eitaa logo
سه شنبه های مهدوی
1.1هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
392 ویدیو
5 فایل
مقدمه ای ست برای یادآوریِ عزیزترینی که در این شلوغی های زندگی،شده است غریب ترین..🌸 پرداخت نذورات سه شنبه های مهدوی👇 5892101403351352 بنام امیرحسین عسگری 🔹ارتباط با ما👈 @seshanbemahdavi_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ✨ بی قرار تو ام و در دل تنگم گله هاست ... گزارش تصویری روزهائی که به خیر میگذرد 🌺 😍 به تاریخ 🌱 @seshanbemahdavi
..‌. کویر تشنه شده قلبم، ای سحاب، بیا  تمام زندگیم بی تو شد سراب، بیا هزار جمعه گذشت و نقاب نگشودی  به جان فاطمه این جمعه بی نقاب بیا  غروب جمعه شده بی تو روزهای دلم  به صبح جمعه من همچو آفتاب بیا به سینه ای که شکست از سُم ستور، قسم  به صورتی که شد از خون سر خضاب بیا @seshanbemahdavi
بر نیزه‌ها از دور می‌دیدم سرت را بابا! تو هم دیدی دو چشم دخترت را؟ چشمانم از داغ تو شد باغ شقایق در خون‌‌ رها وقتی که دیدم پیکرت را ای کاش جای آن همه شمشیر و نیزه یک بار می‌شد من ببوسم حنجرت را بابا تو که گفتی به ما از گوشواره همراه خود بردی چرا انگشترت را با ضرب سیلی تا که افتادم ز ناقه دیدم کبودی‌های چشم مادرت را یک روز بودم یاس باغ آرزویت حالا بیا با خود ببر نیلوفرت را ◼️آجرک الله یا صاحب الزمان ... @seshanbemahdavi
بسم رب المهـ(عج)ـدی .... با انگشت های ناتوانش گیسوان نیم سوخته اش را مرتب نمود ... صورتش را با لبه آستین پاک کرد ... بسختی از جا برخاست و با دستهایی که از درد توانش را ربوده بود گرد و خاک از لباس هایش تکاند ... آخر میزبان میهمانی بسیار عزیر بود ... با چشم های کم سویش بدنبال پدر گشت ... آغوش گشود و پدر را سخت در آغوش فشرد؛ تمام توانش را جمع کرد و گفت بابایی ... آرام جانم ... آمدی؟؟؟ بی بی جان ... آلام‌ ما نیز از حد گذشته ... درد هجران تاب و توان مان ربوده ... می شود یکروز بابای ما نیز از سفر باز گردد و به خرابه دل ما سری بزند ... آن وفت ما نیز سخت در آغوشش کشیم و رنج ها و غصه های روزهای فراق برایش بازگوییم و در پیش مقدمش جان بیفشانیم. سه شنبه ای غمبار از راه می رسد .... قرار ما سه شنبه سی و یکم مرداد ماه ۱۴۰۲، همزمان با شهادت جانسوز دردانه حضرت ارباب، حضرت رقیه خاتون سلام الله علیهما . بهای وصل تو گر جان بود ، خریدارم  وَ أَتْمِمْ نِعْمَتَكَ بِتَقْدِیمِكَ إِیَّاهُ ... @seshanbemahdavi
تیری که سمتش رفت هم حتی مثل کمان قدش کمانی بود و از دست آدمها! رها می شد شرمنده از این ناتوانی بود تابوت گل را بوسه زد افتاد از شدت شرمندگی جان داد در پای مردی آسمان پیشه مردی که صلحش جانفشانی بود مردی که تنها رفت تا میقات دلخسته از تفریط و از افراط بر قلب پاکش صد هزاران زخم از مومنان نهروانی بود ای کاش زخمش زخم خنجر بود زخم زبان از مرگ بدتر بود و و زخم زبانهایی که او می خورد پاداشِ عمری مهربانی بود از بس که عُمری ابن ملجم ها با اسم یاری، دور او بودند وقت نمازش هم زره می بست مردی که اوج پهلوانی بود هی برد دندان بر جگر آخر صبرش به لب آمد ولی پرپر آن روز تشت خانه چون دشت گلهای سرخ و ارغوانی بود دل خسته بود از همنشینی ها با قاتلین مادرش زهرا زهری که نوشید آخرش ،تنها شیرینی اش در زندگانی بود ◼️آجرک الله یا صاحب الزمان ... @seshanbemahdavi
..‌. شکسته شد دلم ازدست این و آن بی تو چگونه پر  بکشم  تا  به  آسمان  بی تو چقدر وعده ی فردا چقدر جمعه ی بعد ببین که بر لبم آقا رسیده جان بی تو قسم به جان عزیزت - عزیز خسته شدم از این همه سفر تا به جمکران بی تو برای  چشم به راهت  تمام  ثانیه ها چگونه می گذرد صاحب الزمان بی تو ازاینهمه غم واندوه و بی کسی"الغوث" از این زمانه ی پر فتنه "الامان" بی تو تمام خرجی ام از سفره ی عنایت توست وگرنه می شودم زهر آب و نان بی تو @seshanbemahdavi
💠 سیصد و دوازدهمین قرار 💠 بسم رب المهـ(عج)ـدی .... روزهایی را بخاطر آورد که از روی شانه های ستبر عمو عباس بر دنیا می نگریست؛ آن زمان که داداش اکبر دست بر گیسوان بلندش می کشید و شانه شان میکرد ... روزهایی که بابا که به خانه باز می گشت، خود را در آغوش مهربانش می افکند و بابا حسین صورتش‌را غرق بوسه می ساخت ... چقدر دلتنگ‌ داداش اصغر بود؛ دلتنگ تکان‌ دادن گهواره اش ... دلتنگ‌بوسیدن دستهای کوچکش ... دلتنگ‌ لبخندهای شیرینش ... دیگر طاقت ماندن نداشت. خواب بابا را دیده بود ... و خود را در آغوش پدر، با گوشواره هایی که یادگاری از داداش اکبر بود و معجری که بابا حسین خود بر سرش کرده بود. خوابش تعبیر شد. بابا حسین آمد اما گوشواره و معجر او ... تکه پارجه ای را که بر سر داشت‌ محکم‌ کرد‌. بوسه ای بر صورت بابا نشاند و .... بابای مهربانم ... می دانم قصه غصه های عمه رقبه ات شرر به جان شریف ات افکنده، اما غم بی معجری اش چشنهای باراتی ات را به خون نشانده. به عشق تو و به یاد عمه سه ساله ات، گره روسری ام را محکم تر میکنم و از یادگاری مادرت زهرا تا پای جان محافظت می نمایم. نیامدی و نگاه مان دست خالی برگشت ... اين سه شنبه به تاريخ سی و یکم مرداد ماه ۱۴۰۲ مصادف با سالروز شهادت جانسوز دردانه سه ساله حضرت ارباب علیهما السلام، با پذیرایی آب پرتقال، لقمه نان و پنیر و سبزی و اهداء روسری به کودکان، عطر یاد یوسف زهرا سلام الله علیهما را در کوچه پس کوچه های شهر پراکندیم. میز ختم قرآن و صلوات، میز تبادل کتاب، میز خدمات پزشکی، میز کودک و واکس صلواتی، از دیگر خدمات خادمین سه شنبه های مهدوی بود. به آن سری که به دیدار دخترش آمد به کودکی که به ویرانه آرمیده بیا یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة .... @seshanbemahdavi
روزهائی که به خیر میگذرد 🌺 به تاریخ قران قرائت شده ۱۱۳ صفحه صلوات فرستاده شده ۱۵۸۴۸ صلوات @seshanbemahdavi
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ✨ به آن یتیم که اشکش ز ترس بند آمد پناه هر دل تنها چرا نمی آیی؟؟؟ گزارش تصویری روزهائی که به خیر میگذرد 🌺 😍 به تاریخ 🌱 @seshanbemahdavi
🌸 مشارکت در برپایی موکب پذیرایی و خدمات رسانی اربعین حسینی شما هم در این خیر به هر میزان که مایلید سهیم شوید😊 میشه حتی با نذر ۱۰۰۰ تومن هم در این خیر سهیم شد👌 1⃣واریز نذورات از طریق کارت به کارت👇
5892101403351352
بنام امیرحسین عسگری "برای کپی شماره کارتها روی هریک کلیک کنید" 2⃣ با نشر این پوستر نیز در این خیر شریک باشید. 🌺 مشاهده گزارش برنامه ها👇 @seshanbemahdavi
بسم رب المهـ(عج)ـدی .... جاده بر هر قدمش بوسه می نشاند ... هر قطره از مروارید اشکش که بر زمین‌ می چکید، دل زمین آب می شد و فرو می ریخت ... با شال مشکی اش عرق از چهره پاک کرد و به سوی موکب بی ریایی که کنار جاده بود حرکت کرد ... پیرمرد تکیده ای با چند جعبه، یک‌ کتری دود گرفته، چند استکان و سینی ای خرما موکبی برپا کرده بود ... پیرمرد هلابیکم گویان به استقبال سید جوان آمد ... جعبه ای چوبی را وارونه کرد و نعارف کرد تا لختی بنشیند و خستگی به در کند... بر دستهایش آب ربخت و استکانی چای برایش ریخت ... سید با خوشرویی با پیرمرد غرق گفتگو شد، گوبا سالهاست او را می شناسد ... کمی که گذشت جوان برخاست و از پیرمرد تشکر کرد و دست هایش را بدعا بلند کرد ... جوان دور و دورتر می شد و پیرمرد همچنان با نگاهش او را بدرقه میکرد ... سیل جمعیت در کنار سید بسوی جنت الحسین در حرکت بود؛ یکی دسته دسته گل صلوات پیشکش وجود نازنین امامش میکرد ... در هر قدمِ آن دیگری، عطر دعای فرج‌ موج‌ می زد ... پیرزنی لنگ لنگان طی طریق می کرد و در آرزوی نوشیدن جرعه ای دیدار محبویش با او نحوا میکرد، از کنار جوان که گذشت زیر لب گفت: السلام علیک‌ یا سیدی و مولای یا صاحب العصر و الزمان ... سید جوان سر مبارکش را بلند کرد و فرمود: "و علیکِ السلام و رحمة الله و برکاته ". سه شنبه ای دیگر از راه می رسد .... قرار ما سه شنبه هفتم شهریور ماه ۱۴۰۲، . یعنی میشه یک اربعینُ با گل نرگس ما هم توی راه نجف تا کربلا باشیم؟   وَ اکْحُلْ نَاظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَیْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ ... @seshanbemahdavi
💠 سیصد و سیزدهمین قرار 💠 بسم رب المهـ(عج)ـدی .... دختر بچه ای کوچک جعبه ای دستمال کاغذی در دست ... جوانانی رعنا سینی های میوه بر روی سر ... پیرمردی بطری آب معدنی تعارف می کند ... و پسرکی زوار را به نوشیدن چای عراقی دعوت می کند ... مادری کنار جاده نان تازه می پزد و لقمه لقمه محبت به زائران پیشکش میکند ... رقص پرچم های سبز و سرخ و سیاه در دست باد ... صدای گام های خسته زائران‌ بر سینه جاده ... صوت محزون مداحی های ایرانی و عراقی ... پیرمردی که با عصای زیر بغلش آرام آرام تا رسیدن به معشوق راه می پیماید ... مادری جوان کالسکه فرزندش را که نذر یاری امام زمانش کرده به جلو می راند ... پسری مادر سالمندش را بر دوش گرفته و ... این روزها قاب تلویزیون پر است از این تصاویر شوریدگی و سهم من باز بغض است و اشک و حسرت ... زیر لب می گویم ... پروردگارا مپسند این گونه که از کاروان زائران مولایم حسین جا ماندم، از کاروان منتظران حقیقی حسین زمان جا بمانم. سه شنبه ای دیگر نیامدی و نگاه مان دست خالی برگشت ... اين سه شنبه به تاريخ هفتم شهریور ماه ۱۴۰۲، با اهداء چای روضه، عطر یاد یوسف زهرا سلام الله علیهما را در کوچه پس کوچه های شهر پراکندیم. میز ختم قرآن و صلوات، میز تبادل کتاب، میز خدمات پزشکی، میز کودک و واکس صلواتی، از دیگر خدمات خادمین سه شنبه های مهدوی بود. ای کاش همیشه یاورت باشم‌ من در وقت ظهور محضرت باشم‌ من أللهم اجعلنا من خير أعوانه و أنصاره وَ اجْعَلْنا مِنَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ .... @seshanbemahdavi