eitaa logo
سِراج | seraj !🌿'
251 دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
9.7هزار ویدیو
736 فایل
『﷽』 دعا‌کنید خدا‌ بَصیرت‌ دهد‌ مـٰارا ؛ بصیرت‌است‌ کھ میزان‌ ڪفر‌ وایمان‌است🌱 . • نظر حرف و َ سُخن گویھ ؛ 🤲🏼 | @narjes_m_313 نشرِ پیام ھا صدقه جاریھِ است :)) باارسال مطالب کانال در روشنگری جامعه سهیم باشید .
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 دولت جوان حزب‌اللّهی‌ علاج مشکلات کشور است ❣رهبر معظم انقلاب: 💯💯 دولت جوان حزب‌اللّهی‌، علاج مشکلات کشور است. البتّه معنی‌اش این نیست که مثلاً رئیس این دولت یک جوان سی‌ودوساله باشد، بلکه یعنی دولتِ سرِپا، بانشاط، آماده و در سنینِ کار و تلاش باشد. ✅ پرچم آرمان‌خواهی و مطالبه‌گری را زمین نگذارید. مطالبه طبعاً با اعتراض همراه است، امّا نگذارید این اعتراض، اعتراض به نظامِ اسلامی تلقّی شود؛ جدّاً مانع شوید که دشمن این اعتراض را اعتراض به نظام تلقّی یا القا ‌کند. مطالبه‌گری را با ارائه‌ی پیشنهاد و راهِ‌حلّ قابلِ قبول همراه کنید. ۹۹/۰۲/۲۸ 🔮 گفتمان ●••⊰📿ڪپے باذڪࢪصلواٺ آزاد📿⊱••● ----------------------- 『@tasnim14125
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 فرقی‌نمیکنه وزارت‌اطلاعات‌یااطلاعات‌سپاه... کسی‌که‌دنیاش‌فدای‌آخرتش‌بشه‌گمنامه.... روزتون‌مبارک‌💐 سربازان‌گمنام‌ امام زمان 🇮🇷 ●••⊰📿ڪپے باذڪࢪصلواٺ آزاد📿⊱••● ----------------------- 『@tasnim14125
یاران مھدی[عج] همہ جواننـدو پیـر درمیان آنھا بھ‌ چشم نمی خورد مگر اندڪ ماننـد سرمھ‌ در چشـم -امیرالمومنین (ع)🌱-
🍃بــسم الله الرحمنــ الرحیمــ🍃 به وقت رمــان 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 بࢪاے‌خواݩدݩ‌هࢪقـسمٺ‌از ࢪماݩ‌یـــڪ‌ صݪــواٺ‌ بہ نیٺ تعجیڷ دࢪفرج آقا امام زماݩ (عج) اݪـزامیــسٺツ♡ ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
سِراج | seraj !🌿'
ادامه پارت #هشتاد_نهم 🌸🍃 چشمانش را با لحظه ای تأمل باز می کند و سرش را می گرداند سمتم: - هروق
نفس عميقی می کشد. نفس عميقی می کشم. سلول هايم از شادی اين هوا به وجد می آيند. دوباره نفس عميقی می کشم. دلم نمی آيد اين دم ها بازدم داشته باشد. پدر دستم را فشار می دهد و می گويد: _ مصطفی اين قدر جوانمرد هست که من داراييم رو دستش بدم. اجازه بده که کمی جلو بياد. حرف هاتون رو بزنيد. هر چه از من و علی شنيدی دوباره از خودش هم بپرس. بخواه که جواب سؤال هاتو بده. با اينکه نياز نبود اما علی رو فرستادم توی دانشگاه و در و همسايه هم تحقيق کرده. خيالت راحت بابا. حرف های پدر را می شنوم. بالاخره يک سال هم سفر و هم سفره اش بوده است؛ و فعلاً علی هم صحبت و هم فکرش. خوبی ها و بدی هايش را ريخته اند روی دايره. خيلی از سؤالاتم را لابلای اين حرف ها جواب گرفته ام؛ اما باز هم... علی معتقد است که معنای توکل را نمی دانم که اين طور معطل مانده ام و حالم خراب است. راستش به هيچ چيز اعتماد ندارم. پدر جايی نگه مان می دارد و می گويد: - از اينجا می شه طلوع رو خيلی خوب ديد. چند لحظه همين جا بمونيم. دلم از شکوه خورشيد به تپش می افتد. بی طاقت می شوم و چند قدمی از بقيه جلوتر می روم. پدر بازويم را می گيرد و به مقابلم اشاره می کند. تا لب دره فاصله ای ندارم. نگهم می دارد. زير لب برای خودم زمزمه می کنم: - خيلی خوبی. خيلی زيبايی. با شکوهی! نمی توانم درکم را از خدا به زبان بياورم. بگويم مهربان است. خوب است. زيباست. تواناست. طاقت نمی آورم و دستانم را دو طرف باز می کنم و فريادم را در دل کوه رها می کنم. نمی شود لذت برد و اعلام جهانی نکرد. حالا خورشيد تمام قد طلوع کرده است. صدای فرياد من هم تمام کوه را برداشته است. مادر را در آغوش می گيرم. اشک کنار چشمش را پاک می کند و آرام کنار گوشم می گويد: - زندهباشي عزيزم. دلم نميخواهد حالم را چيزي به هم بزند. آسمان زيباست. زمين زيباست. کوه زيباست. خدا زيباست. واي که همهچيز زيباست. راه می افتيم به سمت بالاتر. جايی که برای نشستن مناسب است و پدر و علی بساط آتش را راه می اندازند. صبحانه را مادر می چيند. چای را هم علی آماده می کند. حاضر نيستم از کنار آتش تکان بخورم. سر سفره وقتی می نشينم که همه چيز آماده است. صحبت هايشان که گل می کند از جمع فاصله می گيرم. چند قدم مانده به دره می ايستم. سر خم می کنم، وحشتناک است. ----------------------- 『@tasnim14125
سِراج | seraj !🌿'
#رنج_مقدس #قسمت_نود_ام نفس عميقی می کشد. نفس عميقی می کشم. سلول هايم از شادی اين هوا به وجد می آيند
مطمئن نيستم جايی که ايستاده ام چه قدر زير پايم محکم است. توی زندگی ام بايد کجا بايستم تا مطمئن باشم زمين نمی خورم يا زير پايم خالی نمی شود و پرت نمی شوم. با صدای مادر، سرم را به عقب بر می گردانم. - تنهايی حال می ده؟ دستش دو ليوان چای سيب است. کنارم می ايستد. نگاهی به پايين می اندازد: - حالت خوبه؟ اومدی اين لب ايستادی؟ عقب تر می نشينم. دستان يخ زده ام را با حرارت چای گرم می کنم. - ليلاجان می دونی چرا ازدواج کردن خوبه؟ خنده ام می گيرد و می گويم: _ احياناً شما يکی از طراح های سؤالای کنکور نيستيد؟ می خندد. ليوان را به لبم می چسبانم. گرما و شيرينی، جانم را تازه می کند. - غالب افراد نمی دونن چرا دارن ازدواج می کنن. همين هم زندگی آينده شون رو آسيب پذير می کنه؛ اما تو فکر کن اون وقت می بينی که شوقِ پيدا کردن يه يار توی دلت می افته. سرم را پايين می اندازم. - نمی دونم شما منظورت از يار چيه؟ من از کجا می تونم مطمئن بشم که مرد زندگيم يار و همراه خوبيه؟ ليوانش را که حالا خالی شده مقابلش روی زمين می گذارد. - اومدنت توی دنيا، زمان اومدنت، مکان اومدنت، توی چه خانواده و کشور و شهری بيای. همه برنامه ريزی خدا بوده. برای بزرگ شدن و خوشبخت شدن، همش نيازمند ديگرانی، تا کوچکی، پدر و مادر، بعد فاميل و دوست و حالا هم همسر، بعد هم که... چرا می خواهد مرا قانع کند. من که آزاری برايشان ندارم؛ يعنی اين هم از محبت مادرانه اش است. متوجه نگاهم می شود. دستش را بالا می آورد و صورتم را نوازش می کند. طاقت نمی آورد و در آغوشش می کشدم و می بوسدم. سرم را رها نمی کند. حرفش را ادامه می دهد: - تمام اين ها، هم نياز روحی روانی و هم نياز جسمی تو رو برطرف می کنن. بدون همراهی و همدلی شون زندگی غير ممکن و وحشتناکه. بالاخره تو بايد اين دنيا رو بگذرونی. مهم اينه که با چه کيفيتی باشه. اين به شرط يه همراه خوبه... پدر و مادر خوب، دوست خوب، فاميل خوب، همسر خوب و بچه خوب؛ اما بعضی از اينا نقش شون حياتی و اثر گذاره. الآن توی موقعيت تو، بهترين يار که روحتو آروم می کنه و تو می تونی تمام محبتت، عشقت، حرفات، همدلی هات رو باهاش برطرف کنی، يه همسر خوبه. پدر و مادر و برادر و خواهر هر چه قدر هم که باهات همراه باشن، توی يه سنی اون نياز اصلی روحيت رو جوابگو نيستن. متوجه حرفام می شی ليلی؟ متوجه حرف هايش می شوم. دلم می فهمد که يک يار و دوستی متفاوت می خواهد اما نمی توانم با ترسم نسبت به آينده کنار بيايم. افکارم مثل اين سنگ ريزه ها خورد شده است. دانه دانه سنگ ها را توی ليوان خالی ام می اندازم. بايد ذهنم را جمع کنم، ذوب کنم و قالب بزنم تا بتوانم تصميم بگيرم. سنگريزه ها ليوانم را پر کرده است. صدای سلام کردن و حال و احوال کسی از پشت سرم می آيد که آشناست. مامان به سرعت بلند می شود. - بالاخره آقا مصطفی هم آمد. سرم را بر نمی گردانم. بالاخره! يعنی چی اين حرف. چشمانم را می بندم و نفس عميقی می کشم تا جيغ نکشم. اگر بدانم اين برنامه کار چه کسی بوده... تمام حدسم می رود روی... - علی واجب القتل است. نمی مانم. فرار می کنم. می روم سمتی ديگر... از چشم همه دور می شوم. اين نشانه اعتراض من است. پشت صخره بلندی پناه می گيرم. برای آرام کردن خودم هرچه سنگ دم دستم است پرت می کنم و در هر پرتاب دنبال خودم می گردم؛ يعنی من هم به اين نقطه کره زمين پرتاب شده ام؟ تصادفی يا برنامه ريزی شده و دقيق اينجا قرارم دادی تا مثل يک جزئی، کنار تمام اجزا سرجايم قرار بگيرم. سنگ ها در هوا می چرخند و می افتند. از تصادف سنگ ها هيچ چيزی متولد نمی شود و فهم و شعوری به کار نمی افتد. سلام می کند. می دانستم که می آيد. دست و پايم را گم نمی کنم. پشت سرم است بر می گردم و سلام می کنم. حالا که کنارم ايستاده می فهمم که قدش از من بلندتر است. - مزاحم خلوتتون شدم؟ هنوز آرام نگرفته ام. صدايم آرام است اما کلماتم تند. - مگه به همين قصد برنامه نريختيد؟ مظلومانه جواب می دهد: - هرچند من بی گناهم و مهره چيده شده اين برنامه، اما ببخشيد. عقب می روم و به ديوار سنگی پشت سرم تکيه می دهم. او هم همين کار را می کند. - سنگ هاتون به هدف می خورد؟ مگر چند دقيقه است که آمده و من متوجه نشده ام. بايد بيشتر هواسم به اطرافم باشد. دستانم را بغل می کنم. - بی هدف پرت می کردم. - فکر نکنم خيلی هم بی هدف بوده، برای آروم کردن خودتون بوده که يک وقت نزنيد سر من رو بشکنيد. لبم را گاز می گيرم، می فهمم خيلی بد صحبت کرده ام. - آدم عصبی مزاجی نيستم و هيچ وقت هم چنين قصد وحشتناکی نمی کنم، اما... حرفم را می خورم. با نوک کتانی سفيدش، سنگ ريزه های جلوی پايش را به بازی می گيرد و پس از سکوتی کوتاه، حرف را عوض می کند. ...🍃 ----------------------- 『@tasnim14125
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌∞♥∞ ⚠️ 👈 لقمـان حڪیم گفت: چندین سـال است ڪه با داروهای مختلف انسانها رامداوا میکنم ودراین مدت طولانی‌به این نتیجـه رسیده ام که هیچ دارویی موثرترو بهــــتر از نیست. ----------------------- 『@tasnim14125
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
♥️ . | اِلھى عَظُمَ الْبَلاَّءُ ...|💔🥀 👤علی فانی 『@tasnim14125
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزها وسالها گفتیم که آقا بیا غافل از آن‌که ظهور آوردنی بود نه آمدنی او منتظر ما که تربیت شویم وفادار و همدل و ما منتظر که گفته اند می‌آید مابه انتظار نشستیم بی‌هیچ اضطراری!! اگر ظهوربه تاخیر افتاده است همه از غفلت ماست. ●••⊰📿ڪپے باذڪࢪصلواٺ آزاد📿⊱••● ----------------------- 『@tasnim14125