eitaa logo
سِراج | seraj !🌿'
255 دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
9.5هزار ویدیو
735 فایل
『﷽』 دعا‌کنید خدا‌ بَصیرت‌ دهد‌ مـٰارا ؛ بصیرت‌است‌ کھ میزان‌ ڪفر‌ وایمان‌است🌱 . • نظر حرف و َ سُخن گویھ ؛ 🤲🏼 | @narjes_m_313 نشرِ پیام ھا صدقه جاریھِ است :)) باارسال مطالب کانال در روشنگری جامعه سهیم باشید .
مشاهده در ایتا
دانلود
∞♥∞ وقتی تنهـآ شدی بـا باش وقتی هم تنهـآ نبودی بی‌خدایی نکن :)🌱 ╔═🍃🌼🍃═════╗     @tasnim14125 ╚═════🍃🌼🍃═╝
سِراج | seraj !🌿'
∞♥∞ وقتی تنهـآ شدی بـا #خدا باش وقتی هم تنهـآ نبودی بی‌خدایی نکن :)🌱 ╔═🍃🌼🍃═════╗     @tasn
∞♥∞ سنگم که در پـای تو افتادم هرجا که میخواهی بغلتـانم | ♥️ | ╔═🍃🌼🍃═════╗     @tasnim14125 ╚═════🍃🌼🍃═╝
😍 🍃 با ذکر صلوات بر محمدوآل محمد به نیابت از شهدا بخصوص جهت تعجیل در فرج امام زمان عجل الله... ╔═🍂🌼🍂════╗ @tasnim14125 ╚════🍂🌼🍂═╝
سِراج | seraj !🌿'
♥️⃟🌻 ♥️⃟🌻 #ابوحلما💔 #قسمت_دهم #حقیقت🌼 -چرا چیزی نمیگی +نمیدونم چی بگم -تو فقط چند دقیقه از زندگی بچ
♥️⃟🌻 ♥️⃟🌻 💔 ♥️ محمد درِ ماشین را باز کرد و پیاده شد و رو به حلما گفت: این مرده کیه با داداشت؟ حلما همانطور که پیاده می شد نگاهی به سمت چپش انداخت و گفت: +دوستِ میلاد -هر وقت میلادو میبینم این باهاشه خیلی از میلاد بزرگتر میزنه +آره فکر کنم از تو هم بزرگتره، سربازی میلاد که تموم شد آخرهفته ها چندباری رفت هیئت فکر کنم همونجا دوست شده باهاش میلاد که آنها را دید  برخلاف همیشه، با چهره ای گرفته و اخم عمیقی جلو آمد و رو به محمد گفت: ×سلام... چه عجب از این ورا؟ -سلام میلاد جان خیرباشه جایی میری؟ ×اگه زحمتی نیست مارو برسون ترمینال -شمارو؟ ×آره...صادق جان بیا...منو دوستمو محمد نگاهی به حلما انداخت و بعد رو به حلما گفت: پس به مادر بگو زود میام حلما لبخندی زد و دکمه آیفون را زد. محمد همراه میلاد و صادق به طرف ماشین رفتند. وقتی سوار شدند صادق گفت: سلام علیکم محمد کمربند را بست و در آیینه نگاهی به صادق انداخت و پاسخ سلامش را داد. بعد رو به میلاد پرسید: -به سلامتی سفر میری؟ × میریم قم -زیارت دیگه؟ ×نه...هیئت -چه هیئتی که از زیارت واجب تره؟ ×جلسه داریم با حاج آقا یکدفعه صادق اخمی کرد سرش را جلو آورد و گفت: *بازجوییه برادر؟ میلاد بلافاصله نفسش را با بی حوصلگی بیرون داد و گفت: ×تو خونه زندانی مامان خانم، بیرون خونه هم اینطوری محمد خنده ای کرد و گفت: سخت نگیر داداشم به جاش زن بگیر خیلی خوبه ها یکدفعه ابروهای درهم کشیده میلاد باز شدند و لبخند روی لبانش نشست. محمد با کف دستش محکم روی پای میلاد کوبید و به شوخی گفت: مثل اینکه بدتم نیومد...آره؟ صادق خودش را جلوتر کشید و گفت: البته مسائل هرکس مربوط به خود شخصه محمد دنده را عوض کرد و بعد از مکث کوتاهی رو به میلاد پرسید: -خب چه خبرا؟ چه میکنی این روزا؟ ×جلسه و هیئت و یکم مطالعه -چه خوب...اگه بخوای حرفه ای مطالعه رو شروع کنی بهت یه سری کتاب معرفی کنم، حالا تو چه زمینه ای مطالعه میکنی؟ یکدفعه صادق خودش را از سمت راست صندلی میلاد، جلو کشید و دهانش را به گوشش نزدیک کرد و چیزی نجوا کرد که اخم های میلاد در هم رفت و گفت: یه سری کتاب هست دیگه اگه بشه تندتر برو ما عجله داریم. ❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀 به قلم؛ سین.کاف.غین ╔═🍃🌼🍃═════╗     @tasnim14125 ╚═════🍃🌼🍃═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🎥 کلیپ آموزشی شماره👈2⃣ 🎞؛ ✍موضوع: 🖊 ... 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ⚱⚱⚱⚱⚱⚱⚱⚱⚱ 👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. ╔═🍃🌼🍃═════╗     @tasnim14125 ╚═════🍃🌼🍃═╝
8.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌠🍁 🍁 💠 💢موضوع: حفظ تمامیت ارضی جمهوری اسلامی نسبت به دوران گذشته 🔸🌹🔹 ✅ و ╔═🍃🌼🍃═════╗     @tasnim14125 ╚═════🍃🌼🍃═╝
❄️❄️❄️ قرار بود پارچه ی کت و شلواری اهدایی به مدرسه، میان شاگردان قرعه کشی شود. معلم گفت تا هر کس نامش را روی کاغذ بنویسد تا قرعه کشی کنند. وقتی نام حسن درآمد خود آقا معلم هم خوشحال شد. چرا که حسن به تازگی یتیم شده و وضع مالی اش اصلا خوب نبود. وقتی معلم به کاغذ اسامی بچه ها نگاه کرد؛ روی همه ی آنها نوشته شده بود: حسن... مهربانیهای صادقانه کودکی هایمان را از یاد نبریم... ╔═🍃🌼🍃═════╗     @tasnim14125 ╚═════🍃🌼🍃═╝
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️ . | اِلھى عَظُمَ الْبَلاَّءُ ...|💔🥀 👤علی فانی ╔═🍂🌼🍂════╗ @tasnim14125 ╚════🍂🌼🍂═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧡✋🏻 |•عاشـق آن اسـتْ ڪہ فڪرش همہ خدمـت باشـدْ . . . صبـحها در عطـشْ عـرض ارادتـ باشـدْ . . . بـهترازحضـرت اربـابْ ندیـدم شاهے؛ ڪهـ چـنین باخـبراز حـال رعـیت باشـد•|♥️ |🌿 ... ✨ ╔═🍃🌼🍃═════╗     @tasnim14125 ╚═════🍃🌼🍃═╝