∞♥∞
#پای_درس_دل 🍂
هروقتدلتونبراےِ #امـامزمـان تنگشد
بہصفحـات #قـرآن نگاهڪنید...
•° #دلتنگمهدیفاطمههستیم؟؟؟
•° زندگیمون رنگوبوی مهدیفاطمه داره،
یا فقط به پروفایلمون ختم میشه؟؟
#آیتاللهبهجتره
#والپیپر
╔═🍃🌼🍃═════╗
@tasnim14125
╚═════🍃🌼🍃═╝
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
╔═🍃🌼🍃═════╗
@tasnim14125
╚═════🍃🌼🍃═╝
∞♥∞
وقتی تنهـآ شدی بـا #خدا باش
وقتی هم تنهـآ نبودی بیخدایی نکن :)🌱
╔═🍃🌼🍃═════╗
@tasnim14125
╚═════🍃🌼🍃═╝
سِراج | seraj !🌿'
∞♥∞ وقتی تنهـآ شدی بـا #خدا باش وقتی هم تنهـآ نبودی بیخدایی نکن :)🌱 ╔═🍃🌼🍃═════╗ @tasn
∞♥∞
سنگم که در پـای تو افتادم
هرجا که میخواهی بغلتـانم
| #خداجونم♥️ |
╔═🍃🌼🍃═════╗
@tasnim14125
╚═════🍃🌼🍃═╝
😍#به_وقت_رمان
🍃#بارگزاری_قسمت_جدید با ذکر صلوات بر محمدوآل محمد به نیابت از شهدا بخصوص #شهدایهستهای جهت تعجیل در فرج امام زمان عجل الله...
╔═🍂🌼🍂════╗
@tasnim14125
╚════🍂🌼🍂═╝
سِراج | seraj !🌿'
♥️⃟🌻 ♥️⃟🌻 #ابوحلما💔 #قسمت_دهم #حقیقت🌼 -چرا چیزی نمیگی +نمیدونم چی بگم -تو فقط چند دقیقه از زندگی بچ
♥️⃟🌻 ♥️⃟🌻
#ابوحلما💔
#قسمت_یازدهم
#صراط ♥️
محمد درِ ماشین را باز کرد و پیاده شد و رو به حلما گفت: این مرده کیه با داداشت؟
حلما همانطور که پیاده می شد نگاهی به سمت چپش انداخت و گفت:
+دوستِ میلاد
-هر وقت میلادو میبینم این باهاشه خیلی از میلاد بزرگتر میزنه
+آره فکر کنم از تو هم بزرگتره، سربازی میلاد که تموم شد آخرهفته ها چندباری رفت هیئت فکر کنم همونجا دوست شده باهاش
میلاد که آنها را دید برخلاف همیشه، با چهره ای گرفته و اخم عمیقی جلو آمد و رو به محمد گفت:
×سلام... چه عجب از این ورا؟
-سلام میلاد جان خیرباشه جایی میری؟
×اگه زحمتی نیست مارو برسون ترمینال
-شمارو؟
×آره...صادق جان بیا...منو دوستمو
محمد نگاهی به حلما انداخت و بعد رو به حلما گفت: پس به مادر بگو زود میام
حلما لبخندی زد و دکمه آیفون را زد.
محمد همراه میلاد و صادق به طرف ماشین رفتند. وقتی سوار شدند صادق گفت: سلام علیکم
محمد کمربند را بست و در آیینه نگاهی به صادق انداخت و پاسخ سلامش را داد. بعد رو به میلاد پرسید:
-به سلامتی سفر میری؟
× میریم قم
-زیارت دیگه؟
×نه...هیئت
-چه هیئتی که از زیارت واجب تره؟
×جلسه داریم با حاج آقا
یکدفعه صادق اخمی کرد سرش را جلو آورد و گفت:
*بازجوییه برادر؟
میلاد بلافاصله نفسش را با بی حوصلگی بیرون داد و گفت:
×تو خونه زندانی مامان خانم، بیرون خونه هم اینطوری
محمد خنده ای کرد و گفت: سخت نگیر داداشم به جاش زن بگیر خیلی خوبه ها
یکدفعه ابروهای درهم کشیده میلاد باز شدند و لبخند روی لبانش نشست. محمد با کف دستش محکم روی پای میلاد کوبید و به شوخی گفت: مثل اینکه بدتم نیومد...آره؟
صادق خودش را جلوتر کشید و گفت:
البته مسائل هرکس مربوط به خود شخصه
محمد دنده را عوض کرد و بعد از مکث کوتاهی رو به میلاد پرسید:
-خب چه خبرا؟ چه میکنی این روزا؟
×جلسه و هیئت و یکم مطالعه
-چه خوب...اگه بخوای حرفه ای مطالعه رو شروع کنی بهت یه سری کتاب معرفی کنم، حالا تو چه زمینه ای مطالعه میکنی؟
یکدفعه صادق خودش را از سمت راست صندلی میلاد، جلو کشید و دهانش را به گوشش نزدیک کرد و چیزی نجوا کرد که اخم های میلاد در هم رفت و گفت: یه سری کتاب هست دیگه اگه بشه تندتر برو ما عجله داریم.
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم؛ سین.کاف.غین
╔═🍃🌼🍃═════╗
@tasnim14125
╚═════🍃🌼🍃═╝
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🎥 کلیپ آموزشی شماره👈2⃣
🎞#احکام_تصویری؛
✍موضوع: #آداب_سجده
🖊 #ادامه_دارد...
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
⚱⚱⚱⚱⚱⚱⚱⚱⚱
👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
╔═🍃🌼🍃═════╗
@tasnim14125
╚═════🍃🌼🍃═╝