eitaa logo
ستاره‌های زمین🏴
28.5هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
289 فایل
خونه ای که در اون قرآن خونده بشه مثل ستاره‌ای برای آسمانیان میدرخشه، پس شما هم می‌تونید ستاره بشید. ستاره‌ای از "ستاره‌های زمین" 🌠 ارتباط با ادمین @Setare114_admin وب سایت: https://b2n.ir/z58400
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 📝علی رضا به قرائت قرآن بسیار اهمیت می داد. مهم تر از آن به ترجمه و معانی آن بسیار توجه می کرد. یک بار در گوشه ای از مسجد نشسته بود. غرق در قرآن بود. بعد هم رفت پیش یکی از دوستان در مورد بعضی از آیات شروع به سؤال و جواب کرد. وقتی می خواستیم از مسجد بیرون برویم، گفتم: «خیلی تو قرآن غرق شدی؟». با تعجب نگاهم کرد. خیلی آرام گفت: «ما خیلی غافل هستیم. ما فقط داریم عمرمون رو هدر میدیم. این قرآن مثل یه نامه است که خدا برای ما نوشته ما نباید بدونیم خدا چی گفته و از ما چی می خواد!؟». برای من شنیدن این جواب از بچه ای که شوخ و کم سن و سال بود، خیلی عجیب بود. من بعدها خیلی روی حرفهای این پسر فکر می کردم. علیرضا واقعاً انسان خود ساخته ای بود. خیلی بزرگتر از سنش می فهمید. 📚کتاب مسافر کربلا؛ زندگی نامه و خاطرات شهید علی رضا کریمی. ستاره_بشیم •┈•✾•☘️🌸🍀•✾•┈• 🆔 @setare114
🌹 🔻 «داری با این کارات مارو به کشتن میدی! کو این نیروهای کمکیت؟ ما رو چی فرض کردی؟». ⚡️محسن با آرامش بچه ها را دور هم جمع کرد و خودش سوره فیل را با آرامش خواند و از ما خواست همخوانی کنیم. با گلوی خشک و لبهای خشکیده لحظه ای غرق این سوره شدیم و خود را در سال عام الفیل در محاصره فیلهای ابرهه دیدیم. ‼️وقتی به خود آمدیم، خبری از شلیک های مداوم دشمن نبود و گویی همه اسلحه ها از کار افتاده بود. 💢با قوت قلبی بهتر دوباره همخوانی کردیم، ناگهان یکی از بالگردهای خودی آمد و تانک عراقی را منهدم کرد و هم زمان دو بالگرد توپدار دشمن به هم خورده، متلاشی شدند. ♨️با دیدن این معجزات نیرو گرفتیم و به دشمن تاختیم و تا غروب قله را پاکسازی کردیم و همان برادر پرخاش کننده، آمد و از محسن عدرخواهی کرد. 📚کتاب ققنوس فاتح، صفحه ۳۱-۲۷. •┈•✾•☘️🌸🍀•✾•┈• 🆔 @setare114
🌹 🔹در شب عملیات والفجر ۳، موقع عبور از میدان مین، پای علی آقا رفت روی مین و از مچ قطع شد. چند نفر را گذاشتم تا ایشان را به عقب منتقل کنند. 🔹امدادگر ها می گفتند: نگذاشت به عقب منتقلش کنیم. می گفت: بچه هایی که حالشان بد است را منتقل کنید. به زور تا آخر میدان مین آوردیمش. وقتی زمین گذاشتیمش با آرامشی عجیب قرآنش را از جیبش در آورد و شروع به تلاوت قرآن کرد. 📚کتاب رندان جرعه نوش؛ خاطرات حمید شفیعی •┈•✾•☘️🌸🍀•✾•┈• 🆔 @setare114
🌹 🔸شیخ عبد الله برای آرامش دادن سوره عصر را می خواند. 🔅 در فاصله بین عملیات کربلای چهار و پنج، خانواده اش هیچ خبری از او نداشتند. همسر و برادر همسرش راهی اهواز شده بودند تا از او خبری بگیرند. به هر جا که می دانستند زنگ زده بودند؛ اما خبری نبود. ❇️تا اینکه با عبا و عمامه ای خاکی و کلی پیدایش شد. همه با دیدنش سخت گریستند. 🔺دست برادر خانمش را گرفته بود و پشت سر هم سوره عصر را می خواند. گویی که آب روی آتش می ریخت. ❤️دلش آرام شد و گوشه ای نشست. 📚کتاب تنها ۳۰ ماه دیگر •┈•✾•☘️🌸🍀•✾•┈• 🆔 @setare114
🌹 🔹مهدی انس خاصی با قرآن کریم داشت. همیشه قبل از خواب و نماز صبح قرآن می خواند و به دوستانش هم توصیه می کرد قرآن بخوانند. 🔸یک قرآن جیبی داشت که تا لحظه شهادت از خودش جدا نکرد. 🌀با یکی از بچه ها بحثش شده بود و خیلی عصبانی بود. فورا از سر جایش بلند شد و قرآنش را برداشت و از چادر زد بیرون. تا دو سه ساعت ازش خبر نداشتیم. ❇️ رفته بود توی بیابان های اطراف خودش را با قرآن آرام کند . 🔅وقتی برگشت خیلی آرام شده بود. با اینکه مقصر نبود؛ اما از آن شخص مقابل عذرخواهی کرد. •┈•✾•☘️🌸🍀•✾•┈• 🆔 @setare114
🌹 ✨محمد رضا در ایام دبیرستان لحظه ای بیکار نبود. هر فرصتی که گیر می آورد یا مطالعه می کرد یا قرائت قرآن 📖زیاد با قرآن مأنوس بود. قرآنی جیبی داشت که همه جا همراهش بود. هر وقت فرصتی داشت، مشغول قرائت می شد. 💫 آن هم با تدبر و دقت. 📚کتاب یا زهرا سلام الله علیها؛ زندگی نامه و خاطرات شهید محمد رضا تورجی زاده •┈•✾•☘️🌸🍀•✾•┈• 🆔 @setare114
🌹 🖇️مدتی بود که حمید رضا دنبال ذره بین می گشت. در چند روز مرخصی هم نتوانسته بود پیدا کند. 🔥یک بار که چادرمان آتش گرفت، همه وسایل از جمله دوربین های مان سوخت. ذره بین دوربین های سوخته را با اجازه برداشت. 💫متوجه شدم با ذره بین لانه مورچه ها را نگاه می کند و آیات سوره نمل را می خواند و گریه می کند. 🔅یک روز بغلش کردم و بوسیدم. گفتم: اگر شهید شدی شفاعتم می کنی؟ گفت: حتما. وقتی از هم جدا شدیم، خیلی از او دور نشده بودم که صدای گلوله ای آمد. بر گشتم. ❤️حمید رضا پر کشیده بود. 📚کتاب رندان جرعه نوش ؛ خاطرات حمید شفیعی •┈•✾•☘️🌸🍀•✾•┈• 🆔 @setare114
🌹 ⚽️از همان کودکی به فوتبال علاقه داشت. کم کم که فوتبالش بهتر شد، دعوتش کرده بودند برای تیم منتخب استان قم. ❓مانده بود چه کند؟! چون مؤسسه حفظ قرآن هم می رفت و لاجرم باید قید یکی را می زد🤷🏻 با ما هم که مشورت کرد، گذاشتیم به عهده خودش. 💠آخرش به خاطر حفظ قرآن از خیر فوتبال حرفه ای گذشت. راوی: پدر شهید 📚کتاب سند گمنامی؛ زندگی و خاطرات شهید مدافع حرم احمد مکیان •┈•✾•☘️🌸🍀•✾•┈• 🆔 @setare114
🌹 📖🖇قرآنش رو داد دست من و گفت: ببین درست می خونم؟ من داشتم حفظ هاش رو کنترل می کردم. وقتی رسیدیم به آیات آخر سوره فجر «یَآ أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى إِلَى‏ رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً فَادْخُلِى فِى عِبَادِى وَادْخُلِى جَنَّتِى‏ (۲۷-۳۰)»، رسیدیم به فکه. 🌹🖇مجید به حسن گفت: نمی دونم چرا آیات آخر سوره رو نمی تونم حفظ کنم. گیر داره. نمی دونم گیرش چیه؟ حسن با خنده گفت: می دونی گیرش چیه؟ گیرش یک تَرکشه . یک لقمه شهادته. بابا! یا ایتها النفس المطمئنة در شأن امام حسین (ع) است. شوخی که نیست. 💠راست می گفت حسن. گیر ورود به جمع یاران شهید، خصوصی‌های خدا، یک لقمه شهادتی بود که در فکه با هم نوش جان کردند. 📚 برشی از کتاب ملاقات در فکه ؛ زندگی نامه شهید حسن باقری •┈•✾•🍂🥀🍂•✾•┈• 🆔 @setare114
🌹 🔅احمد همیشه دلش با قرآن بود. 📖بعد از انقلاب هم در برخی پروازها، احمد با صوت دل نشین شروع به تلاوت قرآن می کرد. 📍 با آن که منطقه نظامی بود و احتمال خطر وجود داشت، همه بالگردها بی سیم ها را روشن کرده بودند و به صدای تلاوت احمد گوش می دادند و لذت می بردند. 📚کتاب خانه ای کوچک با گردسوزی روشن؛ خاطرات شهید احمد کشوری •┈•✾•🍂🥀🍂•✾•┈• 🆔 @setare114
🌹 🔰میرزا کم کم محیط کارگاه خیاطی پیکر یهودی را هم عوض کرده بود. مخالفت های میرزا با ترانه های رادیو و صحبت هایش با دوستانش متقاعدشان کرده بود که رادیو کمتر روشن باشد. ⚜️خیلی از کارگرها هم با میرزا هم نوا شده بودند و نماز ظهر را می رفتند مسجد فخر آباد که نزدیکی کارگاه بود. 📷❌عکس های هنرپیشه های روی دیوار هم جایش را به آیه ای از قرآن داده بود که 📖«خداوند سرنوشت هیچ قومی را تا خودشان نخواهند تغییر نمی دهد». ❗️پیکر یهودی خیلی عصبانی بود. چاقو می زدیش خونش نمی آمد. شروع کرد به داد و بیداد که اینجا مگر مسجد است؟ میرزا گفت: ولی ما همه مسلمانیم. چطور تا دیروز که عکس هنر پیشه ها روی دیوار بود، نمی گفتی اینجا سینماست. 📚کتاب غریب غرب؛ روایتی کوتاه از زندگی شهید بروجردی •┈•✾•🍂🥀🍂•✾•┈• 🆔 @setare114
🌹 📍در اوج مبارزات انقلاب ، يكي از دانشجويان انقلابي توسط رژيم شاه دستگير شد. برادر خلقاني نقل مي كند ، به سيد حسين گفتيم:فلاني را دستگير كرده اند، آيا فكر ميكني مي تواند در برابر شكنجه‌ها مقاومت كند؟ 🔹حسين گفت: آيا قرآن مي خواند؟ گفتم منظورت چيست؟ ⚡️گفت: اگر با قرآن انس داشته باشد ، مي تواند مقاومت کند ! 📚کتاب سرزمين مقدس •┈•✾•🍂🥀🍂•✾•┈• 🆔 @setare114