#قصه_ی_کربلا.... 🏴🏴🏴
#قسمت_پانزدهم
در منزلگاه ثعلبیه خبر شهادت مسلم و هانی به امام رسید.
ایشان خبر را با همراهانشان در میان گذاشتند.
فرزندان مسلم خواهان انتقام خون پدرشان شدند و یاران امام هم موافق ادامه دادن به مسیر بودند.
چرا که، از طرفی انصراف امام از رفتن به کوفه نشانه پذیرش حکومت یزید بود
و از طرف دیگر امام در هیچ شهری امنیت نداشت.
تمام فرمانداران یزید در تمام شهرها مامور بودند که امام را دستگیر کنند.
بنابراین رفتن و یا بازگشتن، تاثیری در سرنوشت امام نداشت، الا اینکه رفتن، نشانه مقابله و مبارزه با یزید بود.
در منزل زباله پیکی نزد امام آمد و تمام وقایع را با جزئیات کامل برای امام شرح داد.
(مسلم قبل از شهادت از عمرسعد خواسته بود که پیکی به سوی امام بفرستد. برخی منابع میگویند عمر، زمانی که از حرکت امام اطمینان پیدا کرد، به وصیت او عمل کرد! )
امام هم به همراهان گفتند:
هر کس از شما میخواهد بازگردد، اکنون میتواند از ما جدا شود...
بسیاری از آنها که در راه به امام پیوسته بودند، گریختند و رفتند.
هیچ قلمی نمیتواند حال همراهان امام را به تصویر بکشد...
آشوب و اضطراب در وجودشان شعله میکشید، چراکه میدانستند مقصد این کاروان مرگ است و آخرین دیدارهایشان با هم است...
آرامش به قلبشان سایه انداخته بود وقتی مرگشان را در راه خدا میدیدند.
و جز رضایت خدا و حضور سه امام (امام حسین ع، امام سجاد ع و امام باقر ع) هیچ چیز نمیتوانست آنها را از فروپاشیدن و در هم شکستن نگه دارد.
ادامه دارد...
🏴ســـراج بانوان البــــــرز
┏━━ °•🥀•°━━┓
@seraj_alborz
┗━━ °•🥀•°━━┛