جانم به لب رسید و برآورد ناله ای
از چشم بی فروغ من افتاد ژاله ای
آهی دمید و آتش دل تازه شد چونان
جانی دوباره بر غم هفتادساله ای
از ساغر حیات که بیهوده ریختیم
باقی نمانده است به غیر از پیاله ای
ای کاش خون ما تو بریزی که باز هم
سر بر کند ز خاک خرابات لاله ای
#شعر
#محمود_رجبی
@semimm
تشنهی روی تو ماندم، جگرم میسوزد
از فراق تو ز پا تا به سرم میسوزد
مقصدی نیست بدون تو که پر باز کنم
آتش افروخته و بال و پرم میسوزد
اشک هم چارهی این آتش در سینه نکرد
این چه داغیست کز او چشم ترم میسوزد
فرصتی مانده که از من برهاند من را
جان اگر از غم تو در ببرم میسوزد
#عشق
#محمود_رجبی
@semimm
شیشهی عمر من از دست تو افتاد شکست
دلم از این که مرا برده ای از یاد شکست
سینه از داغ جفای تو ستمکار گداخت
بغضم از اینهمه بیمهری و بیداد شکست
سیل هجران تو رو کرد به آبادی من
مکتب و مسجد و میخانه ز بنیاد شکست
نه فقط پشت من از بار غم عشق خمید
بیستون از غم در سینهی فرهاد شکست
شاید آیینهی بخت من بیسامان را
مادر آن روز که ناخواستهام زاد شکست
#محمود_رجبی
@semimm