eitaa logo
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
148 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
465 ویدیو
28 فایل
بسم رب الشهداء🌹 بااین ستاره‌هامیشود #راه راپیداکردبه شرطها وشروطها.. #کمی_خلوص #کمی_تقوا #کمی_امید #کمی_اعتقاد میخواهد. به نیابت از #شهیدان #سعیدبیاضےزاده #احسان_فتحی (یگانه شهیدمدافع حرم شهرستان بهبهان) ارتباط با مدیر @sh_bayazi_fathi313
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ شاید خیلیا بدونین.. شاید ندونین.. یه روز یه پسر 19ساله ... که خیلیم پاک ️ بوده ساعت دوازده شب .. باموتور توی تهران پارس بوده.. داشته راه خودشو میرفته.. که یهو میبینه یه ماشین با چندتا پسر.. دارن دوتا دخترو به زور سوار ماشین میکنن.. تو ذهنش فقط یه ️چیز اومد... ناموس.. ناموس کشورم ایران.. میاد پایین... تنهاس.. درگیر میشه.. چند نفر به یه نفر.. توی درگیری دخترا سریع فرار میکنن و دور میشن.. میمونه علی و...هرزه های شهر.. تو اوج درگیری بود که یه چاقو صاف میشینه رو شاهرگ گردنش.. میوفته زمین.. پسرا درمیرن.. خیابان خلوت..شاهرگ..تنها...دوازده شب.. پیرهن سفیدش سرخ سرخه.. مگه انسان چقد خون داره.. ریش قشنگش هم سرخه.. سرخ و خیس.. اما خدا رحیمه.. یکی علی رو میبره بیمارستان... اما هیچ بیمارستانی قبولش نمیکنه.. تا اینکه بالاخره .. یکی قبول میکنه و .. عمل میشه... زنده میمونه اما فقط دوسال بعد از اون قضیه.. دوسال با زجر... بیمارستان...خونه.. بیمارستان..خونه.. میمونه تا تعریف کنه...چه اتفاقی افتاده.. میگن یکی ازآشناهاش میکشتش کنار.. بش میگه علی...اخه به تو چه؟ چرا جلو رفتی؟ میدونی چی گفت؟ گفت حاجی فک کردم دختر شماست... ازناموس شما دفاع کردم.. جوون پر پر شده مملکتمون.... علی نوزده ساله به هزارتا ارزو رفت.. رفت که تو خواهرم.. اگه اون دنیا انگشتشو به طرفت گرفت... گفت خداااااا... من از این گله دارم... داری جوابشو بدی...؟؟ 🌷 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
#شهید_علی_خلیلی: اسم این کارم را دفاع از ناموس می‌گذارم/ در این مواقع هیچ کس پشت آدم نیست/ به عشق
🌷 🔴داستان واقعی.... شاید خیلیا بدونین ... شاید ندونین... یه روز یه پسر 19ساله 👱... که خیلیم پاک ☺️ بوده ساعت دوازده شب 🕛... باموتور🏍 توی تهران پارس بوده... داشته راه خودشو 🏍 میرفته... که یهو میبینه یه 🚘ماشین با چندتا 👥👥 پسر... دارن دوتا 👩🏻👩🏻 دخترو به زور 😨 سوار ماشین میکنن... تو ذهنش فقط یه ☝️چیز اومد... 👈ناموس... 👈ناموس 👌 کشورم ایران... میاد پایین... 😡 تنهاس... درگیر میشه.. 🗣 لامصبا چند نفر به یه نفر... 👊✋💪 توی درگیری دخترا 👩🏻👩🏻سریع فرار میکنن و دور میشن... میمونه علی و...هرزه های شهر... 😰 تو اوج درگیری بود که یه چاقو 🔪صاف میشینه رو شاهرگ گردنش..😢 میوفته زمین... پسرا درمیرن... 🏃 کوچه خلوت...شاهرگ...تنها...دوازده شب... 😭 علی تا پنج صبح اونجا میمونه ... پیرهن سفیدش😖 سرخه سرخه... مگه انسان چقد خون داره... 😔 ریش قشنگش هم سرخه... سرخ و خیس...😒 اما خدا رحیمه... یکی علی رو پیدا میکنه و میبره بیمارستان... اما هیچ بیمارستانی قبولش نمیکنه...😳 تا اینکه بالاخره ... یکی قبول میکنه و ... عمل میشه...😐 زنده میمونه😊... اما فقط دوسال بعد از اون قضیه... دوسال با زجر...بیمارستان🏥...خونه...🏠 بیمارستان...خونه... میمونه تا تعریف کنه...چه اتفاقی افتاده..😐 میگن یکی ازآشناهاش میکشتش کنار... بش میگه علی...اخه به تو چه؟ 😠چرا جلو رفتی؟ 😟 میدونی چی گفت؟ 🤔 👌گفت حاجی فک کردم 😊 دختر شماست... ازناموس 😌شما دفاع کردم... 👈جوون پر پر شده مملکتمون.... علی نوزده ساله به هزارتا ارزو رفت... 👉 رفت که تو خواهرم... 👩🏻 اگه اون دنیا انگشتشو به طرفت گرفت... 👈 گفت خداااااا... من از این گله دارم... 😡 داری جوابشو بدی...؟؟ 🌷 شادی روحش https://eitaa.com/setaregan_velayat313