✍برگرفته از خاطرات پدر شهید:
از کودکی دوشادوش با من کار میکرد؛ کشاورزی، بنّایی و هر کاری که با آن میتوانست پول حلال در بیاورد تا هم خرج خودش کند و هم کمکی برای من باشد.
داشتم خانه میساختم اما دستم تنگ بود تا جایی که پول مصالح ساختمان را به زور میتوانستم جور کنم. در عوض پول کارگر نمیدادم. خودم و بچهها کار میکردیم.
ابوالحسن میگفت:« بابا! این قدر غصه نخور بالاخره مشکلات تموم میشه. ».
میگفتم:« کی؟ چه جوری؟ ».
میگفت:« گهی پشت به زین و گهی زین به پشت. ».
با این که سنی نداشت اما قوّت قلبم بود. دست روی شانهاش میگذاشتم و میگفتم:« خدا شما رو برام ببخشه که کمکم میکنین! ».
لیوانی آب در دست داشت. نیمی از آن را خورد و بعد نشانم داد و گفت:« اگه به خدا توکل کنیم همه سختیها مثل این آب خوردن راحت و آسون میشه. ».
#شهیدابوالحسن_نظری
#شادی_روحش_صلوات
#حسینیه_شهدای_مدافع_حرم
🌷@semnan_hamdeli