eitaa logo
ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان نایین
303 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
57 فایل
کانال اطلاع رسانی ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان نایین
مشاهده در ایتا
دانلود
‌بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم 🖤 راوی این داستان همسر حضرت (علیه السلام) است. 💢💥وقتی همسرم عباس با لبخند از سخت گیری های مادرش در تربیت فرزندان می گفت؛ و می گفت که مادرش نخستین مربی شمشیر زنی و تیراندازی او و برادرانش بوده نمی توانستم به خود بقبولانم که این فرشته مجسم؛ و این تندیس بی نقص لطافت و زنانگی، نسبتی با شمشیر و کمان داشته باشد . همواره صحبت های از این دست را ترفندی از جانب همسرم می دانستم؛ که شاید می خواست میزان شناخت من از روحیه و عواطف مادرش را بسنجد . امروز دربازار مدینه با دو زن مسافر از قبیله بنی کلاب ملاقات کردم . وقتی دانستند که من عروس فاطمه کلابیه(حضرت ام البنین) هستم؛ با خوشحالی مرا در آغوش گرفتند؛ و بعد از پرسیدن حال و نشانی منزل اولین سؤالشان مرا از فرط تعجب بر جا خشک کرد: هنوز هم شمشیر می بنده؟! شمشیر ؟؟؟! نه! پس برادرش درست می گفت که بعد از ازدواج تغییر کرده. یعنی می گوئید مادر همسرم جنگیدن می داند؟! از حیرت ؛ سادگی و نوع پرسشم به خنده افتادند. یکی از آنها به عذر خواهی از خنده بی اختیار و بی مقدمه شان ؛ روی مرا بوسید و گفت : شما دختران شهر چه قدر ساده اید ؟! قبیله ما ( بنی کلاب ) به جنگاوری و دلیری میان قبایل مشهور و معروف است؛ و تقریبا تمام زنان قبیله نیز کما بیش با شمشیر زنی و تیراندازی و نیزه داری آشنایند؛ اما فاطمه از نسل ملاعب الاسنه (به بازی گیرنده نیزه ها) است؛ و خانواده اش نه فقط در میان قبیله ما و کل اعراب بلکه حتی در امپراتوری روم نیز معروف و مورد احترامند. فاطمه(حضرت ام البنین) در شمشیر زنی و فنون جنگی به قدری ورزیده و آموزش دیده بود؛ که حتی برادران و نزدیکانش تاب هماوردی و مقابله با او را نداشتند. بعد در حالی که می خندید ادامه داد : هیچ مردی جرأت و جسارت خواستگاری از او را نداشت. به خواستگاران جسور و نام آور سایر قبایل هم جواب رد می داد . وقتی ما و خانواده اش از او می پرسیدیم که چرا ازدواج نمی کنی ؟! می گفت : نمی بینم. اگر مردی به خواستگاری ام بیاید ازدواج می کنم . من که انگار افسانه ای شیرین می شنیدم؛ گویی یکباره از یاد بردم که این بخش ناشنیده ای از زندگی مادر همسرم است؛ لذا با بی تابی پرسیدم خب ؛ بگوئید آخر چه شد ؟! خب معلوم است آخرش چه شد . وقتی عقیل به نمایندگی از طرف برادرش امیرالمومنین علی (علیه السلام) به خواستگاری فاطمه آمد ؛ او از فرط شادمانی و رضایت ؛ گریست؛ و گفت : خدا را سپاس من به مرد راضی بودم؛ ولی او را نصیب من کرد. 📚بر گرفته از کتاب (ماه به روایت آه) به قلم ابوالفضل زرویی نصر آبادی 🌹سالروز وفات حضرت ام البنین (سلام الله علیها) بر شما تسلیت باد. 💚❤💚وروزتکریم مادران وهمسران شهدا نیزگرامی باد.💚❤💚 🔹‌ستادامربه‌معروف‌ونهی‌ازمنکرشهرستان‌نایین @setad_naein