eitaa logo
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
157 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
465 ویدیو
28 فایل
بسم رب الشهداء🌹 بااین ستاره‌هامیشود #راه راپیداکردبه شرطها وشروطها.. #کمی_خلوص #کمی_تقوا #کمی_امید #کمی_اعتقاد میخواهد. به نیابت از #شهیدان #سعیدبیاضےزاده #احسان_فتحی (یگانه شهیدمدافع حرم شهرستان بهبهان) ارتباط با مدیر @sh_bayazi_fathi313
مشاهده در ایتا
دانلود
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 #داستـــــان #خالڪوبی_تا_شهـادت #قسمت_اول ✍یڪی از شهدای جوان دفاع از حریم اهل بی
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍مجید پسر شروشور محله است ڪه دوست دارد پلیس شود. دوست دارد بی‌سیم داشته باشد. دوست دارد قوی باشد تا هوای خانواده، محله و رفقایش را داشته باشد. مادر مجید می‌گوید: «همیشه دوست داشت پلیس شود. یڪ تابستان ڪلاس ڪاراته فرستادمش. وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت خانم تو را به خدا نگذارید برود تمام بچه‌ها را تڪه‌تڪه کرده است. می‌گوید من ڪاراته می‌روم باید همه‌تان را بزنم. عشق پلیس بودن و قوی بودن باعث شده بود هر جا می‌رود پز دایی‌های بسیجی‌اش را می داد .  چون تفنگ و بی‌سیم داشتند و مجید عاشق این چیزها بود. بعدها هم ڪه پایش به بسیج باز شد یڪی از دوستانش می‌گوید آن‌قدر عشق بی‌سیم بودڪه آخر یڪ بی‌سیم به مجید دادیم و گفتیم. این را بگیر دست از سر ما بردار (خنده) در بسیج هم از شوخی و شیطنت دست‌بردار نبود.» 👈شهید مجید قربانخانی 💐 https://eitaa.com/setaregan_velayat313 👆نشر مطالب=صدقه جاریه💎 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
-بیچارہ پایگاهے ڪہ شما فرماندشین😑 -لا الہ الا الله😐 یهو دیدم سرشو پایین انداخت و رفت با قفسہ ڪتابها مشغول شد.. رومو سمتش ڪردم و با یہ پوزخندے گفتم: -خلاصہ آقاے فرماندہ من شمارمو نوشتم و گذاشتم روے میز هر وقت قرعہ ڪشیتونو ڪردید خبرم ڪنید.😑 -چشم خواهرم...ان شا اللہ آقا شمارو بطلبہ -خوبہ بهانہ اے براے ڪاراتون دارین...رفیق رفقاے خودتونو قبول میڪنین و بہ ما میگین نطلبید...باشہ...ما منتظریم😑😑 -خواهرم بہ خدا اینجور نیست ڪہ شما میگید... یڪ هفتہ بعد ڪہ اصلا موضوع مشهد تقریبا یادم رفتہ بود دیدم گوشیم زنگ میخورہ و شمارہ نا آشناست.. -الو...بفرمایین😯 دیدم یہ دختر جوان با لحن شمردہ شمردہ پشت خطه: سلام خانم تهرانے شما هستین ؟! بلہ خودم هستم. میخواستم بهتون خبر بدم آقا شما رو طلبیدہ و اسمتون تو قرعہ ڪشے مشهد در اومدہ..☺️ فردا جلسہ هست اگہ میشہ تشریف بیارین.. ساعت و محل جلسہ رو گفت و قطع ڪرد... اصلا باورم نمیشد...هیچ ذوقے و حسے نسبت بہ طلبیدن نداشتم ولے از بچگے دوست داشتم تو همہ ے مسابقات برندہ بشم و الانم حس یہ برندہ رو داشتم... تا فردا دل تو دلم نبود...😊 فردا شد و رفتم سمت محل جلسہ و دیدم دخترا همہ چادرے و نشستن یہ سمت و پسرا هم یہ سمت و دارن ڪلیپے از مشهد پخش میڪنن.. مجرے برنامہ رفت بالا و یڪم صحبت ڪرد و در آخر گفت آقا سید بفرمایین... دیدم همون پسر ریشوے اونروزے با قد متوسط رفت پشت میڪروفون اینجا فهمیدم ڪہ جناب فرماندہ هم هستند.😐 خلاصہ روز اعزام شد... بدو بدو رفتم سمت اتوبوس و وارد شدم ڪہ دیدم عهههہ...یہ عدہ ریشو توے ماشین نشستن 😀😀 تازہ فهمیدم اشتباهے اومدم... داشتم پایین میرفتم ڪہ دیدم آقا سید دارہ لوازم سفرو تو صندوق ماشین جا میزنہ و یهو منو دید...و اومد جلو: -لا الہ الا اللہ... -خواهر شما اینجا چے میڪنید؟؟ . -هیچے اشتباهے اومدم...😕 -اخہ بنر بہ اون بزرگے زدیم جلوے اتوبوس...😐 -خیلے خوب... حالا چیزے نشدہ ڪہ...😟 -بفرمایین...بفرمایین تا دیر نشدہ...😒 ساڪم رو گذاشتم رو صندلیم ڪہ گوشیم زنگ خورد: دوستم مینا بود میگفت بیا آخرہ ڪلاسہ و استاد لج ڪردہ و میخواد غائبا رو حذف ڪنه😦 اخہ من تو اتوبوسم مینا😕😕 بدو بیا ریحانہ...حذف شدے با خودتہ ها...از ما گفتن😯 الان میام الان میام..😟 .سریع رفتم و از شانس گندم اسمم اواخر لیست بود... تا اسممو خوند بدو بدو دویدم بہ طرف درب دانشگاہ ولے... ادامه دارد .... ❤️ https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🌺 🌺 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 وقتی وارد بنیاد شدم، با خودم گفتم این ها را چطور تحمل کنم. با وجود احساس بیگانگی که با محیط داشتم برایم جذاب بود. همه جا پر بود از پوسترها و بنرهای مذهبی و عکس امام خمینی و امام خامنه ای. با خودم گفتم عیبی ندارد، بخاطر گرفتن جواب سوالاتت هم که شده باید چندوقتی با این ها سروکله بزنی! در این فکرها بودم که برخوردم به یک پسر جوان، از آن بسیجی ها! در دلم گفتم عجب شانسی! پرسیدم: ببخشید برای ثبت نام توی دوره ها کجا باید برم؟ سرش را پایین انداخت و گفت: بفرمایید واحد خواهران، اونجا راهنمایی تون میکنن. زیر لب گفتم "مرسی" و رفتم واحد خواهران. با جسارت وارد شدم و دیدم چند خانم محجبه و چادری آنجا نشسته اند و مشغول صحبت اند. مرا که دیدند کمی جا خوردند. ظاهرم برایشان غیر عادی بود. شالم را کمی جلو کشیدم و گفتم: میخواستم توی کتابخونه عضو بشم. توی دوره هام شرکت کنم. یکی از آنها با برخورد گرمی آمد و اسمم را نوشت و نحوه برگزاری دوره ها را برایم توضیح داد. بعد از آن شب و روز مشغول مطالعه بودم. همانجا فهمیدم یکی از همکلاسی هایم هم در کتابخانه عضو است. اسمش زهرا بود. عصر اواخر خرداد ماه بود که گوشی ام زنگ خورد. زهرا بود. -میای بریم جایی؟ -کجا؟ -اونش بماند! مطمئن باش خوشت میاد. -نکنه میخوای منو بدزدی؟! -میای یا نه؟ یه کلاسه طرفای دروازه شیراز. (دروازه شیراز منطقه ای در جنوب اصفهان است) - باشه. -نیم ساعت دیگه دم در خونتونم! 🌸 🌸 ایتا https://eitaa.com/setaregan_velayat313 سروش https://sapp.ir/bayazi_and_fathi313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
#قسمت_اول 👂🏻چقدرلذت بخش است توسراپا گوش باشی،دوباره مثل نخستین باری که آن خاطرات را شنیده ای از تجس
نصف حواسم به اتاق پیش مهمان هابودونصف دیگرش به تست جزوه هایم، 👫عمه آمنه وشوهرعمه به خانه ما آمده بودند،آخرین تست راکه زدم درصدگرفتم شد70درصدجواب درست. بااینکه بیشترحواسم به بیرون اتاق بودولی به نظرم خوب زده بودم. 👩درهمین حال واحوال بودم که آبجی فاطمه بدون درزدن پریدوسط اتاق وباهیجان در حالی که دررابه آرامی پشت سرش می بست، گفت:فرزانه خبر جدید!، 📖من که حسابی درگیر تست هابودم متعجب نگاهش کردم وسعی کردم ازحرف های نصفه ونیمه اش پی به اصل مطلب ببرم. 👱♀گفتم:چی شده فاطمه؟ 👩بانگاه شیطنت آمیزی گفت:خبربه این مهمی روکه نمیشه به این سادگی گفت!. میدانستم آبجی طاقت نمی آورد که خبررانگوید،خودم را بی تفاوت نشان دادم ودرحالی که کتابم راورق میزدم👱♀گفتم:نمی خواداصلا چیزی بگی،میخوام درسمو بخونم،موقع رفتن درم ببند. 👩آبجی گفت:ای باباهمش شددرس وکنکور،پاشوازاین اتاق بیابیرون ببین چه خبره! عمه داره توروازبابابرای حمید آقاخواستگاری می کنه. https://eitaa.com/setaregan_velayat313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✫⇠ ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 2⃣ 🔻هدف عملیات والفجر مقدماتی ✨دشمن در سال 1361 با یک عقب نشینی مصلحتی بر طبل آتش بس نواخت و بار تبلیغاتی مناسبی برای خود درست کرد. اما مسئولان هیچ گونه اعتمادی به صدام نداشتند. به همین دلیل آنها با حضرت امام دیدار و با استدلال های فراوان موضوع تعقیب و تنبیه متجاوز در خاک دشمن را با ایشان در میان گذاشتند. در نهایت امام موافقت کردند. با انتخاب این استراتژی، فرماندهان سپاه اسلام عملیات های گسترده ای به همین منظور طراحی کردند. که عملیات رمضان و والفجر مقدماتی از جمله این عملیات ها بود. موانع و استحکامات دشمن باعث عدم پیروزی عملیات رمضان شد. پس از چند ماه عملیات والفجر مقدماتی در آن برهه ی حساس از تاریخ جنگ، طراحی گردید. ✨در میان عملیات های تکلیف گرایانه و متکی به ایمان دوران پرشور دفاع مقدس، عملیات والفجر مقدماتی از جایگاه ممتاز و ویژه ای برخوردار است. والفجر مقدماتی در واقع صدای مظلومیت و رشادت فرزندان خمینی است که هر روز هزاران بار، در گوش عدالت خواه تاریخ تکرار می شود. تصرف شهر العماره عراق به عنوان هدف اصلی این عملیات در راستای تعقیب و تنبیه متجاوز مشخص شد. سپاه پاسداران و ارتش همه ی استعدادها و نیروهای خود را بسیج نموده و برای شرکت در این عملیات مهم و تاثیر گذار به منطقه ی عملیات اعزام نمودند. ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
2⃣ 🔻راوی: همسر شهید 🍃من آخرين بچه از شش بچه ي يك خانواده معمولي بودم . تا راهنمايي هم آخرین بچه ماندم . هنوز كه حياط خانه نه چندان بزرگمان را در محله ي باجك قم مي بينم ، ياد شيطنت هاي خودم و خواهرم مي افتم . يادم مي آيد كه از انبار دوچرخه - فروشي پدر دوچرخه بر مي داشتيم و در ساعت استراحت بين شيفت صبح و بعد از ظهر مدرسه مان بازي مي كرديم . 🍃پدرم كه سرش به كار خودش بود . ما هم مثل خيلي ديگر از دخترها به مادر نزديك تر بوديم تا پدر . مادرم هواي بچه هايش ، مخصوصاً ما دخترها ، را زياد داشت . سعي كرد كه ما تا ديپلم گرفتن راحت باشيم و به چيزي جز درسمان فكر نكنيم ، آن هم در قم آن زمان ، كه تعداد كمي از دخترها ديپلم مي گرفتند . 🍃اين توجه مادرانه را بگذاريد كنار اين كه من ته تغاري و عزيزكرده ي مادر هم بودم . هميشه بهترين لباسهايي را كه مي شد برايم مي خريد يا مي دوخت . هرجا هم كه مي رفت معمولاً مرا هم همراه خودش مي برد . 🍃جلسه ي قرآن را كه خوب يادم هست ، با هم مي رفتيم . سوره هاي ريز و درشت قرآن كه آن جا حفظ كردم از آن به بعد هميشه يادم بودند . 📝راوے: همسر شهید ...✒️ https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
❣﷽❣ #کتاب_عارفانه💖(فوق العاده زیبا) #خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری #قسمت_اول 1⃣ می گوییم از آنکه توسل ک
💖(فوق العاده زیبا) 2⃣ اما ساده و بی آلایش. او تمام زندگی اش با هدف بود.اوخود را به دست روزمـــ❌ـــرگی نسپرد. او زندگی را از منظر دیگری نگاه کرد.تمام لحظاتش را به خوبی استفاده کرد. او به تمام معنا(عبـــــ🌺ـــد)بود. زندگی و زیبایی های ظاهرش نتوانست او را فریب دهد. او از همه‌ی امکانات مادی که در اختیارش بود پلی ساخت برای کمـــ✨ـــــال ..برای رسیدن به هدف خلقت.. برای رسیدن به معبـــــ❤️ـــــود.. ✨✨✨✨✨ این جوان در همین نزدیکی ها بود. در محله‌ای در جنــــ🌞ـــوب شهر.در کنار بازار مولوی.البته من از قرن‌های گذشته سخن نمیگویم!! اهل افسانه و اسطوره‌سازی هم نیستم.. من از کسی حرف میزنم که در همین ایام معاصر در کنار ما زیست. مانند ما در همین دوران زندگی کرد. درس خـــ✏️ـــــواند،کار کرد. ✨✨✨✨✨ آن قدر ساده و بی‌آلایش که کسی اورا نشناخت.حتی..خانواده‌اش! هیچ کس اورا نشناخت. اما... اما تفاوت او با امثال ما(یقــــ💚ــین)بود. اوراه را شناخته بود. فهمیده بود که در دنیا به دنبال چه چیزی باشد.برای دقایـــ⏱ـــیق عمرش برنامه داشت.زندگی اش را با آنچه خداوند برای انسان ها ترسیم کرده منطبق بود. ✨✨✨✨✨ او پله‌های کـــ💟ـــمال را یکی پس از دیگری طی میکرد و فاصله‌اش را با اهالی دنیا بیشتر کرد. میگفت:((چرا اینگونه‌اید؟؟کمی بالا بیایید،بیایید تا ببینید آنچه دیدنی است! چرا به این ویرانه دل خوش کرده‌اید؟چرا؟!)) ✨✨✨✨✨ او میگفت و ما خفتگان در دامان غفلت،فقط به او نظاره میکردیم! هرچه میگذشت... ... https://eitaa.com/setaregan_velayat313