eitaa logo
صراطِ صالحین
295 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
141 ویدیو
15 فایل
کانال های دیگر ما : در محضر امیرالمومنین علی علیه السلام : @amir_almomeniin در محضر اهل بیت علیهم السلام : @mahzare_ahlebeyt یاد شهدا : @mahzare_shohada استیکر های عمومی : @estker_o
مشاهده در ایتا
دانلود
١ عنایت خاص امام حسین علیه السلام به مرحوم دربندی : مرحوم ملا آغا دربندی، فقیه، اصولی، رجالی، محقق و مدقق، معاصر شیخ انصاری، از شاگردان شریف العلماء مازندرانی، مدت متمادی در کربلا اقامت نموده، به ایران آمد، مدتی در تهران اقامت کرد و در تهران وفات نمود. جنازه اش را به رسم امانت در تابوت نهادند که خشک شود، پس از شش ماه باز کردند، دیدند تر و تازه است، پس به کربلا منتقل نمودند، در مقبره ای که صاحب ریاض و صاحب فصول در آن مدفون بودند، به خاک سپردند. ١ مرحوم دربندی عاشق شیفته و دلباخته ی سالار شهیدان بود و در راه احیای مراسم عزاداری تلاش فراوان نمود و چند مجلّد مقتل نوشت. آیة اللّه حاج میرزا عبدالحمید شربیانی مقیم مشهد مقدّس از جدّ بزرگوارش آیة اللّه فاضل شربیانی نقل می‌کند که یکی از طلاّب نجف اشرف در عالم روءیا کاخ بسیار باعظمتی می‌بیند که چشم از دیدنش خیره و عقل از وصفش مبهوت می‌باشد، می‌پرسد: این کاخ از آنِ کیست؟ می‌گویند: شیخ مرتضی انصاری. سپس کاخ بسیار باشکوه تری را مشاهده می‌کند و می‌پرسد: این کاخ از آنِ کیست؟ می‌گویند: ملاّ آغا دربندی. می گوید: شیخ انصاری که مقامش از وی بالاتر است، پس چگونه است که کاخ او باشکوه تر می‌باشد؟ می گویند: این امتیاز از الطاف و عنایات امام حسین علیه السلام می‌باشد که او همه ی عمر عاشق شیدای امام حسین بود و هر روز در جلسه ی درس به ذکر مصیبت آن حضرت می‌پرداخت و در هر زمان و مکان از آن حضرت یاد می‌کرد. ۲ ۱. تهرانی، الکرام البررة، ج ۱، ص ۱۵۳. ۲. بصیری، کرامات و حکایات پندآموز، ص ۱۲۹. @fadayfatemeh
٢ عنایت امام حسین علیه السلام به نظام رشتی : مرحوم حاج آقا قدرت لطیفی، سرپرست هیأت امنای مسجد مقدس جمکران نقل می‌کرد که در تهران واعظی بود به نام: «نظام رشتی» که منبر بسیار باحالی داشت، به هنگام روضه خوانی شور و شعف عجیبی ایجاد می‌کرد. از او پرسیدم که این شور و حال را چگونه به دست آوردی؟ گفت: با کاروانی به زیارت عتبات عالیات رفتم، به هنگام بازگشت به ایران، پولی برای هدیه و سوغاتی نداشتم و نمی خواستم از کسی قرض کنم. به حرم مطهّر مشرّف شدم، در کنار ضریح به حضرت عرض کردم: مولا! من نوکر شما هستم، نوکر و ارباب گفته اند، نوکر هر وقت گرفتار شود، به ارباب مراجعه می‌کند. شب در عالم روءیا دیدم که حبیب بن مظاهر با جمعی از شهدا در محضر مقدّس امام حسین علیه السلام نشسته اند و من پشت سر حبیب قرار داشتم. امام حسین علیه السلام به من فرمود: نظام چه گفتی؟ من سخن خود را تکرار کردم، فرمود: بلندتر بگو، همه بشنوند. سپس فرمودند: تو کی نوکر ما بودی؟ تو نوکر پول هستی، فلانی پنج ریال به تو می‌دهد، برایش روضه ی مفصّل می‌خوانی، ولی بی بی مریم یک ریال به تو می‌دهد، آخر شب می‌روی، جلسه اش را سرسری برگزار می‌کنی! سپس فرمود: حالا که خود را به ما منتسب کردی، حبیب! برایش حواله ای بنویس. حبیب نامه ای نوشت و به دستم داد. از خواب بیدار شدم، دیدم که نامه در دستم هست. حواله ای بود به آدرس پشت خیمه گاه. صبح رفتم به پشت خیمه گاه، سیّدی در کسوت روحانی نبود، ولی عمامه بر سر داشت، به استقبالم آمد و گفت: حواله ات را بده. حواله را گرفت، بر دیدگانش نهاد و مرا با خودش به منزل برد. مقداری انگور آورد، خوردم، دو کیسه پول آورد، که در هر یکی پنجاه دینار عراقی بود. گفت: یکی از کیسه‌ها حواله ی امام حسین علیه السلام می‌باشد، کیسه ی دیگر را به خاطر این که مورد عنایت امام حسین علیه السلام قرار گرفته ای، از خود افزودم. پول‌ها را گرفتم و به مسافرخانه آمدم، یک مرتبه گفتم: چرا فقط پول خواستم؟ به آن محل برگشتم و هر چه جستجو کردم، آن منزل را پیدا نکردم. از آن روز هر وقت منبر می‌روم به پول توجّه نمی کنم، حتی پولی را که به من می دهند، نمی شمارم. این داستان در حدود ۹۰ سال پیش اتّفاق افتاده است. @fadayfatemeh
٣ شفای مرگ مغزی با توسل به امام حسین علیه السلام : روز جمعه ۴/۵/۹۲ برابر ۱۷ رمضان ۱۴۳۴ ق در کرمان، در منزل آیة اللّه شیخ الرئیس بودم، جوانی به نام آقای اصیلی با مادرش آمده بود، مادرش گفت: در خواب دیدم که بانویی در حسینیه ی آقای شیخ الرئیس می‌گوید: آنان که نمازشان را در اول وقت می‌خوانند کارشان درست است. سپس از شرکت پسرش در مراسم عزاداری سخن گفت و در ادامه افزود: این پسر من تصادف کرد، مرگ مغزی شد، به امام حسین علیه السلام توسل کردم، با عنایت امام حسین علیه السلام شفا یافت و هیچ اثر سوئی از آن ضربه ی مغزی و مرگ مغزی نمانده است. @fadayfatemeh
۴ عمر دوباره با توسل به امام حسین علیه السلام : شب سه شنبه ۱۵/۱۲/۸۵ برابر ۱۵ صفر ۱۴۲۸ قمری، واعظ توانا آقای محمودی بهبهانی بر فراز منبر نقل کرد که روزی یک خانم هندی، مبتلا به خوره، به مطب میرزا خلیل تهرانی می‌آید. میرزا خلیل از دیدن چهره ی او دچار ناراحتی می‌شود و به او می‌گوید: ببخشید من از معالجه ی شما معذور هستم. آن زن آهی می‌کشد و برمی خیزد. مرحوم میرزا خلیل از ناراحتی او دچار ناراحتی می‌شود و از همراه او می‌پرسد: این خانم کیست؟ او می‌گوید: این خانم علویّه است، شوهرش نیز از سادات است. وی یکی از ثروتمندترین خانواده‌های هند بود که همه ی ثروتش را در راه امام حسین علیه السلام خرج کرده، اینک چنین مبتلا شده است. میرزا خلیل می‌گوید: من او را معالجه می‌کنم. شش ماه تمام برای او معالجه می‌کند و کاملاً خوب می‌شود. روزی در عالم روءیا به میرزا خلیل گفته می‌شود که فقط ده روز فرصت داری، هر کاری داری انجام بده. او متوجه می‌شود که روءیای صادقه است، چند روز بعد مریض می‌شود، هر روز شدیدتر می‌شود و روز دهم به حال احتضار می‌افتد و جمعی از اقوامش جمع شده، فکر محلّ قبر می‌کنند. مرحوم میرزا خلیل می‌بیند که دو نفر موکَّل به قبض روح او شدند، یک مرتبه کسی می‌آید و می‌گوید: دست نگهدارید. می‌پرسند: چرا؟. می‌گوید: امام حسین علیه السلام فرمان داده است. آنها رها می‌کنند و می‌روند. در این اثناء آن علویّه وارد می‌شود و می‌گوید: مژده، مژده، حاجی می‌ماند. می پرسند: از کجا؟ می‌گوید: به حرم امام حسین علیه السلام مشرّف شدم، آن قدر گریه کردم که مطمئن شدم که حاجتم را گرفتم. به منزل آمدم، استراحت کردم. امام حسین علیه السلام را در عالم روءیا دیدم، فرمود: دخترم اجل او فرا رسیده است. عرض کردم: من نمی دانم، فقط می‌دانم که او به من عمر دوباره داده است، شما نیز باید به او عمر دوباره عطا کنید. آنگاه امام حسین علیه السلام دست‌های مبارکش را به سوی آسمان برافراشت و برای ایشان دعا کرد و خداوند اجابت فرمود. @fadayfatemeh
۵ عنایت امام حسین علیه السلام به یک روضه خوان : روز سه شنبه ۲۳/۴/۸۳ برابر ۲۴ جمادی الاولی ۱۴۲۵ ق در مجلس شام غریبان مرحوم حاج شیخ احمد خردمند، در بیت مرحوم آیة اللّه حاج سید محمد روحانی، خطیب توانا حضرت حجة الاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ اسداللّه جوانمرد بر فراز منبر فرمود: شخصی به نام آقای مشرفی اهل یزد، رئیس مخابرات خوی شده بود. وی با اهل علم مأنوس بود. روزی به ایشان اطّلاع می‌دهند که فلان سید روضه خوان فوت کرده است. ایشان خیلی متأثّر می‌شود که دوستان یکی پس از دیگری فوت می‌کنند و من در یزد نیستم که در تشییع و مجالس ترحیم آنان شرکت کنم. دو رکعت نماز می‌خواند و به روح آن سید هدیه می‌کند، شب او را در خواب می‌بیند، انگشتش را محکم می‌گیرد و از اوضاعش می‌پرسد. او اصرار می‌کند که مرا رها کن، تا رها می‌کند به شوخی طعنه می‌زند و می‌رود. برخاسته وضو می‌گیرد و دو رکعت دیگر نماز می‌خواند و می‌خوابد. باز هم او را در خواب می‌بیند، انگشتش را محکم می‌گیرد و از وضعش می‌پرسد: تا مرا دفن کردند، نکیر و منکر به سراغم آمدند، یکی گفت: اعتقاداتش درست است، دیگری گفت: در فروع دین فضولی کرده! با حربه به سویم حمله کردند، یک مرتبه اربابم امام حسین علیه السلام ظاهر شد و فرمود: او به من مربوط است، رهایش کنید. پس مرا رها کردند و رفتند. @fadayfatemeh
٧ صاحب فرزند شدن به عنایت امام حسین علیه السلام : آقای سجّاد بصیری از جوانان متدیّن اصفهان، روز پنج شنبه ۴/۷/۹۲ تلفنی گفت: پس از ازدواج به مدّت سه سال صاحب فرزند نشدیم، پس از معاینات و آزمایشات فراوان معلوم شد که عیب از من است و هرگز صاحب اولاد نخواهم شد. به عتبات عالیات مشرّف شدیم، شب جمعه ای در حرم امام حسین علیه السلام به آن حضرت متوسّل شدم و عرضه داشتم: اگر به من دختری عنایت کنید او را به کنیزی حضرت رقیه علیهاالسلام مفتخرش می‌کنم و اگر پسر عنایت کنید، به غلامی حضرت علی اکبر و حضرت علی اصغر مفتخرش می‌سازم. در آن گیر و دار و شلوغی حرم احساس کردم که زیر پایم چیزی افتاده است، به زحمت آن را از زیر پایم برداشتم، دیدم لباس نوزاد است، همانجا متوجه شدم که به حاجت خود رسیده ام. همان سال خداوند دختری به ما عنایت فرمود که نامش را رقیّه نهادیم. @fadayfatemeh
٨ دفع وبا با توسّل به حضرت سیدالشهداء علیه السلام : روز پنج شنبه ۲۷ ذیقعدة الحرام ۱۴۳۴ برابر ۱۱/۷/۹۲ شمسی، حضرت حجة الاسلام والمسلمین آقای سید کاظم شاهرودی از پدر بزرگوارشان آیة اللّه حاج سید محمد شاهرودی، از مراجع بزرگوار تقلید، نقل کرد که در گذشته هنگامی که در نجف اشرف وبا شیوع پیدا می‌کرد، مردم مقابل درب خانه شان را جارو می‌کردند، حصیر می‌انداختند و روضه برگزار می‌کردند و وبا کاملاً رفع می‌شد و احدی به وبا مبتلا نمی شد. @fadayfatemeh
٩ یکی از افرادی که کارش مدیریت کاروان های اعزامی از مشهد به کربلا بودو300 مرتبه به کربلا مشرف شده بود ، تعریف می‌کرد: سال1396 شمسی در فرودگاه مشهد، در حال سر و سامان دادن به زائرین بودم، در همان اثـنا پروازهای دبی و ترکیه درحال مسافرگیری بودند. تعدادی از زائران به من گفتند: تفـاوت پـروازها را با هم ببینـیـد، آنها با چه ظاهر و سر و وضعی هستند، گویی بعضی ها هیچ اعتقادی به اسلام و مسلمانی ندارند، حتی در آرایش کردن گوی سبقت را از غربی‌ها.. ربوده اند... همینطور که درحال گفتگو بودیم، آقا و خانومی به همراه دختر جوانی به سمت ما آمدند. وضع ظاهرشان به همان پروازهای دبی و ترکیه می‌خورد. وقتی به ما رسیدند گفتند: کاروان اعزام به کربلا همینجاست؟ من که توقع این سوال را نداشتم گفتم: بله، چطور مگه؟ آنها با خوشحالی گفتند: اگر خدا قبول کند ما هم زائر کربلا هستیم. من که بعد از حدود 300بار مدیر کاروان عتبات عالیات بودن، تا به حال اینگونه زائر نداشتم، کمی جا خوردم، ولی بعلت اینکه زائر حضرت بودند، به آنها خوش آمد گفتم. بالأخره همه زائرین سوار هواپیما شدند من هم براساس وظیفه دینی و حتی شغلی قبل از پرواز شروع کردم اصطلاحا به امر به معروف و نهی از منکر، (یعنی به درب می‌گفتم که دیوار بشنود) می‌گفتم این مکان‌های مقدسی که خداوند به ما توفیق زیارتشان را داده حُرمت بالایی دارند و زائرین باید حرمت این اماکن را نگه دارند، اما دختر این خانواده که گویا منظور اصلی من او بود با حالت ناراحتی و بی‌اعتنایی به من فهماند که اهمیتی برای حرف های من قائل نیست. به نجف اشرف رسیدیم من هم در زمان‌های گوناگون می‌گفتم که این مکان ها مقدس است و هر فرد حداقل باید ظاهرش را حفظ کند و آن دختر هم، بی اعتنایی می‌کرد. تـااینکه روز آخر که در نجف اشرف بودیم و فردا قرار بود عازم کربلاء معلی شویم؛ پدر آن دختر پیش من آمد و گفت: حاصل زندگی من و همسرم همین یک دختر است که پزشک اطفال است،شاید بخاطر عدم توجه ما، او فقط در درس و شغلش موفق شده و از اعتقادات دینی و اخروی تقریباً چیزی نمی‌داند! ما تصمیم گرفتیم او را به کربلا نزد سیدالشهدا علیه السلام بیاوریم بلکه حضرت جبران کاستی ها و کمبودهایی که ما طی این سالیان از نظر اعتقادی و دینی برای فرزند دلبندمان گذاشتیم را بنمایند، چون آرزوی هر پدر و مادری عاقبت بخیری فرزندش می‌باشد. دختر ما بخاطر نوع دوستان و جَـوی که بزرگ شده تقریبا هیچ چیزی از مبانی دینی و اعتقادات نمی‌داند و وقتی شما از لزوم رعایت حجاب صحبت می‌کنید، او به اتاق می آید دائم می‌گوید: منظور حاج آقا فقط من هستم! چون فقط در این کاروان منم که سر و وضعم اینگونه است. ما از شما می‌خواهیم که رعایت حال ما و دخترمان را بفرمائید و دیگر چیزی نگوئید. گفتم: این وظیفه من است که این مسائل را برای زائرین گوشزد کنم تا حریم اهل بیت علیهم السلام شکسته نشـود. گفتگوی ما تمام شد، و ما روز بعد عازم کربلاء شدیم. صبح روز اول که در کربلا بودیم به لابی هتل آمده و دیدم خانمی با مقنعه بلند و چادر و حجابی کامل منتظر من نشسته است و تا من را دید سلام کرد. وقتی دید من با تعجب او را نگاه می‌کنم گفت: ظاهراً من را نشناختید؛ من همان دختر بی‌حجاب چند روز پیش هستم. از شما تقاضا دارم اجازه دهید عبایتان را بشویم. من که شوکه شده بودم گفتم: اولا من معنای حرکات و رفتار قبل با حالت امروزتان را نمیفهمم؛ ثانیاً شما هم زائر هستید هم پزشک؛ در شأن شما نیست که عبای من را بشوئید، من این کار را نمی کنم. درحالیکه گریه می‌کرد از من خواهش کرد که اجازه دهم!! توجه که کردم دیدم واکس تهیه کرده و تمام کفش های کاروان را واکس زده بود. به او گفتم تا نگویی چه شده من نمی‌گذارم.. باحال گریه گفت: دیشب وقتی وارد کربلا شدیم من در عالم رؤیا خدمت سـیدالشهـدا آقا ابـاعبـدالله الحسین علیه السلام شرفیاب شدم. حضرت من را به اسم مستعاری که دوست داشتم صدا زدند و فرمودند: دخترم ؛ من خواستم که تـو به کربـلا و به زیارت من بیایی و تا وقتی که من کسی را دعـــوت نکنــم هیچکس نمی‌تواند به این مکان بیاید. حرف‌هایی که مدیر کاروان می‌زد همانی بود که ما دوست داشتیم و به زبانش جاری می‌شد، برو عبایش را بگیر و آن را بشوی تا از او دلجویی کرده باشی. و بعد فرمودند: دخترم تو دکتر اطفال هستی، طفل مریضی دارم می‌خواهم درمانش کنی. او در حالیکه گریه می‌کرد می گفت: حضرت طبیب همه عالم هستند... ولی به من فرمودند دنبال من بیا... بـه همراه حضرت از دو اتاق رد شدیم و وارد اتاق دیگری شدیم، روی سکویی طفلی شـش ماهه دیدم که مثل قرص ماه می‌درخشید و تیری سه شعبه به گلویش اصابت کرده بود. حضرت فرمودند: پسرم را درمان کن. (خانم دکتر در حالیکه بشدت گریه می‌کرد، سؤال کرد: حاج آقا مگر امام حسین علیه السلام فرزند ۶ماهه داشتند؟ چرا تیر ۳شعبه به گلویش زده ب
١ عنایت خاص امام حسین علیه السلام به مرحوم دربندی : مرحوم ملا آغا دربندی، فقیه، اصولی، رجالی، محقق و مدقق، معاصر شیخ انصاری، از شاگردان شریف العلماء مازندرانی، مدت متمادی در کربلا اقامت نموده، به ایران آمد، مدتی در تهران اقامت کرد و در تهران وفات نمود. جنازه اش را به رسم امانت در تابوت نهادند که خشک شود، پس از شش ماه باز کردند، دیدند تر و تازه است، پس به کربلا منتقل نمودند، در مقبره ای که صاحب ریاض و صاحب فصول در آن مدفون بودند، به خاک سپردند. ١ مرحوم دربندی عاشق شیفته و دلباخته ی سالار شهیدان بود و در راه احیای مراسم عزاداری تلاش فراوان نمود و چند مجلّد مقتل نوشت. آیة اللّه حاج میرزا عبدالحمید شربیانی مقیم مشهد مقدّس از جدّ بزرگوارش آیة اللّه فاضل شربیانی نقل می‌کند که یکی از طلاّب نجف اشرف در عالم روءیا کاخ بسیار باعظمتی می‌بیند که چشم از دیدنش خیره و عقل از وصفش مبهوت می‌باشد، می‌پرسد: این کاخ از آنِ کیست؟ می‌گویند: شیخ مرتضی انصاری. سپس کاخ بسیار باشکوه تری را مشاهده می‌کند و می‌پرسد: این کاخ از آنِ کیست؟ می‌گویند: ملاّ آغا دربندی. می گوید: شیخ انصاری که مقامش از وی بالاتر است، پس چگونه است که کاخ او باشکوه تر می‌باشد؟ می گویند: این امتیاز از الطاف و عنایات امام حسین علیه السلام می‌باشد که او همه ی عمر عاشق شیدای امام حسین بود و هر روز در جلسه ی درس به ذکر مصیبت آن حضرت می‌پرداخت و در هر زمان و مکان از آن حضرت یاد می‌کرد. ۲ ۱. تهرانی، الکرام البررة، ج ۱، ص ۱۵۳. ۲. بصیری، کرامات و حکایات پندآموز، ص ۱۲۹. @seratesalehin
٧ صاحب فرزند شدن به عنایت امام حسین علیه السلام : آقای سجّاد بصیری از جوانان متدیّن اصفهان، روز پنج شنبه ۴/۷/۹۲ تلفنی گفت: پس از ازدواج به مدّت سه سال صاحب فرزند نشدیم، پس از معاینات و آزمایشات فراوان معلوم شد که عیب از من است و هرگز صاحب اولاد نخواهم شد. به عتبات عالیات مشرّف شدیم، شب جمعه ای در حرم امام حسین علیه السلام به آن حضرت متوسّل شدم و عرضه داشتم: اگر به من دختری عنایت کنید او را به کنیزی حضرت رقیه علیهاالسلام مفتخرش می‌کنم و اگر پسر عنایت کنید، به غلامی حضرت علی اکبر و حضرت علی اصغر مفتخرش می‌سازم. در آن گیر و دار و شلوغی حرم احساس کردم که زیر پایم چیزی افتاده است، به زحمت آن را از زیر پایم برداشتم، دیدم لباس نوزاد است، همانجا متوجه شدم که به حاجت خود رسیده ام. همان سال خداوند دختری به ما عنایت فرمود که نامش را رقیّه نهادیم. @seratesalehin