eitaa logo
سراج الهدے
176 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
124 ویدیو
4 فایل
رستگارے در گرو تربیتـــــ روح و روان است. با ما همراه باشید...
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 بفرمایید ، اینجا مجلس اقامۀ عزای (سلام الله علیها) است ، با احترام وارد شوید ________________________ ◾️ اندوه امام جواد ◾️ زکریا بن آدم گفت: من درمحضر امام رضا(ع) بودم، ناگاه حضرت جواد(ع) فرزند آن حضرت را به حضورش آوردند، او در آن وقت کمتر از چهار سال داشت، وقتی که وارد شد دستش را بر زمین زد و سرش را به طرف آسمان بلند کرد، و مدت طولانی در فکر فرو رفت. امام رضا(ع) به فرزندش فرمود: «قربانت گردم، چرا در فکر طولانی فرو رفته ای؟» امام جواد(ع) در پاسخ گفت: به خاطر آن مصائبی که بر (ع) وارد شد! سوگند به خدا، آن دو نفر را از قبر بیرون می آورم سپس با آتش آن ها را می سوزانم، سپس خاکسترشان را در دریا پراکنده می نمایم. حضرت رضا(ع) فرزندش را به نزدیک خواند، و بین دو چشم او را بوسید و سپس فرمود: پدر و مادرم به فدایت، تو شایسته این امر (امامت) هستی.[1] [1] - ترجمه بیت الاحزان، ص 156. منبع: كتاب آتش در حرم  "۱" _____________________ @SerajalHoda
🏴 بفرمایید ، اینجا مجلس اقامۀ عزای (سلام الله علیها) است ، با احترام وارد شوید ____________ یکی از ذاکرین مشهد حکایت کرد:  خدمت «حضرت آیه الله العظمی حاج سید محمد هادی میلانی» مرجع عالیقدر شیعه بودم. ناگهان مرد و زنی وارد شدند و گفتند: می خواهیم به دین اسلام مشرف شویم! حضرت ایه الله علت این تصیمم را جویا شد، مرد آن ها عرض کرد: ما از کشور آلمان آمده ایم و این ها زن و فرزندان من هستند. این دخترم، طوری استخوان های پهلویش شکست که پزشکان از مداوای او عاجز شدند و پس از صرف هزینه های بسیار گفتند باید پهلوی او را عمل کرد، ولی خطرناک است.  دخترم حاضر نشد و گفت:  در بستر بیماری بمیرم بهتر از این است که زیر عمل قرار گیرم.  لذا او را به خانه آوردیم، یک خدمتکار ایرانی داریم به نام «بی بی» یک روز دخترم او را صدا زد، همین طور که داشت برای او درد دل می کرد، گفت: بی بی! این درد واقعاً بد دردی است، حاضرم مبلغ ۱۲ میلیون را که اندوخته ام با هشت میلیون دیگر از برادر و پدرم بگیرم و این بیست میلیون را به دکتری بدهم که مرا صحیح و سالم کند. ولی فکر نکنم دکتری پیدا شود که بتواند مرا خوب کند! و من ناکام و جوان مرگ با دلی پر غصه از دنیا می روم، سپس شروع کرد به گریه و ناله کردن.  بی بی گفت: ای خانم! من یک دکتر و پزشک سراغ دارم! گفت: این مبلغ را به او می دهم.  بی بی گفت:  پول مال خودت باشد و بدان که من سیده هستم و جدة من فاطمه زهرا(ع) است که او مثل تو پهلویش شکسته بود، و اگر می خواهی خوب شوی با حال و اشک ریزان بگو: «ای فاطمة پهلو شکسته» دخترم گریه اش گرفت و شروع کرد به گفتن «ای فاطمة پهلو شکسته!» بی بی نیز به گوشه ای از خانه رفت و با گریه گفت: ای فاطمة زهرا! من یک بیماری آلمانی در خانه ات آورده ام.  من هم آمدم توی حیاط خانه و با حال اشک آلود می گفتم: «!» همه در شور وحال عجیبی بودیم که ناگهان دخترم صدا زد: پدر بیا! ما هراسان آمدیم نزد دخترم، دیدیم که کاملاً شفا یافته است! دخترم گفت: الان یک بانوی مجلله ای آمد و بر پهلوی من دستی کشید و فرمود: خوب می شوی! گفتم شما چه کسی هستید؟ فرمود: من همان کسی هستم که الان صدایش زدی؛ من فاطمة پهلو شکسته هستم! حضرت آیه الله! الان ما آمده ایم مسلمان شویم. منبع: كتاب آتش در حرم "۲" _________ @SerajalHoda
🏴 بفرمایید ، اینجا مجلس اقامۀ عزای (سلام الله علیها) است ، با احترام وارد شوید ____________ زمانی که فاطمه(ع) در بستر بیماری آخرین روزهای زندگی خود را می گذراند به اسماء گفت «ای اسما همانا من دوست ندارم که پس از مرگم چنان کنند که با زنان انجام می هند، یعنی پارچه ای بر روی بدن زن می اندازند، ولی حجم بدن او پیدا می باشد.» اسما گفت: ای دختر رسول خدا! در سرزمین حبشه چیزی برای میت درست می کنند، آیا می توانم آن را به شما نشان دهم؟ سپس مقداری برگ مرطوب خرما را به یکدیگر پیچید و پارچه ای بر روی آن ها انداخت. فاطمه(ع) فرمود: «این تابوت چه زیبا و نیکو است؛ زیرا میت در آن مشخص نیست که زن است یا مرد. زمانی که من از دنیا رفتم تو و علی(ع) مرا غسل دهید و اجازه ورود به هیچ کس ندهید.»[۱] محدث قمی چنین نقل می کند که: فاطمه تابوت را پسندید و به اسما فرمود: خدا تو را از اتش دوزخ محفوظ دارد، مانند همین تابوت را برای من بساز و مرا با آن بپوشان. و نقل شده که وقتی حضرت زهرا(ع) آن تابوت را دید خندید [در حالی که بعد از رحلت پیامبر(ص) هرگز نخندیده بود] و فرمود: این تابوت چقدر زیبا و نیکو است که مانع مشخص شدن زن و مرد می شود![۲] ◾️گریزی به اما دل ها بسوزد برای آن امام شهیدی که پیکر مطهرش و بی سرش سه روز به روی زمین افتاده بود، آفتاب بر آن ها می تابید و باد بر اجساد پاکشان از خار و خاشاک بیابان، کف می پوشانید نه تشییعی و نه تابوت و کفنی، بدن ها سر نداشتند و برای قبیله بنی اسد شناسایی مشکل بود، ناگاه امام سجاد(ع) (به قدرت امامت و ولایت) حاضر شد شهیدان را به آنان معرفی کرد و سپس قبری برای امام حسین(ع) تهیه نمود، دست ها را زیر بدن قرار داد و به تنهایی درون قبر گذاشت و .. [۳] [۱] - ذخائر العقبی، محب الدین طبری، ص ۵۳. [۲] - ترجمه بیت الاحزان، ص ۲۳۶. [۳] - مقتل مقرم، ص ۳۹۸. منبع: كتاب آتش در حرم  "۳" _________ @SerajalHoda
🏴 بفرمایید ، اینجا مجلس اقامۀ عزای (سلام الله علیها) است ، با احترام وارد شوید ____________ ◾️اندوه امام باقر و امام صادق علیهم السلام  ◾️ هر گاه بیماری تب بر امام باقر(ع) عارض می شد؛ آب سرد بر بدنش می ریخت، سپس با صدای بلند می گفت:«فاطمه بنت محمد» ای فاطمه! دختر محمد(ص). به احتمال قوی همان گونه که تب در جسم لطیف امام اثر داشت، پوشاندن اندوهش به خاطر مصائب مادر مظلومش در قلب شریفش اثر می کرده است. و همان گونه که گرمی تب را به وسیلة آب، از بدنش می زدود؛ یاد مادرش فاطمه(ع) از شدت اندوه او می کاست، زیرا تاثیر مصائب حضرت زهرا(ع) در دل های فرزندانش از بریدن شمشیر، دردناکتر و از سوزش آتش سوزاننده تر می باشد چرا که در شرایطی بودند که تقیه می‌نمودند و قدرت بر آشکار کردن مصائب زهرا(ع) را نداشتند.  از این رو وقتی که نام فاطمه(ع) در حضور آن ها برده می شد، قلوبشان پر از اندوه می شد، به طوری که هر آدم هوشیاری آثار اندوه را از چهرة آن ها مشاهده می کرد. چنان که در رویات آمده، امام صادق(ع) به سکونی (یکی از یارانش) که خدا به او دختری داده بود، فرمود: چه نامی برای او انتخاب نموده ای؟ سکونی عرض کرد: نامش را «فاطمه» گذارده ام. امام صادق(ع) فرمود: آه! آه! سپس دستش را بر پیشانی خود گذاشت و اندوهگین نشست و فرمود مبادا به دخترت كه اسمش فاطمه است سیلی بزنی.... [1] - ترجمه بیت الاحزان، ص 156، 157. منبع: كتاب آتش در حرم  "۴" _________ @SerajalHoda
🏴 بفرمایید ، اینجا مجلس اقامۀ عزای (سلام الله علیها) است ، با احترام وارد شوید ____________ ◾️ داستان بشار مکاری ◾️ بشار مکاری گوید: در کوفه به حضور امام صادق(ع) رفتم و دیدم طبقی از خرمای «طبرزد» برای آن حضرت آورده بودند و از آن می خورد، به من فرمود: بیا جلو از این خرما بخور. عرض کردم: گوارا باد، قربانت گردم در راه می آمدم حادثه ای دیدم که غیرتم به جوش امد و قلبم درد کرد و گریه گلویم را گرفت. فرمود: به حقی که بر گردنت دارم جلو بیا و بخور، جلو رفتم و از خرما خوردم، آن گاه به من فرمود: اکنون بگو چه حادثه ای دیده ای. گفتم: در راه می آمدم یکی از مامورین حکومت را دیدم که بر سر زنی می زند و او را به سوی زندان می برد، و او با صدای بلند می گوید: «پناه می برم به خدا و رسول، و به غیر از خدا و رسول، به هیچ کس پناه نمی برم.» امام صادق(ع) فرمود: چرا آن زن را می زد و به زندان می برد؟ عرض کردم: از مردم شنیدم که پای آن زن لغزید وبه زمین افتاد، و گفت: ای ! خدا آنان را که به تو ظلم کردند از رحمت خود دور سازد! گماشتگان حکومت با شنیدن این سخن او را دستگیر و زدند. امام صادق(ع) تا این سخن را شنید، از خوردن خرما دست کشید، و گریه کرد به گونه ای که دستمال و محاسن شریف و سینه اش از اشک چشمانش تر شد، سپس فرمود: «ای بشار! برخیز با هم به مسجد سهله برویم و برای نجات و آزادی آن بانو، دعا کنیم و از خدا بخواهیم که او را حفظ کند.» براستی، وقتی امام صادق(ع) با شنیدن حادثه ناگواری که برای یک بانوی شیعه فاطمه(ع) رخ داده، این گونه دگرگون می شود، پس چگونه خواهد شد که اگر جریان مصائب مادرش فاطمه(ع) را برای او نقل کنند؟ که ظالمی به صورت آن حضرت سیلی زد که گویی نگاه می کنم به گوشواره اش که بر اثر شدت ضربه سیلی، شکسته و جدا شده است! [1] - ترجمه بیت الاحزان، ص 157. منبع: كتاب آتش در حرم  "۵" _________ @SerajalHoda
🏴 بفرمایید ، اینجا مجلس اقامۀ عزای (سلام الله علیها) است ، با احترام وارد شوید ____________ ای همه ی دل خوشیم، زداغ خود می‌كُشیم باغ بهارم ، دار و ندارم دلتو ببر اون جایی كه، غریبانه شب، آقات، همه هستی شو به خاك سپرد، جایی كه فاتح خیبر دو ركعت نماز صبر برا خودش خوند، یه نگاه كرد سمت قبر رسول خدا، یا رسول الله دیگه صبرم تموم شد. ای همه ی دل خوشیم، زداغ خود می كُشیم بود و نبودم فاطمه، یاس كبودم فاطمه عمر علی در گرو صبر توست اشك علی دست گُل قبرتوست خیز تو با من سوی خانه كن گیسوی طفلان مرا شانه كن به این جا كه می رسید نمی دونم چه حالی پیدا می كرد، در وسط تو را می زدند كاش به جای تو مرا می زدند "۶" _________ @SerajalHoda
🏴 بفرمایید ، اینجا مجلس اقامۀ عزای (سلام الله علیها) است ، با احترام وارد شوید ________ بازم می گم می شنوی اینجوری دل می‌زنی، زار می زنی، آه از اون آقا زاده ای، كه نگاه می كرد تو رو خدا نزن، نزن براش بمیره حسن، نزن غیرت چیه، حیا چیه این چی می دونه دین چیه،خدا چیه معنی زن زدن، تو كوچه ها چیه این هیولا چی میفهمه این حرفارو، بازم بگم درد و دلای آقارو راه و نبند برو كنار این كوچه ی ماست دست تو ،پایین بیار داد می زنم بابا بیاد با ذوالفقار از كوچه مون برو برو دیگه نبینم تو رو، برو نزن برای فدك ، كتك لگد نگیر چادرو، برو یازهرا، حسنم، هشت سال دارم حدوداً، اما یادت باشه: مثل یه مرد ایستاده ام درسته بچه ام، ولی زاده ام من پسر ارشد این خانواده ام خونم بجوش، سینم سپر صداتو واسه ، بالا نبر دستاتو مشت كردی و بردی روی سر می خوای چیكار كنی، آخ یدفعه دید مادر رو زمینه، امان،امان.... مادر میگه خُصوصیه نگو با بابا، قضیه ناموسیه به بابا نگی مادرو زدند، امان، امان.... بیهوده نبود اون یهودیه وقتی دید ریسمان گردن آقا بستن، صدا زد اشهدان لا اله الا الله، من این و می شناسم، معلومه به یه جایی متصله، پس حقیقتیه، و این حق محضه،آی علی ،علی......  "۷" _____ @SerajalHoda