بسم الله
چراغی که به مسجد روا است و به خانه حرام است...
بسیاری از ما عمری را با یک گمان زندگی میکنیم، با یک خیال داوری میکنیم، و با یک پندار میمیریم و شگفت که سالها با همان گمان و خیال و پندارِ کودکیمان، بزرگ میشویم، پیر میشویم، میمیریم...
روزی با یکی از دوستانِ موافق وعده کردیم برخی از این گمانهای واهی و خیالهای تُهی و پندارهای توخالی را یکجا جمع کنیم! باورش برای خودمان هم شگفت و دشوار بود! به واقع من و شما روز و شب و هفته و ماه و سال و بلکه یک عمر، با این همه گمان و خیال و پندار، در گذریم؟! تا به کجا؟! تا به وقت مُردن؟! آری، گاهی تا به وقت مُردن!
«چراغی که به خانه روا است، به مسجد حرام است» این کدامین گزاره است؟! واقعی است؟! حقیقی است؟! شاید حتی من و شما گمان کنیم این چنین است، ولی نه، دستِ کم با این اطلاق نه.
چگونه میتوان مسلمان بود و شیعه بود و هم این شریفه را باور داشت: «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً» (سورۀ انسان: 8) و هم این گمانه را: «چراغی که به خانه روا است، به مسجد حرام است»؟!
مگر نفرمود: «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ» (سورۀ آل عمران: 92)
خوب، بیایید فرض کنیم که چنین باشد و «چراغی که به خانه روا است، به مسجد حرام است»، امّا کدام «خانه» و کجاست «مسجد»؟!
آیا «خانۀ» ما را مرزهایی اعتباری که در طول سالها و قرون جابهجا شدهاند میسازند؟! آیا «مسجد» آن جا است که بیرون از این مرز اعتباری باشد؟!
راستی این «مرز» را چه کسی ترسیم کرده؟! بگذریم...
آیا اگر بحرین هنوز گوشهای از ایران بود «خانۀ» ما نبود؟! آیا اکنون که با خیانت یک خائنِ ترسو، چند دهۀ پیش از ایران بریده شد، اکنون «مسجد» است؟!
اگر فردا _به فرض مُحال_ قشم و کیش و تنب بزرگ و تنب کوچک و بوموسی از ایران بریده شد، «مسجد» است؟! اگر پس فردای همان فردایِ فرضی، همۀ مردمان قشم و کیش و تنب بزرگ و تنب کوچک و بوموسی _که تا پریروز در «خانۀ» ما بودند!_ گرسنه شوند و بیسرپناه و آواره، چون امروز _بر فرض مُحال_ در «مسجد»اند، سزاوار آن چراغی که به «خانۀ» ما روا است، نیستند؟!
بگذارید مثالی روشنتر بیاورم...
باز بر بنیادِ همان فرض مُحال، اگر فردا، فلان شهر یا استان در جغرافیای امروز ایران، پر شود از داعشی، از مجاهد خلق، از ناصبی، آیا به راستی تنها با این خیال توخالی که جزء «خانه» است، سزاوار «چراغِ خانه» است؟! به راستی سزاوار «چراغِ خانه» است؟!
میبینید این مرزهای میان «خانه» و «مسجد» چه قدر توخالی است؟ خیالی است! آری، واقعاً توخالی و خیالی است...
بگذارید روشنتر بگویم...
آیا شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام همه اهل «یک خانه» نیستند؟! آری، «شیعه» همه اهل یک خانهاند؛ اگرچه به ظاهر طایفهای در جهانْ پراکندهاند، ولی به واقع مجتمعاند؛ و دشمنانِ ایشان بیرون این خانهاند، اگرچه در این جغرافیا جمعاند، ولی به واقع پراکندهاند!
بگذارید روشن بگویم...
تا حال در سیرۀ اهل بیت علیهم السلام ندیدهام که میان شیعیان کوفه با بصره، یا قم با اهواز، یا حجازِ عرب با ایرانِ عجم، فرق بگذارند! در پیش آن ذواتِ قُدسیصفات همه اهل یک خانهاند، همه از «شیعتُنا» هستند؛ اگرچه در جهانْ پراکندهاند، ولی به واقع مجمتعاند...
بگذارید روشنتر ببینیم...
مگر نفرمود تعالی شأنه: «وَ مَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ وَ الْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هٰذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَ اجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً وَ اجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً» (سورۀ نساء: 75)
یا نفرمود صلّی الله علیه وآله: «مَن أصبح لا یَهتَمّ باُمور المسلمین فلیس منهم، ومَن سمع رجلاً یُنادي: یا للمسلمین! فلم یُجْبْه فلیس بِمُسلِم»؟!
یا خطاب به مالک اشتر نخعی _علیه رضوان المَلِک العَلِي_ نفرمود علیه الصلاة والسلام: «فإنّهم صنفان: إمّا أخٌ لک في الدین، وإمّا نظیر لک في الخلق»؟!
و دهها و صدها گفتۀ چون زر ناب مانند اینها...
آری، انسان اگر انسان باشد _فقط اگر انسان باشد!_، مستضعفان از مردان و زنان و کودکان را در «خانه» میداند، در «خانه» میبیند، سزاوارِ همان «چراغی که به خانه روا است»؛ بلکه بالاتر، سزاوار «چراغی که به مسجد روا است، به خانه حرام است»...
هزار خویشْ که بیگانه از خدا باشد / فدای یک تنِ بیگانه کآشنا باشد
طاهر عزیزوکیلی
طلبۀ حوزۀ علمیّۀ قم
۰۳/۸/۲۴
#مستطرفات
@serajevahhaj
بسم الله
کشتار رحمانی!
چند روز پیش از این با یکی از دوستان فاضل و پرمطالعه در باب غزوۀ خندق سخنی رفت و بحث به فرجام نبرد و داوری سعد بن معاذ دربارۀ یهودیان خیبر رسید...
پس از قتل مرحب یهودی با ذوالفِقار علی _علیه سلام المَلِک العلي_ و از جای کندن باب خیبر با نیروی حیدریِ صمدانیِ ولیِّ کلِّ ولیّ، یهود خیبر بیدرنگ تسلیم شدند و سرانجام به داوری سعدِ معاذ دربارۀ خویش رضا دادند...
سعد چند روز پیشتر و در نبرد خندق به واسطۀ تیری که بر پایش نشسته بود، مجروح بود و او را پیچیده در چادری برای داوری حاضر کردند...
سعد به قتل همۀ مردان حکم نمود...
به مباحثۀ با آن دوست فاضل برگردیم... میگفت من این نقل تاریخی را نمیپذیرم، که با خُلق عظیمِ رحمةً للعالمین جور در نمیآید و چه و چه...
امروز در خوانش جلد هفتم از «معجم أحادیث الإمام المهدي علیه السلام» که به کوشش علّامۀ مرحوم شیخ علی کورانی فراهم آمده، احادیث چندی دیدم از نحوۀ مقاتلۀ امام مهدی علیه السلام در ابتدای قیام...
در روایتی بلند در تفسیر عیّاشی 2: 58 از امام باقر علیه السلام در باب کیفیّت خروج حضرت آمده: حضرت آن چنان از مردم مکّه و مدینه میکُشد که قریش میگویند: او نه محمّدی است و نه علوی و نه فاطمی، که اگر بود این همه نمیکشت! _نعوذ بالله_ و پس از آن که قریشْ عامل حضرت در مدینه را میکُشند، حضرت از میانۀ راه کوفه به مدینه بازمیگردد و چنان از اهل مدینه کشتار میکند که ماجرای کشتار حَرّة در برابر آن هیچ است! ماجرای کشتار دهشتناک مردم مدینه در حَرّة توسّط مسلم بن عُقبَة، فرمانده سپاه یزید، از آن وقایع بسیار دردناک تاریخ اسلام است و پس از واقعۀ کربلا، یکی از دردناکترین کشتارها در تاریخ اسلام است...
امام مهدی علیه السلام پس از آن کشتار، در راه کوفه چون به منزلگاه «ثعلبیّة» میرسد، مردی از خویشان آن حضرت بر ایشان راه میگیرد و چنین اعتراض میکند: «به خدا سوگند تو مردمان را میرمانی، چونان که گوسفند را میرمانند!»
القصّة، اسلام واقعی با آن اسلام رحمانی که برخی از ما در ذهن داریم بسیار متفاوت است، پس از هم اینک خود را برای سرسپاری به فعل معصوم آماده کنیم، حتّی اگر کاملاً خلاف باورهای ما باشد...
یاد این گزارش از رجال کشّی افتادم که امام صادق علیه السلام خطاب به فرزند زراره فرمود:
«عليكم بالتسليم و الردّ إلينا و انتظار أمرنا و أمركم و فرجنا و فرجكم، و لو قد قام قائمنا و تكلّم متكلمنا ثمّ استأنف بكم تعليم القرآن و شرائع الدين و الأحكام و الفرائض _كما أنزله الله على محمد صلّی الله علیه وآله_ لأنكر أهل البصائر فيكم ذلك اليوم إنكاراً شديداً، ثمّ لم تستقيموا على دين الله و طريقه إلا من تحت حدّ السيف فوق رقابكم!»
۹/۱/۰۳
#مستطرفات
@serajevahhaj
بسم الله
یکی از دههزار یا چونان هزاران هزار؟!
میگویند اکنون در کرۀ خاکی بیش از ۸ میلیارد انسان زیست میکنند، و از این میان حدود ۱ میلیارد مسلماناند و از این میان حدود ۴۰۰ میلیون شیعهاند و از این میان حدود ۳۸۰ میلیون اثناعشریاند.
گیریم ما بقی آن ۴۰۰ میلیون هیچ، و آن ۱ میلیارد هم هیچتر و آن ۷ میلیارد باقی مانده هم خارج از نِطاق بحث، باز تهش ۳۸۰ میلیون میماند و برای آن که وجدان بیدارمان کمی آسودهتر شود، قید آن ۸۰ میلیون را هم میزنیم و به قدر میتقّن اخذ میکنیم و ما میمانیم و ۳۰۰ میلیون شیعۀ اثناعشری!
خوب، ثمّ ما ذا؟!
تا آن جا که سواد نیم بند من قد میدهد و حافظۀ سوختهام یاری میکند و به خاطرِ حقیرِ حائرم میگذرد، در روایاتِ اصحاب قائم _علیه آلاف الصلاة والسلام وجعلنا الله و إیّانا من جیش الإسلام و المستشهدین بین یدي وليّ الأنام_ جز آن ۳۱۳ نفرِ مقدّس، بیشینۀ سپاهیان حضرت از ۶ هزار و ۷ هزار و ۸ هزار و ۹ هزار و ۱۰ هزار تجاوز نمیکنند!
آری، بیشنهاش ۱۰ هزار نفر! و این یعنی آن ۲۹۹ میلیون و ۹۹۰ هزار نفر دیگر، شیعۀ وصفیاند، اسمیاند!
اکنون که اوضاع و احوالِ شرقِ اوسط و شامات و فلسطین و عراق عرب و عراق عجم و یمن و حجاز، به شتاب به سوی تحقّق نشانههای آخر الزمانی پیش میرود، ما از کدامین شیعیانیم؟! از آن ۱۰ هزار، یا چونان آن دهها هزار؟! از آن شیعیان عافیت طلبِ تن آسودۀ گوشه نشینِ سختی روزگار ناچشیده، همان «واصفه»، همان شیعۀ «متّکایی»، مقوّایی، هم آنانی که گفتههاشان مثل نقشِ بر آب است، و کردارشان مثل لَمْعِ سراب؟! یا از آن شیعیانی که کردارشان گفتارشان را گواه است؟!
دوستی یک روز در وصف سیّدِ شهیدِ عزیزمان میگفت: «نصر الله ویترین اسلام است!»
آری، نصر الله «ویترین» اسلام بود، به راستی شیعه بود، شیعۀ راستین بود.
موسی بن بکر واسطی میگوید روزی امام کاظم علیه السلام به من فرمود:
«لو ميّزتُ شيعتي ما وجدتُهم إلّا واصفة، ولو امتحنتُهم لما وجدتُهم إلّا مرتدّين، ولو تمحّصتُهم لما خَلَصَ من الألف واحد، و لو غربلتُهم غربلةً لم يبقِ منهم إلّا ما كان لي! إنّهم طالما اتّكوا على الأرائك، فقالوا: نحن شيعة عليّ! إنّما شيعة عليّ من صدّق قولَه فعلُه!»
برای آن که تنها اسمی تهی از مُسمَّی نباشیم، مرتدّ نباشیم، خالص باشیم، ته ماندۀ غربال باشیم، باید آماده باشیم...
ای لشگر صاحب زمان، آماده باش، آماده شو!
آن نه من باشم که روزِ جنگ بینی پشتِ من / آن منم گر در میان خاک و خون بینی سری
طاهر عزیزوکیلی
طلبۀ حوزۀ علمیّۀ قم
سحرگاه ۰۳/۹/۸
#مستطرفات
@serajevahhaj
بسم الله
الصلاة علی النبي و أوصیائه
یکی از زیباترین و جامعترین صلواتها بر اهل بیت _علیهم السلام_ صلواتی است که شیخ الطائفة _علیه رحمة الله الواسعة_ در مصباح المتهجّد 1: 401 به سند خویش از ابو محمّد عبد الله بن محمّد العابد آورده است که گفت: در سُرّ مَن رأی در سال 255 از امام عسکری _علیه آلاف الصلاة و السلام_ درخواستم تا صلواتی بر پیامبر و اوصیای او _علیهم السلام_ را بر من املا کند تا بنویسم و همراهم کاغذِ بسیار بود. آن حضرت _علیه السلام_ از پیش خود و بی آن که از نوشتهای بخواند، این گونه بر من املا فرمود... و آن گاه حضرت برای هر یک از اهل بیت _علیهم السلام_ صلواتی ویژه انشاء میکنند.
صلوات ویژۀ صدیقۀ طاهره _علیها سلام الله_ در این میان بسیار زیبا و خواندنی است.
روزی دوستی به جا میگفت: شایسته است هر شیعه تمامی این صلواتها را از بر کند و هر روز با یکی از این صلواتهای نورانی به یکی از اهل بیت _علیهم السلام_ توسّل جوید.
الصَّلَاةُ عَلَى السَّيِّدَةِ فَاطِمَةَ علیها سلام
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدِّيقَةِ فَاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ، حَبِيبَةِ حَبِيبِكَ وَ نَبِيِّكَ، وَ أُمِّ أَحِبَّائِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ، الَّتِي انْتَجَبْتَهَا وَ فَضَّلْتَهَا وَ اخْتَرْتَهَا عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ. اللَّهُمَّ كُنِ الطَّالِبَ لَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا، وَ اسْتَخَفَّ بِحَقِّهَا، وَ كُنِ الثَّائِرَ اللَّهُمَّ بِدَمِ أَوْلَادِهَا. اللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهَا أُمَّ أَئِمَّةِ الْهُدَى، وَ حَلِيلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ، وَ الْكَرِيمَةَ عِنْدَ الْمَلَإِ الْأَعْلَى، فَصَلِّ عَلَيْهَا وَ عَلَى أُمِّهَا خَدِيجَةَ الْكُبْرَى، صَلَاةً تُكْرِمُ بِهَا وَجْهَ أَبِيهَا مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، وَ تُقِرُّ بِهَا أَعْيُنَ ذُرِّيَّتِهَا، وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّي فِي هَذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَ السَّلَامِ.
#مستطرفات
@serajevahhaj
بسم الله
مَن أشبه أباه فما ظَلَم!
بارها که تاریخ میخواندم و با نام معاویۀ طاغیه، رأس فئۀ باغیه، _اُمّه هاویة، علیه نارٌ حامیة_ رویارو میشدم، برایم بسیار شگفت بود که چگونه شامیان دستها و پاها و سرهای خود را پیشاروی او بر خاک میانداختند و برای دنیای او، دنیا و آخرت خویش تباه میساختند؟!
معاویهای که بنا بر این حدیث متواتر فریقین: «ویه عمّار! تقتله الفئةُ الباغیة!» قاتل عمّار است و بنا بر این حدیث متواتر دیگر: «قاتل عمّار و سالبه في النار!» جایگاهش درکات جحیم!
معاویهای که حتّی سیرهنویسان و تاریخنگاران و تراجمنگاران عامّه نیز اگر عیبش نکنند، مدحش نیز نمیگویند، که جنایات و غارات او _دستِ کم_ پس از قتل عثمان تا زمان مرگش، چنان پرشمار و خارج از عَدّ و شمار است که حتّی سلفیانی چون ابن تیمیّه و ابن کثیر و ابن عبد الوهّاب _علیهم لعان الله_، برای آب کشیدنش به زحمت میافتند!
معاویهای که مسعودی، مورّخ شهیر عامّه، در مروج الذَّهَب، او و تابعانش را این گونه کوتاه و گویا میشناسانَد:
«ولقد بلغ من أمرهم في طاعتهم له أنّه صلّى بهم عند مسيرهم إلى صفّين الجمعة في يوم الأربعاء، وأعاروه رؤوسهم عند القتال وحملوه بها، وركنوا إلى قول عمرو بن العاص: إنّ عليّاً هو الّذي قَتَلَ عمّار بن ياسر حين أخرجه لنصرته! ثمّ ارتقى بهم الأمر في طاعته إلى أن جعلوا لعنَ علي عليه السلام سُنّةً، ينشأ عليها الصغير، ويهلك عليها الكبير!»
و اکنون پس از گذشت هزاران سال از مرگ او و طایفۀ ننگینش، بنی امیّة، شاید کمتر کسی گمان میبُرد که در همان شام، گروهی انبوه از طُغاة و بُغاة ظهور کنند و با افتخارْ خود را فرزندان معاویه و یزید بنامند و خویش را اُموی بخوانند! ناگفته پیدا است که از این وحوش، ارتکابِ جنایاتی چون جنایات بُسْر بن أرطاة و مسلم بن عُقبَة و حجّاج بن یوسف نه که بعید نیست، که متوقَّع و شدنی است! آری، مَن أشبه أباه فما ظَلَم!
یاد آن «کشتار رحمانی» افتادم! عبد السلام بن صالح از امام رضا علیه السلام پرسید:
چگونه است که قائم علیه السلام فرزندان قتلۀ کربلا را میکشد؟! فرمود: چون به فعل پدران خویش رضا دادند!
عبد السلام بن صالح الهروي قال: قلتُ لأبي الحسن الرضا علیه السلام: «يا ابن رسول الله! ما تقول في حديث رُوي عن الصادق علیه السلام أنّه قال: ‹إذا خرج القائم علیه السلام قَتَلَ ذراريَ قَتَلَةِ الحسين علیه السلام بِفعال آبائهم›»؟
فقال علیه السلام: «هو كذلك!»
فقلتُ: «و قول الله عزّ وجلّ: ‹وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى› ما معناه؟»
قال: «صدق اللهُ في جميع أقواله، و لكن ذراريُّ قَتَلَةِ الحسين علیه السلام يرضون بأفعال آبائهم و يفتخرون بها، و من رضي شيئاً كان كمن أتاه، و لو أنّ رجلاً قُتِل بالمشرق فرضي بقتلِه رجلٌ في المغرب لكان الراضي عند الله عز وجل شريك القاتل، و إنّما يقتلهم القائم علیه السلام إذا خرج لرضاهم بفعل آبائهم.»*
و اینک «هیئت تحریر شام»، فرزندانِ همان پدراناند!
وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ
*عیون أخبار الرضا علیه السلام ۱: ۲۷۳؛ علل الشرائع ۱: ۲۲۹.
طاهر عزیزوکیلی
طلبۀ حوزۀ علمیّۀ قم
۹/۲۹/۰۳
#مستطرفات
@serajevahhaj