eitaa logo
سِراج | seraj !🌿'
255 دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
9.5هزار ویدیو
735 فایل
『﷽』 دعا‌کنید خدا‌ بَصیرت‌ دهد‌ مـٰارا ؛ بصیرت‌است‌ کھ میزان‌ ڪفر‌ وایمان‌است🌱 . • نظر حرف و َ سُخن گویھ ؛ 🤲🏼 | @narjes_m_313 نشرِ پیام ھا صدقه جاریھِ است :)) باارسال مطالب کانال در روشنگری جامعه سهیم باشید .
مشاهده در ایتا
دانلود
سِراج | seraj !🌿'
🇮🇷🌸 🍀 💠 #یادداشت_کوتاه ✅ موضوع: شش گام شیطانی در جنگ نرم‼️ ✍️علی‌اکبر صیدی 🍃🌻🍃 🔻 بر اساس آیات قر
🇮🇷🌸 🍀 💢 ✅ موضوع: برخی موانع، در مسیرِ دولت انقلابی ✍️علی‌اکبر صیدی 🍃🌻🍃 🔻 دولت سیزدهم، به ریاست آیت‌الله دکتر رئیسی، با یک سری چالش‌های جدی در زمینه‌های مختلف، مواجه است که خاستگاهِ آن‌ها، دولتِ غرب‌گرای قبلی است نظیر: 1️⃣ مشکلات اقتصادی (خزانه خالی، بدهکاری دولت و کسری بودجه بالا و...) 2️⃣ روشن شدن جرقۀ ناآرامی مدنی به بهانه قطعی آب و برق و سایر مشکلات 3️⃣ حراج معادن و شرکت‌های دولتی توسط آقای روحانی (دولت تدبیر!) 4️⃣ معاهداتِ دست و پاگیر بین‌المللی که توسط دولت روحانی امضاشده در حوزه‌های محیط‌زیست، و... 5️⃣ کارشکنی جدی مخالفان: جریان غیرانقلابی(غرب گدایان، منحرفین، منافقین و...) با جدیت در تلاش‌اند که لای چرخ دولتِ مردمی، موانعی در حوزه‌های متعددِ سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و...، قرار داده از سرعت آن بکاهند. 🔹 این در حالی است که انقلابیون، - در کنار انتقاد سازنده- عصای دستِ دولتِ غرب‌گرای روحانی بودند، نهادهای مردمی، نیروهای مسلح و بسیج، در بخش‌های مختلف دستِ روحانی را گرفتند تا زمین نخورد. پروژه‌های مهم عمرانی- صنعتی و... توسط جریان انقلابی مثل قرارگاه خاتم‌الانبیاء آماده می‌شد و آقای روحانی فقط«» می‌گفت و افتتاح می‌کرد و بنام خود ثبت می‌نمود. 6️⃣ و... 🔺 بنابراین لازم است روشنگری گردد تا در مدت کوتاه، مردم از دولت سیزدهم، انتظارِمعجزه، نداشته باشند. ⊰ڪپےباذڪࢪ³صلواٺ‌آزاد⊱ ----------------------- https://eitaa.com/joinchat/569901119C72bc512412
❤️خنده ات طرح لطیفیست که دیدن دارد ❤️ قلب با دیدن تو شور تپیدن دارد... سلامتی‌رهبرفرزانه‌صلوات
سِراج | seraj !🌿'
❤️خنده ات طرح لطیفیست که دیدن دارد ❤️ قلب با دیدن تو شور تپیدن دارد... سلامتی‌رهبرفرزانه‌صلوات
یڪ‌سرے‌نعمت‌ها‌عام هستندوهمہ‌میتونند ازاون‌استفاده‌ڪنند👋🏻✨ مثل‌‌خورشید☀️ اما‌یڪ‌سرۍ نعمت‌ها‌خاص‌هستند...😌 هرڪس‌لیاقت‌درڪش‌رو‌ندارھ... مثل‌آقاۍما😍♥️ ----------------------- https://eitaa.com/joinchat/569901119C72bc512412
سِراج | seraj !🌿'
°•○●﷽●○ #ناحلــه🌸 #قسمت_پنجاه_و_پنج با صدای آهنگ ملایم گوشیم از خواب بیدار شدم بعد از چند دقیقه از
°•○●﷽●○ 🌸 با تمام وجودم از خدا خواستم‌ بابا رو برام‌نگه داره به پشتی تکیه دادم و سرم و به دیوار پشت سرم چسبوندم انقدر ذکر گفتم و گریه کردم که متوجه گذر زمان نشدم همش به ساعتم‌نگاه میکردم و منتظر تماس ریحانه بودم بهش گفته بودم عمل باباکه تموم شد بهم خبر بده قرآنی که اون شب که تو پالتوم پیداش کرده بودم همیشه باهام بود. بازش کردم. خوندن یا حتی نگاه کردن به کلمه های قرآن باعث آرامشم میشد. یه ساعت بعد چشمام خسته شد . قرآن و بستم و انگشتام و رو چشمام فشار دادم وقتی دیدم خبری نشد از نماز خونه اومدم بیرون و رفتم پیش بچه ها تو سالن انتظار نشسته بودن ریحانه سرش و رو شونه ی روح الله گذاشه بود و گریه میکرد روح الله هم به رو بروش خیره شده بود. علی با دستاش سرشو میفشرد. زن داداشم کلافه ومضطرب بچه رو تکون میداد تا شایدآروم بگیره. قوت قلب گرفته بودم . سعی کردم روحیه شونو عوض کنم باید توکل میکردن نه اینکه وا برن و جا بزنن. اروم زدم رو سر ریحانه و گفتم چتهه آبغوره گرفتی ؟ خودتو واسه شوهرت لوس میکنی !!فاصله رو حفظ کن خواهر !!! مکان عمومیه !!! علی با شنیدن صدام سرش و بالا اورد و یه نیمچه لبخندی تحویل داد. ریحانه هم گفت : + ولم کن محمد . _چی و ولت کنم پاشو ببینم بازوشوگرفتم و کشیدمش طرف آب سرد کن لیوان و پر آب سرد کردم یخوردشو رو دستم ریختم و پاشیدم روصورت ریحانه که صداش بلند شد : + اههههههه محمددد!!! یه دستمال از جیبم در اوردم و دادم دستش و گفتم : _خواهرم به جای گریه بشین دعا کن. گریه میکنی که چی بشه ؟ چیزی نشده که .باباهم چند دیقه دیگه صحیح و سالم میارن بیرون ناراحت میشه اینجوری ببینتت بعد به شوهر بی عرضت که چیزی نمیگه که. به من میگه چرا گذاشتی خواهرت گریه کنه . دستشو گرفتم و با لبخند ادامه دادم : _بخند عزیزم الان باید با امید به خدا توکل کنی . بقیه ی آب و هم دادم دستش و گفتم : _اینو هم بخور لبخند زد ازش دور شدم رفتم طرف زن داداش و بهش گفتم : _ بدین من فرشته رو خسته شدین زن داداشم از خدا خواسته بچه رو داد به من و یه نفس راحت کشید راه میرفتم و آروم سوره های کوچیکی که حفظ بودم ، میخوندم بچه هم دیگه گریه نمیکرد و ساکت شده بود . انقدر خوندم و راه رفتم که هم سرگیجه گرفتم و دهنم کف کرد،هم فرشته خوابش برد . دادمش دست باباش خواستم بشینم که با باز شدن در صرف نظر کردم و رفتم سمت دکتر سبز پوشی که بیرون اومد. دکتر به نگاه مضطربم با یه لبخند جواب داد و گفت : +عمل خوبی بود خداروشکر.مشکلی نیست تا ۲۴ ساعت آینده بهوش میان ان شا الله . منتظر جوابی نموند و رفت خداروشکرر کردم و خبر و به بقیه که جمع شده بودنم رسوندم همه خوشحال شدن ریحانه پرید بغلممم در گوشش گفتم : _ اییش دختره ی لوس!! انقدر خوشحال بود که بیخیال جواب دادن به من شد _ فاطمه: کلافه و داغون رفتم رو ترازوی تو اتاقم هر هفته یه کیلو کم میکردم از دیدن قیافه خودم تو آینه میترسیدم شده بودم چوب خشک کتابم و که میدیدم کهیر میزدم واقعا دیگه مرز خر خونی و گذرونده بودم از خونه بیرون نمیرفتم جز برای دادن آزمونای کانون رسیده بودیم به خرداد و فردا باید اولین امتحان نهاییم و میدادم. دیگه جونی برام‌نمونده بود دراز کشیدم‌تو اتاقم که مامانم با یه لیوان شیر اومد تو . گذاشتش رو میز و بدون اینکه چیزی بگه از اتاق رفت بیرون. یه نفس عمیق کشیدم خداروشکر چند وقتی بود که بخاطر زنجیرم بهم گیر نمیداد . مجبور شده بودم بگم دادم به یه نیازمندی...! بعدِ کلی داد و بیداد و دعوا بالاخره سکوت پیشه کرد و راضی شد. خداروشکر الان دیگه بیخیالش شده بود. درِ کشوی دِراور و باز کردم و کلوچه و پسته هامو از توش در اوردم و مثه قحطی زدها آوار شدم سرش. ساعت کوک کرده بودم تا فردا صبح زود بیدار شم درس بخونم و یه دور کتابو مرور کنم. واسه امشب دیگه توانی برام‌نمونده بود. تا اراده کردم از خستگی چشام بسته شد و خوابم برد ادامـہ دارد... نویسنده✍ 🧡 💚 https://eitaa.com/joinchat/569901119C72bc512412
سِراج | seraj !🌿'
°•○●﷽●○ #ناحلــه🌸 #قسمت_پنجاه_و_شش با تمام وجودم از خدا خواستم‌ بابا رو برام‌نگه داره به پشتی تکیه
°•○●﷽●○ 🌸 بابا تو ماشین منتظرم نشسته بود تا نشستم ، گاز ماشینو گرفت و حرکت کرد سمت مدرسه. از استرس به خیابونای جاده خیره شده بودم. بابا گفته بود ایام امتحانا خودش منو میبره و میاره که بیش تر از این استرس نگیرم و برام دلگرمی باشه‌ . بهش نگاه کردم ؛ دستشو برد سمت کتش و یه شکلات در آورد از توش و سمتم دراز کرد و گفت +بیا اینو بگیر فشارت میافته از امتحانت میمونی. ازش گرفتمو تشکر کردم. یه چند دقیقه که گذشت دم مدرسه پیادم کرد. ازش خدافظی کردمو از ماشین پیاده شدم رفتم تو سالن امتحانات . به هیچ کدوم از بچه ها دقت نکردم‌ ریحانه رو هم ندیدم از رو شماره کارتم صندلیمو پیدا کردم و نشستم روش‌. آیت الکرسی پخش میشد. تو دلم باهاش خوندم . بعد آیت الکرسی مدیر اومد و حرف زد که هیچی ازشون نفهمیدم. تو ذهنم دونه دونه اسما و جمله ها و تعریفا رو رد میکردم . ماشالله انقدر مطالبِ این زیستِ کوفتی زیاد بود که .... چندتا صلوات تو دلم فرستادم که آروم شم. معلم زیست اومد و نشست تو کلاسمون و مراقبمون شد. کاش از خدا یه چیز دیگه میخواستم‌. بعد اینکه ورقه ها رو پخش کرد روشو کرد سمت ما و گفت +بچه ها یه صلوات بفرستیدو شروع کنید ورقه رو گرفتم و شروع کردم به نوشتن‌ . ____ پنج دقیقه از وقتمون مونده بود. سه بار از اول نگاه کردم به ورقه. هر کاری کردم یه سوال از بخش ژنتیک یادم نیومد، چرا یادم میومد ولی شک داشتم... ورقه رو دادم و از سالن اومدم بیرون. خیلی حالم بد بود. بابا گفته بود خودش میاد دنبالم؟ مگه میشه وسط دادگاه بزنه بیاد دنبالِ من... رفتم دم مدرسه. دیدم ریحانه هنوز نرفته وایستاده یه گوشه . دلم نمیخواست نگام کنه. منم رفتم گوشه ی دیگه و منتظر یکی شدم که بیاد دنبالم. پنج دقیقه صبر کردم. اصلا دلم نمیخواست وقتم اینجا تلف شه. اراده کردم برم زنگ بزنم یکی بیاد دنبالم یا که اگه نمیان خودم تاکسی بگیرم. به محض اینکه قدم اول رو برداشتم ریحانه اومد سمتم محکم زد رو شونم و گفت : +بله بله؟ فاطمه تویی؟ اه چرا اینجوری شدی تو دختر؟! ناچار بغلش کردم. یه لبخند مصنوعی زدم که ادامه داد: +وای اول نشناختمت تو با خودت چیکار کردی؟ بسه بابا انقد خر نزن . چیه اخر خودت و به کشتن میدیا. _بیخیال ریحانه جان. تو خوبی؟ بابات خوبن؟ + اره‌ ما هم خوبیم. چه خبر؟ _خبر خیر سلامتی چشاش گرد شد با تعجب گفت +عه عینکی شدی؟ از کی تا حالا ؟ _از همون روزی که واسه گرفتن جزوه اومدم خونتون . +عه !ببین چیکارا میکنیا. میخواست ادامه بده که یکی از اون طرف خیابون بوق زد . هر دومون خیره شدیم بهش. میخواستم ببینم کی تو ماشینه که ریحانه داد زد ‌ +عه داداشم اومد. من دیگه باید برم . فعلا عزیزم. موفق باشی. وقتی گف داداشم ضربان قلبم تند شد ! خیلی وقت بود که ندیده بودمش . دلم خیلی براش تنگ شده بود. برگشتم سمت ریحانه و _مرسی عزیزم همچنین خدانگهدار. مث جت از خیابون رد شد و نشست تو ماشین. فاصله خیلی زیاد بود هر کاری کردم نشد ببینمش! تا ریحانه در ماشینو بست ماشین از جاش کنده شد. منم دیگه زنگ زدن و بیخیال شدم و ترجیح دادم تاکسی بگیرم..... ___ دونه دونه امتحانامون رو دادیم و فقط مونده بود عربی که فکر کنم از بَدوِ آفرینش نفرین شده. مخصوصا این معلمِ لعنتیش! قاجارِ احمق! با اون لبخندِ توهین آمیز و قیافه ی ... استغرالله ببین چجوری دهنِ آدمو باز میکنن. بعد از اینکه یه دور مرور کردم کتاب رو، لباس پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون. نشستم رو صندلی کنار میز پیش بابا و مامان و یه لقمه برا خودم برداشتم‌ که مامان گفت: +فاطمه خیلی زشت شدی به خدا‌ این چه قیافه ایه که برا خودت درست کردی؟ رژیم میگیری درس رو بهونه میکنی فکر میکنی من خنگم؟ دلم نمیخواست قبلِ امتحان بحث کنم که هم اعصابم خورد شه؛‌ هم نتونم تمرکز کنم . سعی کردم حتی کوچکترین توجه هم به حرفاش نکنم. ادامـہ دارد... نویسنده✍ 🧡 💚 https://eitaa.com/joinchat/569901119C72bc512412
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام صاحب زمانم♥ آقاجانم! از شما سپاسگزارم که هر صبح رخصت می‌دهید سلامتان کنم، یادتان کنم... من با این سلام ها تازه می‌شوم جان می‌گیرم و یادم می‌آید جان پناه دارم راه بلد دارم... بیا موعود هنگام قیام است جهان مجروح یک جو التیام است زمان لبریز شوق‌وانتظار است زمین بر رجعتت امّیدوار است بیا امروز روز عشقاست ما را علمدار تو در صدر است ما را https://eitaa.com/joinchat/569901119C72bc512412
حسین جان من و شش گوشه تان صبح قراری داریم دلبری کردن از او، ناز کشیدن با من نمک سفره ی قلب است سلام سَر صبح السلام‌ای‌تن‌صدپاره‌ی‌بی‌غسل‌وکفن اول صبح نوشتم که خودم باشم و تو چون توئی شاه حجازی و منم گدای تو تـا گـداهـا نـرسـيـدند سـلامـی بکنم https://eitaa.com/joinchat/569901119C72bc512412
🌺سبک زندگی قرآنی :🌺 🍂 در دینداری خود محکم باشید. 🍂 🔶 فَلاَ يَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَنْ لاَ يُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَي (طه/١۶) ⚡️ترجمه : پس مبادا كسى كه به قيامت ايمان ندارد و پيرو هواى نفس خويش است، تو را از توجّه به قيامت باز دارد كه سقوط مى كنى. ❌ افراد بى ايمان در صدد باز داشتن شما از راه حقّ هستند. توطئه وكارشكنى آنان، در راه وروش شما خللى وارد نسازد. 🔴 انسان مؤمن بايد چنان محکم باشد که با فشارهای زندگی، دچار تزلزل ایمانی نشود، زیرا همیشه در زندگی فردی و اجتماعی، کسانی هستند که با ایجاد فشار، قصد بی دین کردن دیگران را دارند. https://eitaa.com/joinchat/569901119C72bc512412
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
323(2).pdf
339.8K
🇮🇷🌸 🍀 ✅ 💢 موضوع: هم آهنگی قوا؛ خوب یا بد؟ ✍️ مهدی فضائلی 🍃🌻🍃 ⊰ڪپےباذڪࢪ³صلواٺ‌آزاد⊱ ----------------------- https://eitaa.com/joinchat/569901119C72bc512412