📚📚#پایان_مأموریت
#قسمت_چهارم❤️🔥❤️🔥
حال و روز خانه مناسب نبود و ما گاهی چیزی برای خوردن هم نداشتیم . روزگار به سختی میگذشت . تصمیمم را گرفته بودم و قصد داشتم کنار درس ، ساعتهایی هم به کار دیگری مشغول شوم . میدانم که درآمدم ممکن است خیلی به حال اهل خانه تاثیرگذار نباشد ، اما چه میشود کرد، نمیتوانم مادر ، خواهر و برادرم را در این وضع ببینم و به راحتی از کنارش عبور کنم.
سر کلاس درس یک نگاه هم به کتاب و نگاه دیگرم به دستانم است. با خودم فکر میکنم با این دستان چه کارهایی میتوانم انجام دهم؟موضوع را به همکلاسی صمیمیام در میان گذاشتم و او هم که به رسم رفاقت چیزی کم نمیگذاشت ، دستی به شانهام زد و گفت:« ناراحت نباش رفیق! به پدرم میسپارم که بعد از مدرسه یه کار خوب برات پیدا کنه . خودمم کمکت میکنم . پدرم چند باری که تو رو دیده بود میگفت سید ابراهیم بزرگ مرد کوچیکیه. با اینکه خوب درس میخونه،اما راضی نمیشه مادرش مخارج تحصیل اون و خورد و خوراک برادر و خواهرش و بده. خیلی از بزرگای ما توی کودکی پدرشون و از دست دادن و مجبور بودند کنار درس ،کار کنن. کسی که طعم فقر رو با گوشت و پوستش بچشه توی آینده حامی محرومها میشه.»
┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅
🌿دارالقران بسیج شهرستان مرودشت
https://eitaa.com/seratmostaghimm
┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅