eitaa logo
🌷سراج اندیشان🌷
248 دنبال‌کننده
81 عکس
46 ویدیو
0 فایل
تو را برای آن نیافریده اند که هرروز بهتر بخوری و بهتر بپوشی برای آن آفریده‌اند که هر روز بهتر بیاندیشی!! ارتباط با ادمین: @Seraji1402
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 شهاب به روایت رحیم 🔺همه جوره خودم را برای سرنوشتی که ممکن بود تا دقایقی دیگر برای مان رقم بخورد، آماده کردم. نگاهی به دور و اطرافم انداختم. سمت راست من، داشت تیراندازی میکرد و سمت چپم، مجتبی ناظریان. از لحظه مجروح شدن، همان طور روی زمین نشسته بودم و قادر نبودم حتی کلاشم را بردارم تا نشسته تیراندازی کنم. بچه ها مشغول نبرد بودند و من داشتم تماشای شان میکردم. بلند شد و به سمت عراقی ها شلیک کرد. یک لحظه روبه من گفت: -"کابلی!گلوله خوردم." با نگرانی پرسیدم: - " شهاب! کجایت گلوله خورد؟" -"سینه ام." 🔺نگاهی به سینه اش انداختم دیدم دارد خون می آید. هیچ امکاناتی برای بستن زخم او نداشتیم... گفتم: - "شهاب جان! صبر کن. بچه های گردان یا رسول(ص) دارند می آیند، طاقت داشته باش!" 🔺شهاب الدین چند دقیقه بعد دوباره از جایش بلند شد و یکی،دو تا تک تیر دیگر انداخت. وقتی نشست، گفت: - " کابلی! گلوله دوم را هم خوردم." نگاه کردم، دیدم باز قفسه سینه اش تیر خورده. پس از چند لحظه برای سومین بار بلند شد و چند تیر دیگر زد و نشست. گفت: - " یک تیر دیگر هم خوردم!" 🔺سه گلوله ظرف کمتر از پنج دقیقه به قفسه سینه اش خورد، اما دوباره از جایش بلند شد. دفعه آخر یک گلوله دقیقاً توی حنجره اش نشست. آنقدر خون توی گلویش جمع شده بود که نمیتوانست حرف بزند. 🔺 داشتم به شهاب الدین که لحظات پایانی عمرش را میگذراند، نگاه میکردم. در همان لحظه ناگهان صدای (شهید) جلال الدین علاء الدینی بلند شد و گفت: - " مجتبی بُوردِه شِه وِسِّه ." (مجتبی هم شهید شد) نگاه کردم، دیدم یک‌گلوله به پیشانی مجتبی ناظریان اصابت کرد، به حالت سجده افتاد و شهید شد. مجتبی از بچه های تنکابن و موذن گردان حمزه سیدالشهدا بود. درست ثانیه ای پس از شهادت مجتبی، شهاب الدین هم در همان وضعیت، در حالیکه تمام بدنش را خون گرفته بود، جلوی چشمانم شهید شد. 📚 منبع: کتاب برادر رحی، خاطرات جنگ شهید مدافع حرم رحیم کابلی ✅ راوی کتاب ، ۲۹ سال بعد از فراق دوستان شهیدش در ۱۷ اردیبشت ماه ۱۳۹۵ در خان طومان سوریه بال در بال ملائک گشود و به قافله شهیدان پیوست و برای همیشه جاودانه گشت. @serajandishan
۲۶ اسفند