#شهیدانه ❤
داشتیم خانهمان را میساختیم بنّای کار، خودمان بودیم. عصر بود خسته از کار نشستیم به استراحت. آنقدر کار کرده بود که دستهایش تاول زده بود. گفت: کار ساختمان دیگر تمام است، اگر اجازه بدهید بروم جبهه. گفتم تو که زیاد رفتهای این بار جبههنرفتهها بروند. ساکت شد. چیزی نگفت. جانمازم را که باز کردم، آمد جمعش کرد. گفت این همه نماز خواندهای، اجازه بده کمی هم بی نمازها نماز بخوانند.
جوابی نداشتم!
رفت.
راوی پدر شهید بسیجی #سید_جواد_موسوی
🌱@seshanbeh_mahdavi_noshahr