~•°•~•💓•~•°•~
#بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین
#رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه
#نویسنده_فائزه_وحی
#قسمت_هشتاد_و_دوم2⃣8⃣
نمیدونم چقدر گذشت که همونجوری وسط اتاق نشسته بودم و دور سرمو گرفته بودیم.
با بلند شدن صدای آهنگ گوشیم از روی زمین برش داشتم و به صفحش نگاه کردم.
اشک باعث شد نتونم بخونم شماره رو و همینجوری جواب دادم😭
با صدایی خشن که از اثرات گریه و هق هق بود گفتم: الو
ناشناس: سلام ببخشید شما با من تماس گرفتید؟
خدای من صدای محمده منه... دستام شروع به لرزیدن کرد😣
محمد: الووووو
سریع گوشیو قطع کردم.
محمد دوبار دیگم زنگ زد و من رد دادم.
از کاری که میخواستم بکنم مطمئن نبودم... جملات رو بارها نوشتم و پاک کردم و آخرشم با یه یاعلی سند کردم برای محمد😔
دوباره از اول پیامو خوندم😒
*سلام آقای حسینی. فائزه هستم میخواستم حاج اقا و حاج خانوم رو دعوت کنم برای عید نوروز مراسم عقدکنون دارم. به دور از ادب بود اگه خبر نمیدادم. امیدوارم تشریف بیارید. یاعلی*
واااای نههههه😱
اگه فردا شب از علی بپرسه و اون بهش بگه نه چی؟؟؟😱
باید امشب به بابا خبر بدم که من برای عید نوروز مشکلی ندارم برای عقد😢
شاید اینم قسمت و تقدیر من بوده... دل به تقدیر میدم خدایا... میدونم تو حواست بهم هست...😭
یه نیرویی منو بی اختیار به سمت اتاق علی کشید... در اتاقشو که باز کردم به سمت اولین چیزی که به چشم میومد رفتم... گیتار علی رو برداشتم و روی تختش نشستم... از بچگی عاشق گیتار بودم... بعد اینکه علی رفت کلاس و یاد گرفت به منم یاد داد... ولی هیچ وقت در نبود علی یا در تنهایی بهش دس نزده بودم... دستمو روی تار هاش کشیدم🎸
بی ارده شروع کردم به زدن و خوندن آهنگ متلاشی حامد... نمیدونم چرا... مقصر کی بود... اون... من... زمونه... قسمت... فقط اینو میدونم که تنها کسی که زندگیش متلاشی شد من بودم....😭
با بغض شروع کردم به خوندن:
*داری از تو متلاشی میشی
مثل وقتی که نباشی میشی
مثل اونی که شکستی میشی
بدتر از اینی که هستی میشی
مثل دریا متلاتم میشی
یه پریشونی دائم میشی
وقتی از دست همه گریونی
پشت اشکای کی قایم میشی*
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
#ادامه_دارد...
❤🍃 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
~•°•~•💓•~•°•~
#بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین
#رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه
#نویسنده_فائزه_وحی
#قسمت_هشتاد_و_سوم3⃣8⃣
گیتار و گذاشتم روی تخت علی و با چشمای متورم و قرمز از اتاق بیرون اومدم.
چندتا مشت آب سرد به صورتم زدم تا چشمام برگرده به حالت طبیعی خودش... وضو گرفتم و نماز مغرب و عشامو خوندم.... دیگه نمیخواستم گریه کنم... دیگه نه... هر چقدر گریه و زاری کردم کافیه... میخوام احساسمو بکشم... منی که میخوام سر سفره عقد مهدی بشینم باید همه عشق و احساسمو له کنم... باید سنگ شم😑
بابا و مامان تقریبا ساعت یازده و نیم رسیدن خونه جلوی تلویزیون نشسته بودم و شهرزاد نگاه میکردم... چقدر شبیه شهرزاد قصه ام... اون برای جون فرهادش ازش گذشت و منم برای دل محمدم ازش گذشتم...😔
مامان و بابا کنارم نشستن و مشغول تماشای فیلم شدن🖥
بابا: چه خبر؟
یاعلی زیرلب گفتم و شروع کردم.
_بابا من برای عید نوروز آمادگی کامل دارم. هرچی شما بگید باباجون.
مامان پرید وسط حرفم: فائزه جان بابات خیلی شلوغش کرده... خیلی زوده عید نوروز... خواهش میکنم بخاطر لجبازی زود تصمیم نگیر...(به بابام رو کرد و ادامه داد)حاج آقا با شمام هستم ها... بخاطر لجبازی زندگیه دخترتو تباه نکن...😔
بابا: این دختر خودش زندگیشو تباه کرده 😡
_مامان من شما نگران چی هستی؟ من خودم بیشتر از همه بفکر زندگیمم. همون عید نوروز عقد میکنیم.
از جام بلند شدم که برم تو اتاق دوباره برگشتم سمتشون و گفتم: من الان میرم به علی خبربدم آمادگی داشته باشه😑
گوشی رو برداشتم و یه اس براش فرستادم.
*سلام داداشی. همه برنامه ها درست شد... قرار شد عیدنوروز من و مهدی عقد کنیم...*
به دقیقه نکشیده بود که علی زنگ زد📱
_الو
علی: فائزه چی داری میگی؟😳
_خوشحال نشدی؟ عروسی خواهرته ها😢
علی: این مسخره بازیا چیه؟ چرا این قدر عجله؟😡
_بابا اینجوری میخواد... منم حرفی ندارم...
علی: بابارو بهونه نکن... شوخی نیست فائزه زندگیته ها...
_علی جان... من خودم اینجوری خواستم... تو نگران نباش... پای خودم...
علی با تندی گفت: لعنت به تو و کله شق بازیات😡
بعدم تلفن رو قطع کرد... هه... میخوام فراموشت کنم آقامحمد... شاید این ازدواج مقدمه ای شد برای فراموشی تو....
ولی من چی بگم که حتی تو ذهنتم نیستم که بخوای فراموشم کنی...
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
#ادامه_دارد...
❤🍃 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
🌹بسم رب الشهداء والصدیقین🌹 ازشام بلا شهید آوردند... رزمنده مدافع حرم سید رضا حسینی نوده به جمع شهد
🚨 #خبرفوری
🕊پیکر مطهر شهید مدافع حرم #سیدرضا_حسینی_نوده صبح امروز وارد معراج شهدا شد.
✈️پیکر شهید با پرواز ساعت ۱۹:۵۵ از تهران به شهر #گرگان منتقل و مراسم استقبال در فرودگاه شهر گرگان برگزار خواهد شد.
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#حسین_جان
آن قَدَر این روزها از تشنگےات گفتہاند
مےشوم شرمنده از نوشیدن یڪ جرعہ آب
موقع افطارها حالم دگرگون مےشود
در ڪنار سفره گویم واے بیچاره رباب
#یاسیدنا_العطشان
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
رمـضان میـگذرد با همه ے زیبایـے...
اے اجل ، داغ محـرم به دلم نگذارے 😔💔
🍃 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
جزء۲۸...التماس دعا.mp3
3.98M
📖جزء خوانی روزانه ماه مهربانی 🌙
🌹جزء بیست وهشتم۲۸
🎤استاد معتز آقایے
💈حجم فایل : ۳/۸ مگابایت
🌷هدیه به شهدای روحانی #دفاع_مقدس_و_مدافع_حرم
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
سلام🌹✋
دوستان اگه انتقاد و یا پیشنهادی راجب مطالب کانال داشتید میتونید به آیدی زیر مراجعه کنید.↙️
@shahid_bayazi_fathi313_76
هدایت شده از پروانه های وصال
93e73189170b030863f10b13033d3e5caaf2a605.mp3
2.01M
❤شرح دعای روز بیستم و هشتم ماه مبارک
و احکام، ویک نکته اخلاقی شیرین
توسط استاد اخلاق ...آیت الله مجتهدی
بسیاااار عالیه ... دانلود بفرمایید🌹
🌷 #خاطرات 🌷
🌹آخرین دیدار🌹
یک ساعت قبل از اینکه محسن اعزام بشود، مادرم با من تماس گرفت و گفت که محسن دارد به سوریه می رود، همان لحظه اشک از چشمانم جاری شد و فوراً خودم را به منزل پدرم رساندم. تا با محسن خداحافظی کنم، ما خیلی گریه و زاری میکردیم؛ اما محسن واقعاً صبور بود و عاشقانه بهسوی شهادت رفت.
↖به نقل از : #مریم_حججی (خواهر شهید)↗
برای شادی روح شهدا #صلوات
🌸 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین وداع شهید #آقامحسن_حججی با #خواهران معزز و گل پسرشون #علےآقا
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🌷🌷🌷🌷
کنایه ذوالنور به روحانی: امور از دستتان خارج شده/«بک یاالله» شب قدر گناهتان را پاک نمیکند.
✴️ https://eitaa.com/setaregan_velayat313