سِراج | seraj !🌿'
♥️⃟🌻 ♥️⃟🌻♥️⃟🌻 ♥️⃟🌻 #ابوحلما💔 #قسمت_چهاردهم #مهمانداریم در همین هنگام در خانه پدری حلما، سفره ای ب
♥️⃟🌻 ♥️⃟🌻♥️⃟🌻 ♥️⃟🌻
#ابوحلما💔
#قسمت_پانزدهم
#کوری
حلما دیس برنج را جلو کشید و درحالی که برای محمد می کشید گفت:
+ جلو در دیدم قیافه میلاد درهمه حالا سر چی بحث تون شد؟
×این چند وقته سرش خیلی تو کتابه...
-مادر بهش سخت نگیرید جوونه اگه آرامشو تو خونه پیدا نکنه بیرون دنبالش میگرده
×چه سختی آخه خودش هفته پیش اومد گفت مامان مطالعه مذهبیت زیاده میخوام کمکم کنی برا هیئت مون
+خب؟
×دنبال یه سری حدیث تو زمینه خاصی میگشت دیدم داره از اینترنت مطلب برمیداره بهش گفتم منبع اینا معلوم نیست بذار از رو کتاب معتبر برات پیدا کنم که بیشتر اون حدیثایی که میخواست نبود تو کتابای موثق ...
-دنبال چه جور حدیثی میگشت؟
×یه چیزی که مربوط به مراسم لعن دشمنای اهل بیت باشه هرچی بشه به این جور جلسات نسبت داد....
+سر این بحث تون شد؟
×نه...دیشب بیرون که بود رفتم سر میزشو مرتب کردم...
+خاک به سرم سیگار پیدا کردی تو اتاقش؟
× نه، بذار حرفمو بزنم دختر...دوتا رمان پیدا کردم که یه مقدار از شون خوندم...بعد یهو دیدم میلاد جلو درِ اتاقش ایستاده داره با نگرانی نگاهم میکنه
-کتابای نامناسبی بودن؟
مادرحلما با ناراحتی سرش را تکان داد و گفت:
×آره...بهش گفتم نباید از این چرندیات بخونه گفتم خوندن یه داستان که با جزییات صحنه فساد و راههای گناهو شرح داده حرامه اصلا با دیدن یه کلیپ مستهجن فرقی نداره....
+خب بعد میلاد چی گفت؟
×کتابارو از دستم کشید و گفت برادر صادق گفته که وقتش شده با این سطح از مسائل آشنا بشه....این بچه نفهم...
+گریه نکن مامان...حالا ...
×سرم داد زد برا اولین بار تو این بیست سال عمرش
حلما رفت آن طرف سفره و مادرش را بغل کرد و رو به محمد گفت:
+قرص قلب مامانمو میاری؟
-کجاست؟
+تو اتاقش جلو آیینه رو میز کوچیکه
لحظاتی بعد محمد با عجله قرص ها را دست حلما داد و کنارش نشست. حلما یک قرص قرمز براق برداشت و زیر زبان مادرش گذاشت.
محمد در گوش حلما گفت: مامانو ببریم دکتر؟
همان لحظه مادرحلما با دستش دست محمد را گرفت و همانطور که نفس نفس میزد، آهسته گفت:
×برا ...میلاد...برادری کن
-چشم مامان جان چشم
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم؛ سین.کاف.غین
╔═🍃🌼🍃═════╗
@tasnim14125
╚═════🍃🌼🍃═╝
@mataleb_mazhabi313 .mp3
23.38M
∞♥∞
دست خودم نیستــ
هرگاه میشنومش
زانوانم تکیهگاه سرم میشوند و دستانم
زنجیر وار، به دور پاهایم قفل ...
آرام زمزمهاش میڪنم ...
به انتظار لمس دستان پدرانهیتان نشستهام
دستانی ڪه اشڪ را از صورتم،
و غم را از دلم بزداید ...
چشم انتظارِ امیدوارِ گریان ...
چقدر درد دارد این یتیمی ....
#دلنشینترینصوتزیارتآلیاسین
#باگوشدلبشنوید:)
#یامهدۍادرڪني
╔═🍃🌼🍃═════╗
@tasnim14125
╚═════🍃🌼🍃═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🎥 کلیپ آموزشی شماره👈3⃣
🎞#احکام_تصویری؛
✍موضوع: #آداب_قنوت_و_تعقیبات
🖊 #ادامه_دارد...
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
⚱⚱⚱⚱⚱⚱⚱⚱⚱
👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
╔═🍃🌼🍃═════╗
@tasnim14125
╚═════🍃🌼🍃═╝
˘˘☕️
بهترینآدمهاےزندگی
آنهایندڪھوقتی
کنارشانبنشینی
چایتسردمیشود
ودلتگرم
#دنیاےدخترونه🍭
╔═🍃🌼🍃═════╗
@tasnim14125
╚═════🍃🌼🍃═╝
#اندکی_تفکر
قرار دادن یک آهن در میدان مغناطیسی،
پس از مدت کوتاهی آن را
به "آهنرُبا" تبدیل میکند.
حال قراردادن یک ذهن در میدان مغناطیسی بدبختی،
می شود بدبختی رُبا.
و قرار دادن در میدان مغناطیسی خوشبختی،
میشود خوشبختی رُبا.
هرچه را که میبینید،
هرآنچه را که میشنوید،
و هر حرفی که میزنید،
همه دارای انرژی هستند
و ذهن شما را همان رُبا میکنند.
╔═🍃🌼🍃═════╗
@tasnim14125
╚═════🍃🌼🍃═╝
🌠🍁
🍁
🌀#طرحهای_گرافیکی/« فقط برای خدا »
♻️موضوع: ابعاد شخصیتی و صفات فردی #سپهبدشهیدحاجقاسمسلیمانی
🔸🖤🔹
🌺 ضد انقلاب شایعه کرده بودند، فرمانده لشکر از ترس یک تونل زیر خانه اش ساخته که بتواند فرار کند. خاک های جلوی خانه را دیده بودند.
گفته بود زیر زمین را طوری بسازیم که بشود داخلش روضه خوانی برگزار کرد. خودش هم هر وقت می آمد آنجا، دست بنّا را میبوسید که دارد حسینیه میسازد.
#نشستهای_بصیرتی
#ثامن
#روشنگری
#شهادت
╔═🍃🌼🍃═════╗
@tasnim14125
╚═════🍃🌼🍃═╝
ڪارخـوبـہخـدا
درستڪنه
وگرنھ آدما...
یکےازیکےمحتاجتـر:)☔️
╔═🍃🌼🍃═════╗
@tasnim14125
╚═════🍃🌼🍃═╝