eitaa logo
سراج البرز
172 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
23 فایل
🇮🇷 اخبار و اطلاعیه های ما را ببینید و به اشتراک بگذارید . 🖥️💻📱📞🖨️ ارتباط با ادمین 👇 @SerajAlborz
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 پست شماره 16 «.... چرا ادامه تحصیل برای دختران مقدور نیست و یا در شرایط سخت صورت میگیرد؟ چرا دختران نباید همسر آینده شان را انتخاب کنند؟ چرا امکانات فعالیتهای اجتماعی برای مردان و زنان برابر و یکسان نیست؟ چرا همه قوانین به نفع مردان تنظیم شده است؟ ... پرسشهایی که حتی پدر و شوهرم نمیتوانستند برای آن پاسخی مناسب ارائه کنند سرانجام همسرم راهی پیش رویم گذاشت. او گفت من توان پاسخ به پرسشهای تو را ندارم باید نزد کسی بروی که تواند پاسخگویت باشد. کسی که پرسش هایت را بفهمد و بداند. باید شروع به تحصیل علوم دینی کنی و خودت با تحقیق و تفحص، به جواب پرسش هایت برسی بفهمی که در اسلام، در قرآن، در سنت و در عرف چه نظرهایی هست باید خودت را از پایه و زیر بنا قوی و محکم کنی و گمشده ات را بیابی. این گفت و گوها بین ما ادامه داشت تا این که روزی یکی از مردان همسایه به همسرم گفته بود: اجازه بده زنت با دختر من پای درس پیش نماز محله بروند و درس بخوانند شوهرم وقتی به منزل آمد و موضوع را با من در میان گذاشت پرسید: «دلت میخواهد که این کار را بکنی؟ من نیز از خدا خواسته، گفتم : «چرا که نه!» این اتفاق در زندگی من شروع یک حرکت و تحول بود، یک نقطه عطف بود که امکان بروز و ظهور استعدادها و قوای پنهانم را فراهم کرد....» ‌‌☔️ســـراج بانوان البــــــرز ┏━━ °•❄️•°━━┓ @seraj_alborz ┗━━ °•❄️•°━━┛
📚 پست شماره 20 شیر خونین اردوگاه ما در نقطه مرتفع از شهر سنندج قرار داشت... روزی یکی از برادران که با دوربین شهر را نگاه میکرد ناگهان مرا صدا زد و دوربین را به دستم داد و با دست جهتی را نشان داد و گفت که نگاه کنم. زن کردی را دیدم که نوزادی در بغل دارد و با مردی که در مقابل خانه ای که درش باز بود در حال نزاع و درگیری است. چند ثانیه ای این درگیری ادامه داشت تا این که مرد، با زور بچه را از بغل مادرش جدا کرد چند قدمی از آن زن فاصله گرفت و یک دفعه با کلت به دهان بچه شلیک کرد. من از آنچه میدیدم یکه خوردم در آن فرصت کم هیچ کاری نمی توانستیم بکنیم بلافاصله با برادران به آن منطقه حمله کردیم... من آن منزل را یافته به داخلش رفتم. دیدم که مادر نوزاد خونینش را در مقابل گذاشته و مات و مبهوت به او نگاه میکند. تکانش دادم، کمی که هوشیار شد، شیون و گریه و زاری کرد و برسر و صورت خود چنگ می انداخت و... مدتی طول کشید تا آرامش کنم. او در حالی که اشک خون میریخت به کردی گفت: «سه روز بود که شیر گیرمان نمی آمد و این بچه خیلی گرسنه بود دیگر طاقت نداشت... بیرون زدم... آن از خدا بی خبر جلویم را گرفت به او گفتم که میخواهم از در و همسایه برای بچه شیر بگیرم گفت بچه را بده به من تا بهش شیر بدهم، و بعد به زور جگر گوشه ام را گرفت و تیر به دهانش زد.» ‌‌📜ســـراج بانوان البــــــرز ┏━━ °•📚•°━━┓ @seraj_alborz ┗━━ °•📚•°━━┛