eitaa logo
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
154 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
465 ویدیو
28 فایل
بسم رب الشهداء🌹 بااین ستاره‌هامیشود #راه راپیداکردبه شرطها وشروطها.. #کمی_خلوص #کمی_تقوا #کمی_امید #کمی_اعتقاد میخواهد. به نیابت از #شهیدان #سعیدبیاضےزاده #احسان_فتحی (یگانه شهیدمدافع حرم شهرستان بهبهان) ارتباط با مدیر @sh_bayazi_fathi313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ #یااباعبـدالله (ع) ما کہ بر صاحب این عشق ارادٺ داریم ما کہ انگیزه ی برگشت بہ فطرٺ داریم یک نفس تا بہ خدا بُعد مسافٺ داریم باز هم در سرمان شور زیارٺ داریم https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5823504662967354864.mp3
3.79M
🎶بشنـــــوید چہ حسی از این بهتره جوونیم باهـات بگذره میخوام پایِ تو پیر بشم محالہ ازت سیر بشم . . . ✔️ @setaregan_velayat313
از قافله های #شهدا🌹جاماندیم رفتند رفیقان و چه تنها ماندیم افسوس که در زمانه #دلتنگی مجروح شدیم #اسیر_دنیا ماندیم #شهیده_رقیه_رضایی🌷 #روزتون_شهدایی https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت این بود دلت ازهمه جا پرباشد  قلبت آماده ی یک چندتلنگر باشد شادمان باش حسین ازتو رضایت دارد  حق نداردکسی ازدست تو دلخور باشد  #اسلام_علیک_یا_حر_ابن_یزید_ریاحی #ما_همه_حر_توایم_یا_حسین https://eitaa.com/setaregan_velayat313
Roze_Panahian_VaghtiMohebatKucha.mp3
2.6M
🏴روضه | وقتی محبت کوچک حر به دل حسین(ع) می‌افتد ✔️ @setaregan_velayat313
✅گویند " بن يزيد رياحي" اولين کسي بود که آب را به روي امام بست و اولين کسي شد که خونش را براي او داد. 🔘" سعد" هم اولين کسي بود که به امام نامه نوشت و دعوتش کرد براي آنکه رهبرشان شود و اولين کسي شد که تير را به سمت او پرتاب کرد! ✳️ مي‌داند آخر کارش به کجا مي‌رسد؟ دنيا دار ابتلاست... 💠با هر چهره‌اي از ما آشکار مي‌شود، چهره‌اي که گاهي خودمان را شگفت‌زده مي‌کند. چطور مي‌شود در اين بر کسي خرده گرفت و خود را نديد؟ ♻️ مي‌گويند داستان را تعريف کرد تا بداني که نمي‌شود به ، به ، به اطمينان کني. 🌹خدا هيچ تعهدي براي آنکه تو همان که هستي بماني، نداده است. ▪️شايد به همين دليل است که سفارش شده، وقتي خوبي داري و مي‌خواهي دعا کني، يادت نرود " " و " به خيري‌ات" را بطلبي... ‌ 📘مرحوم حاج ✔️ @setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گر بپرسی ڪی بمیرم با چه ذڪری ، در ڪجا ؟ پاسخ آید یا محــرم یا حسیــن ، یا ڪربــلا #شهید_فرهاد_طالبی #پروازت_در_محرم_مبارڪ ✔️ @setaregan_velayat313
باعرض سلام و خسته نباشی خدمت شما دوست عزیزم امیدوارم همیشه زندگی شما پر از موفقیت و توفیق و یار همیشگی اقا امام زمان (عج) بوده اید٬ ادامه داشته باشد. از بهترین توفیقاتی که خداوند به یک بنده میتواند بدهد٬ داشتن رفیق خوب هست که من همیشه از خدا شاکر هستم بابت وجود رفقایی مثل شما در کنارم٬ که از نظر خودم هیچ کس به اندازه من خوشبخت نیست و نبوده که دوستانی مثل شما داشته باشد٬ بخاطر همین من همیشه از شما سپاسگزارم و از خدا و اقا امام زمان میخواهم به توفیقات شما چه در دنیا و چه در اخرت بیافزاید٬ از انجا که همه شما میدانید که من اصلا ادم درستکاری نبوده ام و نیستم ٬و چه بسا که خیلی وقت ها باعث ناراحتی شما شده باشم از شما صمیمانه تقاضای بخشش و عفو دارم ٬چرا که میدانم اگر شما دوست عزیز نبودی معلوم نبود من الان توی کجاها بوده و مشغول چه کارها بوده٬پس لطفا منو حلال کنید٬ انچه از سر٬گذشت شد سر گذشت حیف بی دقت گذشت٬اما گذشت تاکه خواستیم یک دو روزی فکر کنیم بردرخانه نوشتند٬در گذشت... ارادتمند شما https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پسرانم بہ فداےسر تو،غم نخورے هردو قربان علےاڪبر تو،غم نخورے پسرانم ڪه بماند!خود زینب هم هسٺ جان من نذر علےاصغر تو،غم نخورے 💔سلام علےقلب زینب الصبور💔 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#شیره_خواره_حسینی چشم هایت به کربلا فهماند مست بودن به قیل و قال که نیست ظهر روز دهم نشان دادی مرد بودن به سن وسال که نیست https://eitaa.com/setaregan_velayat313
⚪️کی شود 🕊حر شوم و ✋توبه ی مردانه کنم😔 ♦️حر امام زمانت می شی ؟؟😭 ✔️ @setaregan_velayat313
دست من و تو نیست اگر شدیم خیلی زحمت مارا کشیده است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حُــرّ دست و دلش را شُست و... با امامِ زمانش دست داد! امشب یک قولِ مردانه به امامِ زمان مان بدهیم! 💚أللَّھُمَ‌عجِلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْفَرَج💚 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#محرم #طفلان_حضرت_زینب بودند چہ مردانہ ولایت باور لبریزِ شجاعت و بہ امر مادر رفتند بہ میدان! چہ تماشا دارد رزم ِ نوه هاے دخترےِ حیدر! #اَمیرےحُسَیْن‌وَنِعْمَ‌الامیٖر https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
✨#عـشـق_واحـد ✍ مـیـم_ر 🌹قسـمـت هـفـتـاد و سوم همانطور که به سمتش میرفتم بسیار شاکی گفتم: _صبر کن
✍ مـیـم_ر 🌹قسـمـت هـفـتـاد و چـهـارم دلم برای امام رضا و حرم و این صحن و سرای با صفایش عجیب لک زده بود. انگار با امدن به اینجا روح تازه ای به بند بند تمام وجودم نفوذ کرد. آن هم وقتی در کنار کسی بودم که از خود امام رضا اورا خواستم . این دومین باری بود که در این ۴ سال منو محمدحسین به مشهد می امدیم. منتها، قبلا با اقا مصطفی و نرگس و اینبار سه نفری. خیلی وقت نمیکردیم به سفر برویم. اما محمد حسین تمام سعیش را میکرد که حداقل سالی یک بار را برویم. همانطور که در حیاط حرم نشسته بودیم محمد حسین و امیرعباس در حال فوتبال بازی کردن بودند. ان هم با یک بتری اب! امیر عباس با ان جثه و مدل دویدنش دیدنی بود. محمد هم طوری با امیرعباس هم بازی میشد که انگار جدی جدی همسن اوست. واقعا حق داشت پسرم انقدر وابسته ی پدرش باشد. _محمدحسین زشته بسه دیگ بشینید. _صبر کن ببینم این امیرعباس تنبل بلاخره گل میزنه یا نه! تکون بخور دیگه بابایی! لیلی بچم اضافه وزن نداره؟ _نگو اینجوری! تازه لاغر شده. _مامان، بابا همش گل میژنه! اصن من باژی نمیچنم. تازه شچمم صدا میده من گشنمه! روبه ی پنجره فولاد نشسته بودیم و هر کس در حال خودش بود. امیر هم در خوابی عمیق به سر میبرد. _لیلی خانم؟ اشک هایم را پاک کردم. به سمتش برگشتم و گفتم: _جانم؟ _میخوام یه چیزی بهت بگم. ولی باید قل بدی فکر نکرده جوابمو ندی. باشه؟ _خب باشه. بگو... به پایین نگاه کرد و گفت: _دلم نمیخواد سفرمون خراب شه.ولی به نظرم الان جلوی اقا بهتره که بهت بگم. _محمد بگو دیگه مردم من از کنجکاوی... در چشم هایم خیره شد و گفت: _من میخوام اعزام شم سپاه قدس! همه کارامو کردم. فقط میمونه رضایت تو که از همه چیز برام واجب تره! چشم هایم گرد شد و متعجب خیره به او ماندم. انگار دنیا روی سرم خراب شد. همین را کم داشتم. شاید سرش به سنگ خورده بود. اخمی به پیشانی نشاندم و خیلی جدی گفتم: _نه! معلومه که من راضی نمیشم. نفسش را به بیرون فوت کرد و گفت: _قرار بود فکر کنی و بعد... پریدم وسط حرفش و گفتم: _هر چقدرم فکر کنم باز جوابم همینه. محمد تروخدا بیخیال شو! همینجا به اندازه کافی داری خدمت میکنی! _لیلی تو میدونی من هدفم چیه چرا اذیت میکنی اینجوری کارو برای من سخت میکنی.. _بزار سخت بشه بلکه پات گیر بشه! تو چرا به من فکر نمیکنی؟ خواست حرفی بزند که فورا گفتم: _محمد تموم کن این بحثو! نگاهش روی چشم هایم ایستاد. نگاهی که هزارها حرف در ان بود. تنها با لحن ارامی گفت: _اگه یه در صد هنوز به ارزش هامون اعتقاد داری منو اینجوری تو منگنه نزار! از این راه برای راضی کردن من وارد میشد چون میدانست در این مورد کم میاورم! فورا نگاهم را از چشم های منتظرش گرفتم و به روبه رو دوختم. حسابی حالم را گرفته بود. فکرم درگیر بود و لحظه ای ارام نمیگرفت. هر چه سعی میکردم پا بندش کنم انگار بیشتر به پرواز فکر میکرد... تقصیر من چه بود که نمیخواستم دوباره دوریش بشود عذاب جانم؟ ادامه دارد...
✍ مـیـم_ر 🌹قسـمـت هـفـتـاد و پـنجـم دگر وقت خداحافظی بود. دلم گرفته بود. دل کندن از این صحن و سرا که جان دوباره به هر خلقی میبخشید سخت بود. همانطور که یک دست امیر را من گرفته بودمو یک دستش را محمد روبه روی گنبد طلایی ایستاده بودیم برای ادای احترام و خداحافظی. محمد حسین که بعد مخالفت من حالش گرفته شده بود، انگار با من قهر بود. من هم اصلا محلش نمیگذاشتم. با لحن عجیبی روبه گنبد گفت: _ امام رضا تو که همیشه هر چی خواستم دادی و هوامو داشتی! اینبارم رومو زمین نزن. نگاهم کردو با لبخند مارموزانه ای گفت: _یکاری کن این خانم لجباز راضی بشه من برم! چشم غره ای برایش رفتم و رو به گنبد گفتم: _نخیر! امام رضا یکاری کن این مرد بی فکر سرش به سنگ بخوره بمونه کنار خانوادش! _امام رضا بهش بگو خونوادم تاج سرم! ولی چطور میتونه اروم بشینه درحالی که خونواده های دیگه حتی سقفی ندارن که زیرش بخوابن؟ کاش فقط سقف بود! چطور میتونه راحت زندگی کنه و بچه بغل بگیره درحالی که مادری از داغ بچش شب و روز نداره؟ بهش بگو انقدر خودخواه نباشه. کم کم داشت دست میگذاشت رو نقطه ضعفم. نگاهش کردم و با اخم و بغضی که در چهره ام بود گفتم: _اره من خودخواهم! به جای اینکه پیش امام رضا اینجوری بی آبروم کنی یکم درکم کن. اتفاقا تو خودخواهی که حتی یذره هم به من نه حداقل به این بچه فکر نمیکنی. سرش را پایین انداخت. بعد مکثی همانطور که با انگشت های دست امیرعباس ور میرفت و انگار از حرفم ناراحت شده بود ارام گفت: _اگه فکر میکنی این خودخواهیه باشه من دیگه حرفی ندارم. دیگه راجب این موضوع حرف نمیزنم. اصلا هر جور شما ها راحتید. خوبه؟ نگاهم را از چشمانش گرفتم و چیزی نگفتم. چه میگفتم؟ تنها اشوبی در دلم به پا میکرد و دیگر حرفی برای گفتن باقی نمیگذاشت. سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم. فکرم درگیر شده بود. تا کی میخواستم او را بند کنم کنارم؟ من به یقیین رسیده بودم که او ماندنی نیست. کاری هم از دست من بر نمیامد! انگار کسی بیشتر از من اورا دوست داشت. شاید خدا میخواست او را برای خود بچیند. حتی فکر کردن به نبودش عذاب درداوری بود. اصلا همه ی این هارا کنار بگزاریم حرف هایش حرف حق بود. من چطوری راحت زندگی میکنم در حالی که هم نوع هایم ارزوی کمی راحتی دارند؟ او راست میگفت. من کمی خودخواه بودم. در حال رانندگی بود و حرفی نمیزد. میدانستم در دلش چه اشوبی به ماست. میدانستم چقدر عاشق من بود و با خود کلنجار میرفت تا مبادا این عشق مانع رسیدن به هدفش باشد. بر خلاف میلم. با بغضی که باعث لرزش صدایم شده بود خیلی غیره منتظره گفتم: _برو! کسایی هستن که بیشتر از ما بهت احتیاج دارن. متعجب چشم هایش گرد شد و فورا پایش را روی ترمز گذاشت! نگاهش نمیکردم. اما متوجه میشدم که خیره به من مانده. اشک در چشم هایم جمع شده بود. خودم با تصمیم خودم راضی به نبودش شده بودم. با لحن ارامی گفت: _لیلی خانم. عزیز دلم یه لحظه نگام کن. نگاهم به سمت چشم هایش کشیده شد. با خنده گفت: _جون من اینجوری بغض نکن. میدونی طاقت ندارم اینجوری ببینمت. بخند که بفهمم کاملا راضی! در حین بغض لبخندی روی لبم نشست و ارام گفتم: _فقط به خدا میسپارمت. همانطور که با خوشحالی ماشین را روشن میکرد گفت: _من نوکرتممم خانم! ادامه دارد...
✍ مـیـم_ر 🌹قسـمـت هـفـتـاد و شـشـم حالا جور دگر به او نگاه میکردم. انگار که جدی جدی باورم شده بود او برای من نیست. باورم شده بود که او رفتنی است. کاش فقط انقدر دوست داشتنی نبود تا دل کندن از او راحت میشد... اما مشکل او که فقط راضی کردن من نبود! مادری داشت همه جوره عاشق که مطمئن بودم رضایت نمیدهد. با چهره ای ناراحت و نگران به روی پایش زد و گفت: _من نمیفهمم تو یکی بری اسرائیل منحدم میشه؟ _همین یکی یکی ها میشن یه لشکر که اسرائیلو نابود میکنند. در این میان عباس اقا که کاملا موافق محمد بود گفت: _بحث اسرائیل نیست خانم. پای ناموس وسطه! یه روز مقصد اونا میشه ایران! همین جوونان که جلوشونو میگیرن. خانم جون که درحال برنج پاک کردن بود گفت: _عباس مریمم مادره باید درکش کنی! نمیتونه از جگرگوشش بگزره. خاله مریم که خسته از توجیه کردن شده بود نگاهی به من کرد و گفت: _اگه به فکر ماها نیستی به فکر لیلی باش! به فکر بچت باش. لیلی تو چرا هیچی نمیگی؟ من که میدانستم محمد روی این جمله حساس است فورا گفتم: _الان کسایی هستن که بیشتر از منو امیرعباس بهش نیاز دارن. محمدحسین که دگر کلافه شده بود روبه همه گفت: _اگه اجازه بدین دو کلمه با مامان تنها حرف بزنم. اولین نفر امیرعباس را از دست زینب که حالا باردار بود گرفتم و از در خارج شدم. در حیاط خیره به امیرعباس که با توپ پلاستیکی اش فوتبال بازی میکرد و در عین حال گزارشگری هم میکرد بودم و به فکر محمدحسین. دقیقا ۲۰ دقیقه بعد خاله مریم از خانه بیرون امد و محمدحسین هم پشت سرش. محمد حسین که از نیش بازش معلوم بود موفق شده دستش را دور گردن خاله مریم انداخت و گفت: _خب صلوات بفرستید که مام رفتنی شدیم. همهمه سرو صدا بالا رفت. امیرحسین، زینب، اقا رضا و امیر هر کسی چیزی میگفت. در آن حین خاله مریم گفت: _برو به سلامت. ولی به شرط اینکه سالم برگردی. _به روی چشم. امیر که ناراحت شده بود گفت: _ای بابا اینکه بی معرفتیه اقا محمد! یه سال گزاشتی رفتی هیچی نگفتم ولی اینبار رفیق نیمه راه نشو. زینب که از وقتی حامله شده بود نازش هم بیشتر شده بود. دست به کمر از جا بلند شد و همانطور که به سمت خانه میرفت گفت: _شروع شد! شما صبر کن بچتو بزرگ کن بعد هر کاری خواستی بکن. محمد هم خندید و رو به امیر گفت: _تو حریف ابجی ما بشو بعد به من بگو رفیق نیمه راه! ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠روضه خوانی شهید مدافع حرم #حسین_معز_غلامی ◼️یاحسین⬛️ #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت https://eitaa.com/setaregan_velayat313
زهیرباش دلم!تابه کربلا برسی به کاروان شهیدان نینوا برسی امام پیک فرستاده درپی ات،برخیز! درانتظارجوابت نشسته،تا برسی #السلام_علیک_یا_زهیر_ابن_قین_بجلی #دعا_کن_منم_کربلایی_بشم #لبیک_یا_حسین ✔️ @setaregan_velayat313
🚨 #خبر_فوری 🕊وداع با پیکر مطهر شهید مدافع حرم #علی_اصغر_الیاسی . 💐 فردا(شنبه) ساعت ۱۱صبح در #معراج‌_شهدا #دعوتید https://eitaa.com/setaregan_velayat313
رو به گـودالِ بلا از حـرم افتـاد به راه یـازده ساله چه مردی شده ماشاءالله " والله لا افارق عمي الحسين..." یا عبدالله بن حسن مجتبی(ع) 🏴 --------------------------------------------