eitaa logo
سِراج | seraj !🌿'
254 دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
9.6هزار ویدیو
736 فایل
『﷽』 دعا‌کنید خدا‌ بَصیرت‌ دهد‌ مـٰارا ؛ بصیرت‌است‌ کھ میزان‌ ڪفر‌ وایمان‌است🌱 . • نظر حرف و َ سُخن گویھ ؛ 🤲🏼 | @narjes_m_313 نشرِ پیام ھا صدقه جاریھِ است :)) باارسال مطالب کانال در روشنگری جامعه سهیم باشید .
مشاهده در ایتا
دانلود
سِراج | seraj !🌿'
#رنج_مقدس #قسمت_صد_و_هفتم فرياد خوشحالی زدن، کم ترين عکس العملی است که از ديدن پدر نشان می دهم. در
بيرون نمی روم و می مانم. نمی دانم چه قدر فکر می کنم. چه قدر حرف ها را زير و رو می کنم. چه قدر خودم را، زندگی ام را، گذشته و آينده ام را، دوست داشتنی ها و آرمان هايم را، توانمندی ها و نيازها و ويژگی های روحی و اخلاقی ام را زير و رو می کنم تا بلکه برای رد کردن روزنه ای پيدا کنم. ضربه ای که به در اتاق می خورد سرم را از روی قرآن بلند می کند. خدا به من وعده نزول رحمتش را داده است. در که باز می شود قامت پدر لبخند را روی لبم می نشاند و از جا بلندم می کند. دوستش دارم. به جای من سر سجاده می نشيند. رو به رويش می نشينم. بی حرفی قرآن را از من می گيرد و صفحه ای را که انگشت من نشانه آن بوده نگاه می کند. لبخند را که روی صورتش می بينم سرم را پايين می اندازم. - مبارکه بابا. واقعاً مصطفی رحمته برای زندگيتون. از هجوم خون به صورتم گرم می شوم. پدر قرآن را روی پايش می گذارد و دستم را می گيرد؛ و می گويد: می خوام قبل از اينکه قطعی بشه باز هم يه فرصت ديگه برای فهميدن هرچه که مجهول ذهنته داشته باشی. زنگ می زنم و می گم که فردا بريم برای بازديدشون. علی وارد اتاقم می شود. نيشش تا بناگوش باز است. صدای کل کشيدن ريحانه از بيرون می آيد. اصلاً نگاهش نمی کنم. کتاب بر می دارم و می گويم: - برو بيرون. و کتاب را باز می کنم. هيچ نمی بينم. نه حالات علی را و نه نوشته های کتاب را. صدای قه قه اش بلند می شود. کتابم را می گيرد و می چرخاند و دوباره می دهد دستم. - عروس ضايع. کتاب پشت و رو خوندنم عالمی داره ها! و می خندد. نمی توانم لبخندم را جمع کنم. - بعد هم قرار شد به جای فردا شب الآن بريم خونشون. چون فردا شب مهمانی دعوتند. پاشو آماده شو. نيم ساعت وقت داری تا من شيرينی و گل بگيرم. نمی دانم به افتضاح کتاب پشت و رويم بخندم يا به خبر رفتن آنجا عکس العمل نشان دهم. کاش پدر نيامده بود. دوباره افتاده ام به پاک کردن صورت مسئله، مادر به دادم می رسد. برايم شربت می آورد و هيچ کمکی هم در انتخاب لباس نمی کند. فقط در آغوش خودش می گيردم و چند بار می بوسدم. اين هم شد آرزو که پدر مادرها دارند! می خواهند عروسی بچه شان را ببينند. بگذار بچه دار بشوم برايش آرزو می نويسم بيست... هنوز آماده نشده ام که علی با سر و صدا می آيد. آهنگ ديرين ديرين پلنگ صورتی چه ربطی به برنامه امشب دارد را نمی دانم. در اتاقم را دوباره چهارتاق باز می کند. صدای پدر می آيد به اخطار: - علی اينقدر به دخترم استرس وارد نکن. کم نمی آورد. نابرادری را هم تمام می کند: - من و استرس. ملا صدرا پناه عاطفی جامعه است. اين خودش مشکل داره پدر من. کتاب دستش گرفته که مثلا داره می خونه. اونم در چه حالتی. پشت و رو. صدای خنده مادر و ريحانه بلند می شود. - تازه ملاصدرا ناجی اش شده. شما تصور کن مفاهيم اون کتاب پشت و رو وارد مغز عروس می شد. ديگه چه تضمينی، نه واقعا چه تضمينی برای سعادت يک زندگی مشترک نوپا بود. خود کرده را تدبير نيست. چقدر هشدار دادند علی را اذيت نکنم. چه زود آدم به آدم رسيد. امشب حال خوبی ندارم. از فردا بايد بشينم يک سياست کلی برخوردی بريزم. فردا که سه تايشان با هم جمع بشوند، من رسماً نابود شده ام. ----------------------- https://eitaa.com/joinchat/569901119C72bc512412
سِراج | seraj !🌿'
#رنج_مقدس #قسمت_صد_و_هشتم بيرون نمی روم و می مانم. نمی دانم چه قدر فکر می کنم. چه قدر حرف ها را زير
اينکه خانه شان کدام خيابان و کدام کوچه بود نفهميدم. اينکه ورودی خانه چه شکلی بود اصلاً نديدم. در فضا سير نمی کردم اما درست هم نمی ديدم؛ فقط اين را ديدم که خودش در را باز کرد. خانه قديمی ساز که حياطش جلو بود. پدر را در آغوش کشيد و با علی دست داد و روبوسی کرد. مقابل مادر سر خم کرد و به من تعارف حضور زد. مادرش چند بار بوسيدم. خانه ساده ای داشتند. کنار مادر روی پتو نشستم و تکيه دادم. خودش چای آورد مقابلمان، تعارف کرد، برنداشتم. برايم گذاشت. ميوه هم خودش آورد و اين بار تعارف نکرد. گذاشت مقابلمان و مادرش برايمان چيد، مردها افتاده بودند روی بحث سياسی. مادرم و مادرش هم حرفی برای گفتن پيدا کردند. پس خواهرهايش کجايند؟ سرم را بالا آوردم تا نگاهم چرخی در اتاق بزند. روی ديوارها قاب خطاطی تذهيب شده به چشمم آمد. مادرش نگاهم را ديد و گفت: کار آقا مصطفی است. لبخندی می زنم. از صميميت بيش از اندازه علی و مصطفی احساس خطر می کنم. چرا؟ نمی دانم. دوست ندارم در حصارشان گير بيفتم. چه فکرهای چرت و پرتی می آيد سراغ آدم. مادرش بشقاب ميوه ای که پوست کنده را بالا می گيرد و مجبور می شوم کمی بخورم. دلم می خواهد برويم، هرچند حس خاصی می گويد چه خوب که آمديم. حتماً تا برگرديم سعيد و مسعود هم آمده اند. سرم را خم می کنم، پدر در تيررس نگاهم قرار می گيرد. با چشمم خواهشم را می گويد. به پنج دقيقه نشده بلند می شود برای خداحافظی. تا دم در همراهمان می آيند. مادرش کادويی می دهد دستم که سنگين است. می گويد: مصطفی جان! دلش می خواست اين را خودش بدهد که خُب انشاءالله کادو های بعدي. کاش علی اين جمله را نشنيده بود. هنوز از پيچ کوچه نگذشته بود که شروع کرد: - باز کن ببينم مصطفی جان چی داده. اصلاً مصطفی جان بی جا کرده هنوز محرم نشده هديه داده. حق نداری باز کنی. يک مصطفی جانی بسازم ازش. بهش خنديدم پر رو شده. حالا باز کن ببينم چی داده اين جان جانان اگر قابل نيست همين جا دور بزنم پدر مصطفی جان را در بيارم. گريه ام گرفته بود از بس که خنديدم. پدر اصلاً حاضر نيست دفاع کند. اسباب نشاط خاندان شده ام. می زنم به پررويی. هرچه می گويد باز نمی کنم. خانه هم يک راست می روم توی اتاق و در را قفل می کنم. هرچه علی پشت در شاخ و شانه می کشد محل نمی گذارم. قيد شام را هم می زنم. اشتهايم به صفر رسيده است. کاغذ کادويش سياه قلم است. چسب هايش را آرام باز می کنم. قاب خطاطی است که بيت شعرش را حتما خودش به نستعليق نوشته: مرا عهديست با جانان که تا جان در بدن دارم هواداران کويش را چو جان خويشتن دارم امضای پايين نوشته اش «فدا» است. روسری ليمويی بزرگ و حاشيه گلداری هم هست به همراه تسبيح تربت. نتيجه که معلوم است از قديم، از کوچکی، من هميشه حسرت خور زمانی در گذشته بوده ام که در آن جزو غايبان بودم و نتوانستم کاری بکنم. هميشه هم با حسرت با خودم عهد بسته ام که پای ياريشان بمانم و گفته ام: اي کاش که من بودم و ياريتان می کردم. من، مصطفی، پدر، مادر، علی، سعيد و مسعود بر عهدمان هستيم. دنيای ما همين يک حرف است. ...🍃 ----------------------- https://eitaa.com/joinchat/569901119C72bc512412
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلم را آرزوهایم را، آینده ام را به خدایی میسپارم که یوسف را از عمق چاه به پادشاهی رساند ... و اوست خدایی مهربانتر از حد تصور ----------------------- https://eitaa.com/joinchat/569901119C72bc512412
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
♥️ . | اِلھى عَظُمَ الْبَلاَّءُ ...|💔🥀 👤علی فانی 『@tasnim14125
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
○•🌱 🍀 داشتنت، داشته‌ای است بسیار عظیم تر از حد تصورات ما ؛ بسان ذره‌ای که خورشید داراییش باشد!! نمی‌بینمت ... نمی‌شنومت ... اما همین که هستی خدا را شکر ... ما که مُردیم بیا پس تو کجایی آقا💔 ----------------------- https://eitaa.com/joinchat/569901119C72bc512412 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎
•🌱•○ ○° اشڪ تا باشد وضو لازم ندارد نوڪرٺ غیر بغضے در گلو لازم ندارد نوڪرٺ یا وجیها "عِندَ رَبّے" آبـرویم را بخر تا تو باشے، آبرو لازم ندارد نوڪرٺ😍💐 ----------------------- https://eitaa.com/joinchat/569901119C72bc512412
🌺سبک زندگی قرآنی :🌺 🍂 مواظب باشید با چه کسانی همنشین می شوید. 🍂 🔶 وَقَيَّضْنَا لَهُمْ قُرَنَاء فَزَيَّنُوا لَهُم مَّا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ..... (فصلت /٢۵) ⚡️ترجمه : و ما براى آنان همنشينانى گماشتيم، كه از پيش رو و پشت سرشان (كارهاى خلافشان را) برايشان زيبا جلوه دادند. ❌ دوستان فاسد، فكر و شخصيّت انسان را مى پوشانند. 🍁دوست و همنشین بد، کسی است که گناه و زشتی را در نظر انسان، زیبا جلوه می دهد. و در این حالت، انسان به کار زشت خود ادامه داده و تائب و پشیمان نمی شود، و در نهایت مستحق مجازات و عذاب خواهد شد. ●••⊰📿ڪپے باذڪࢪصلواٺ آزاد📿⊱••● ----------------------- https://eitaa.com/joinchat/569901119C72bc512412
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سِراج | seraj !🌿'
🇮🇷🌸 🍀 ✅#حدیث_روز 🍃🌻🍃 💠 امام علی علیه السّلام فرمودند: لا بَصیرَهَ لِمَن لا فِکَر لَهُ؛ 🌺 آن که ا
🇮🇷🌸 🍀 ✅ 🍃🌻🍃 💠 امام علی علیه السّلام فرمودند: مَن أبصَرَ بِها الدنّیا بَصَّرَتهُ وَ مَن أبصَرَ إلَیها أعمَتهُ؛ 🌺 هر کس به دیده ی عبرت بین به دنیا بنگرد، دنیا بینایش کند و هر کس بدان با دیده ی تمایل بنگرد، دنیا کورش سازد. بحار الانوار، ج ۷۰، ص ۱۳۳. ●••⊰📿ڪپے باذڪࢪصلواٺ آزاد📿⊱••● ----------------------- https://eitaa.com/joinchat/569901119C72bc512412
🇮🇷🌸 🍀 ❇️یادداشت 💠 موضوع: چشم‌انتظاری تا کی؟ ✍️نویسنده: علی قاسمی 🍃🌻🍃 🔻مقام معظم رهبری در تبیین شعار سال، توجه به تولید داخل را موجب دور شدن کشور از شرطی شدن دانستند و با ابراز تأسف از بروز این حالت در چند سال اخیر فرمودند: «گره زدن روند حل مشکلات به تصمیمات دیگران موجب بروز بدترین مشکلات برای کشور می‌شود». در ادامه معظم له معتقدند: «این انتظار هیچ مشکلی را حل نکرده و نخواهد کرد و این نگاه باید کنار گذاشته شود. البته ایراد ندارد که کاری که عبور از خط قرمز نیست، انجام دهند اما نباید حل مسائل اقتصادی را به این کارها گره زد و افکار عمومی را شرطی کرد». متأسفانه این ایده بعد از خروج آمریکا از برجام فراگیر شد و الآن هم که تیم مذاکره‌کننده در حال انجام مأموریت هست، این نگاه در بین برخی از جریانات به‌وفور دیده می‌شود. در تبیین این نگاه چند نکته حائز اهمیت به‌صورت اجمال اشاره می‌شود. ✅نکات تحلیلی: 🔹 ۱- یکی از چالش‌های اصلی اقتصاد ایران که به‌ویژه در سال‌های اخیر مسئله‌ساز شده و بیش از همه بخش تولید داخلی را متأثر کرده است، چشم‌انتظاری دولت و مسئولان برای گره‌گشایی از مشکلات اقتصادی از برخی کشورها و مذاکرات خارجی است که نمونه بارز آن چشم دوختن دولت در سال‌های قبل به مذاکرات برجام بود و الآن هم که با تشدید تحریم‌ها عملاً این توافق بی‌خاصیت شده و ترامپ از برجام خارج شده منتظر دولت بایدن و ابتکارات برخی از دولت‌های اروپایی ماندن است. 🔸۲- گره زدن گشایش‌های اقتصادی به تسهیل روابط خارجی سم مهلک برای کشور است. بااین‌حال، متأسفانه حل بعضی از مشکلات اقتصادی در کشور طی سال‌های اخیر به عوامل برون‌زا گره‌خورده که این موضوع مغایر با منافع ملی است. در کنار ظرفیت‌های بالقوه اقتصادی در کشور، اگر برای بخشی از موانع تولید همچون انحصار، قاچاق و یا واردات بی‌رویه، سیاست‌گذاری‌های مناسبی اتخاذ شود و مضاف بر آن در بخش نظارت و استانداردسازی، اقدامات مثبتی برداشته شود، خودبه‌خود به رونق تولید و اشتغال منجر خواهد شد و تداوم این وضعیت حتماً گشایش اقتصادی را در پی خواهد داشت. 💢نکته پایانی: 🔺 با اینکه چند سالی است شعارهای سال و جهت‌گیری‌های کلان اقتصادی به مسئله «درون‌زایی اقتصاد» توجه ویژه و خاصی داشته، اما حاکم نبودن این نگاه در دستگاه حکمرانی اقتصادی کشور، باعث بروز مشکلات جدی بر معیشت مردم شده است. ●••⊰📿ڪپے باذڪࢪصلواٺ آزاد📿⊱••● ----------------------- https://eitaa.com/joinchat/569901119C72bc512412