بی جهت بهر صلاح من مکوش ای جان من
در پی اصلاح من کون و مکان درمانده است
جُهد و جهد و حرص تو بی حاصل است
جانمن چون کودکی از کاروان جامانده است
آنقدر خسته، تنها و بی کس مانده است
آنچنان گویی که از لوح و قلم جامانده است
رنج و غصه ، درد و مهنت آن زمان آغاز شد
تا شنیدم از لبش از چشم او افتاده است
این بود رسم و سلوک مه رویان، شکوه نیست
شکوه از جان است که از عشاق او جامانده است
#شعر
#مثلا_شاعری
#شب_نگار
@mim_dal_shin