خاطره ای از #شهیدابوالفضل_راه_چمنی
یادم می آید روزی وارد اتاق شد درحالیکه تازه وضو گرفته بود حدود نیم ساعت مانده بود تا اذان ظهر
ابوالفضل همیشه آستین های لباس سربازی امام زمانش را وقتی وضو میگرفت بالا نگه میداشت تا دستهایش خشک شود.
بعد کمی با هم حرف زدیم...
نیم ساعت گذشت بلند شد برای نماز حرکت کنیم ...
مهر و تسبیح و قرآنش را برداشت و با هم از اتاق خارج شدیم.
من وضو نداشتم ، با من سمت وضوخانه آمد...
و به من گفت :
چقدر زیباست زمانیکه وضو داری ، برای نماز وضو بگیری.
نقل از #همرزم شهید
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#خاطرات_شهدا
🔺 شب #یلدا بود 🍉؛
🔰قرار شد من و #امیرعلی و یکی دیگه از رفقا برای انجام کاری تو ساختمون #جبهۀ #فرهنگی میقات ظهور بمونیم.
یک ساعتی⏰ از رسیدن ما گذشت ولی از #امیرعلی خبری نشد.😥
🔰ما هم بهش زنگ نزدیم☎️. گفتیم هم شب #یلدا هست و هم #تولدش🎂 ؛ حتماً خواسته کنار خانواده باشه😌
🔰خیلی طول نکشید که #امیرعلی با هندوانه 🍉و آجیل و کیک 🍰و تنقلات دیگه وارد ساختمون شد.
اون شب خیلی بهمون خوش گذشت🎈 ؛ #امیرعلی مثل همیشه ما رو غافلگیر کرد.😇
🔰حالا شب #یلدا که میشه ، ماییم و خاطرات طلایی
#امیرعلی_محمدیان ... نیست که بهش بگیم داداش #تولدت مبارک😥😔
✍راوی: مصطفی سلطانی #همرزم و دوست #شهید
#مدافع_حرم
#جاویدالاثر
#شهید_امیرعلی_محمدیان
#سالروز_ولادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313