⊰᯽⊱─❁╌╌❊﷽❊╌╌❁─┈⊰᯽⊱
🔻 #رمان📙❅⃟💠⃟❅⃟⃟⃟💠❅⃟💠⃟❅💠⃟❅
🔶خاکریز اسارت
💢قسمت دوازدهم:
واقعا کویت بود
یکی از اتاقا نسبتا سالم بود و رفتم داخل. بابا اینجا کویته! یه تخت خوابِ آهنی با تخته های چوبی روش. از فرط خستگیِ شدید رو همون تخت خوابم برد. تو دو سه ساعتی که به روشن شدن هوا مونده بود دَها بار با صدای انفجارای سنگین از خواب میپریدم و چن لحظه بعد دوباره خوابم میبرد. شبی پر از کابوس و وحشت بود و لحظه ای نبود که پایگاه رو نکوبن. نمی دونم چی دیده بودن و برای چی این همه گلوله رو حروم اون میکردن. شاید از ترس پناه گرفتن رزمنده های ما یا واقعا بی هدف، نمی دونم. چن دقیقه ای هم صدای انفجار قطع میشد و خوابم می برد با کابوسی وحشتناک از خواب می پریم. خواب می دیدم عراقیا پایگاه رو محاصره کردنو دارن بسمتم میان. یه وقتم می دیدم بچه ها رسیدند اینجا و با داد و فریاد خودم که من اینجام. من زخمیم از خواب می پریم. یه وقتایی هم خواب می دیدم برگشتم ایران و پیش خونواده ام هستم. آخه بابا تو یه شب اونم دو سه ساعت چند فیلم و سریال باید آدم ببینه. همشونم اکشن و هیجانی !
اون شب بجای خواب و استراحت ، یه تراژدی پر از کابوس، انفجارای پی در پی، درد و عطش برایم رقم خورد ، ولی هر چه بود بهتر از شب و روز قبلش بود. فاتح و فرمانده بلا منازع پایگاه شده بودم و مشکل خاصی غیر از اونایی که گفتم نداشتم ، یه مشکل کوچولوش این بود که وسط آتیش دو طرف بود و هر گلوله ای که از طرف ایران یا عراق خرجش کم بود و پا می کرد میخورد تو سر کچل من. با زدن سپیده صبح نمازمو خوندم و فضولیم گُل کرد. روی دیوارا چن دست لباس تر و تمیز به میخ اویزون بود و تعدادی پلاستیک که چیزایی توشون بود.
انگار دنیا رو بهم دادن. سریع پوتین پای راستم که سالم بود رو دراوردم . پای چپم بشدت آسیب دیده بود و استخون ساقم پام تراشیده و انگشت سبابه ام دو نصف شده بود و پوتین پای چپم پر از خون بود و دراوردنش خیلی درد داشت.
خوشبختانه بسته کمکای اولیه اونجا بود و از تیغ جراحی تا باند و بتادین و چسب همه چی بود. با تیغ جراحی از بغل پوتینو شکافتمو و از پام بیرون کشیدم. بعدش رفتم سراغ لباس. لباسای خیس و خونی و گِلمالی شده رو کندم . نگاهی به اطراف کردم کسی نگاهم نمی کرد. به اجنه اطرافم گفتم چشما رو درویش کنن و لباس زیرا رو هم دراوردم و یه شورت و یه زیر پوش رکابی آک پوشیدم. یه پیراهن نظامی عراقیم تنم کردم که سردم نشه و رفتم سراغِ پانسمان زخمام. حسابی با بتادین شستمو باند پیچی کردم و روشون چسب زدم. خونریزی هم دیگه نداشتم و از این بابت خیالم راحت شده بود. تو شلوارا گشتم همشونو برای دو نفر دوخته بودند و مثل کیسه خواب تو یه لنگه شون جام میشدم. آخرش یکی رو که کمی کوچکتر بود پام کردم و یه فانوسقه هم روش. پوتین پای راست که سالم بود رو پام کردم. ولی دیگه پوتین پای چپ قابل استفاده نبود. باید فکری برای پای چپم می کردم. انگار برادران بعثی می دونستن من میام اینجا و چه نیازای دارم. همه چیز رو برام جا گذاشته بودن بجز آب و غذا. یه جفت چکمه پلاستیکی پیدا کردم و لنگه چپشو پام کردم. برای چی چکمه پلاستیکی اورده بودن اونجا اینش اصلا مهم نیست. حالا دیگه اون رزمنده تر و تازه نبودم. خشک و اتو شده و پانسمان شده و لباس نو. دیگه سرما اذیتم نمی کرد و مقداری روحیه گرفته بودم و برای ادامه راه و رسیدن به خط خودی شروع کردم به نقشه کشیدن.
طلبه آزاده، رحمان سلطانی
ادامه دارد ⏪
☘🌺 @setaresho7 ☘🌺
•✾💫 اینجا ستاره شو 💫✾•
⊰᯽⊱┈──❁╌╌❊╌╌❁──┈⊰᯽⊱
⊰᯽⊱───❁❊﷽❊❁───┈⊰᯽⊱
#چالش
روز1⃣3⃣ام چالش تلاوت قرآن📖🌼🦋
°•🍃🌸 °•🍃🌸🍃°•🍃🌸🍃•
قال الامام الصادق (علیه السلام)
«اَلْحافِظُ للْقرْآنِ الْعامِلُ بِه مَعَ السَّفَرةِ الْكِرامِ الْبَرَرَةِ.»
حافظ قرآن كه بدان عمل كند، در آخرت رفیق و همراه فرشتگان و سفیران الهی خواهد بود.
(اصول كافی، ج ۴، ص ۴۰۴)
°•🍃🌸 °•🍃🌸🍃°•🍃🌸🍃•
☘🌺 @setaresho7 ☘🌺
•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
⊰᯽⊱┈───❁❊❁────┈⊰᯽⊱
⊰᯽⊱─❁╌╌❊﷽❊╌╌❁─┈⊰᯽⊱
°•🍃🌸 °•🍃🌸🍃°•🍃🌸🍃•
🌸"ارتفاعات پسکل ممد"
به منطقه کوهستانی کردستان رفته بودیم و در عملیاتی شرکت کرده و موفق شده بودیم ارتفاعاتی را بازپس بگیرم.
صبح عملیات، سرخوش از پیروزی به دست آمده، در سنگر نشسته و بساط شوخی را راه انداخته بودیم که خبرنگاری به طرفمان آمد و از شرایط عملیات شب گذشته سوالاتی کرد و ما به خوبی و با حرارت پاسخ دادیم.
در موقع رفتن، به سمت ما برگشت و پرسید"راستی اسم ارتفاعات رو نگفتید؟" در حالی که نمی خواستم کم بیاورم چشمم به سر محمد که شباهت زیادی به کنده کاری زمین منطقه داشت افتاد و بلافاصله گفتم: "ارتفاعات پسکل ممد"😂
ساعت دو بعداز ظهر مارش اخبار رادیو به صدا در آمد. لحن رسا و حماسی خبرنگاری که از منطقه گزارش میکرد ، خبر عملیات را اینگونه بیان کرد
:"رزمندگان دلاور اسلام در شب گذشته عملیات موفقی در غرب کشور به انجام رساندند که موجب آزاد سازی بلندیهای پسکل ممد و ... گردید"
وقتی خبر به فرمانده رسید دیگر ما بودیم تنبیه او. 😱
سید باقر احمدی ثنا
#طنز_جبهه😂🍃
°•🍃🌸 °•🍃🌸🍃°•🍃🌸🍃•
☘🌺 @setaresho7 ☘🌺
•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
⊰᯽⊱┈───❁❊❁────┈⊰᯽⊱
⊰᯽⊱───❁❊﷽❊❁───┈⊰᯽⊱
یک عروس دریایی بانمک از دید شما پنهان شده(◕ᴗ◕)
کی میتونه پیداش کنه؟🤗
🐬🌸🐬🌸🐬🌸🐬🌸🐬🌸
#تست_هوش🧠✨
☘🌺 @setaresho7 ☘🌺
•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
⊰᯽⊱┈───❁❊❁────┈⊰᯽⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰᯽⊱──❁❊﷽❊❁──⊰᯽⊱
🍃 #وارث🤍🌱
میدونم محاله جوابم کنی
میدونم محاله خرابم کنی
خدارو چه دیدی شاید هم منو
برای خودت انتخابم کنی
☘🌺 @setaresho7 ☘🌺 •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
⊰᯽⊱───❁❊❁────⊰᯽⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰᯽⊱─❁❊﷽❊❁──⊰᯽⊱
این داستان ...
نینی نمونه😍😂
#بخندیم😂
☘🌺 @setaresho7 ☘🌺
•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
⊰᯽⊱──❁❊❁───⊰᯽⊱
⊰᯽⊱──❁❊﷽❊❁─⊰᯽⊱
قدردان جمعه های بی قرار تو ایم💛🍃
#رای_ما_سعید_جلیلی✌️🇮🇷
☘🌺 @setaresho7 ☘🌺 •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
⊰᯽⊱───❁❊❁───⊰᯽⊱
⊰᯽⊱───❁❊﷽❊❁───┈⊰᯽⊱
#چالش
روز2⃣3⃣ام چالش تلاوت قرآن📖🌼🦋
°•🍃🌸 °•🍃🌸🍃°•🍃🌸🍃
اِن اَرَدتُم عَيشَ السُّعَداءِ و َمَوتَ الشُّهَداءِ و َالنَّجاةَ يَومَ الحَسرَةِ و َالظِّلَّ يَومَ الحَرورِ و َالهُدى يَومَ الضَّلالَةِ فَادرُسُوا القُرآنَ فَاِنَّهُ كَلامُ الرَّحمانِ و حِرزٌ مِنَ الشَيطانِ و رُجحانٌ فِى الميزانِ؛
اگر زندگى سعادتمندان، مرگ شهيدان، نجات روز حسرت (قيامت)، سايه روزِ سوزان و هدايت در روز گمراهى را مىخواهيد، قرآن را ياد بگيريد كه آن سخن خداى مهربان است و سپرى است در مقابل شيطان و عامل برتری در ترازوى اعمال.
الحیاه(ترجمه ی احمد آرام) ج2 ،ص234
°•🍃🌸 °•🍃🌸🍃°•🍃🌸🍃•
☘🌺 @setaresho7 ☘🌺
•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
⊰᯽⊱┈───❁❊❁────┈⊰᯽⊱
⊰᯽⊱───❁❊﷽❊❁───┈⊰᯽⊱
🌸اوّلِ هفتهتون رو بیمه کنید
🍃با صلوات بر ┄┅┅❅🌸❅┅┅┄
🌺حضرت محمد صلی الله علیه و آله
🍃و خاندان پاک و مطهرش
🌸اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
°•🍃🌸 °•🍃🌸🍃°•🍃🌸🍃•
☘🌺 @setaresho7 ☘🌺
•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
⊰᯽⊱┈───❁❊❁────┈⊰᯽⊱
⊰᯽⊱───❁❊﷽❊❁───┈⊰᯽⊱
⋅✧∙یادآوریهای مسیر موفقیت:🚵🏻♀🍂
✦•╼━━━•◉•━━━╾•✦
↜چیزای خوب زمان میبرن🧷📕
↜پله،پله برو جلو،صبر داشته باش،آخرش خوبه⚡️💛
↜توقعات به جا از خودت داشته باش💕
↜موانع هم سر راهت وجود دارن🥡🌸
↜تمام توانت رو به کار ببر+استراحت هم بکن✨
✦•╼━━━•◉•━━━╾•✦
#انگیزشی💖
☘🌺 @setaresho7 ☘🌺
•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
⊰᯽⊱┈───❁❊❁────┈⊰᯽⊱
⊰᯽⊱──❁❊﷽❊❁─⊰᯽⊱
رویایی که کاشتی عشق میخواد🪴💕
مراقبت میخواد🍃
از همه مهتر صبر میخواد⏰
پس وقتی مطمئن شدی در مسیر درستی
صبر کن✋
صبر همراه تلاش☘🌺
خیلی زود منتظر ثمره تلاشت نباش😉
که دلسرد نشی🥺
قول میدم اگر مسیرت رو درست انتخاب کرده باشی⭐️
بالاخره تلاش هات نتیجه میده👌
و رویاهات جوونه میزنه🌱
#محصلانه🎒
☘🌺 @setaresho7 ☘🌺 •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
⊰᯽⊱───❁❊❁───⊰᯽⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰᯽⊱──❁❊﷽❊❁──⊰᯽⊱
#استوری | عزاداری آسمان و زمین
امام رضا علیهالسلام:
آسمانهاى هفتگانه و زمینها براى كشتهشدن او گریستند.
حی علی العزا حی علی البکاء
فی ماتم الحسین (ع) مظلوم کربلا...
فرا رسیدن ماه محرم و ایام سوگواری و عزاداری سالار شهیدان و سرور آزادگان جهان حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام و یاران با وفایش تسلیت باد.♥️🥀
☘🌺 @setaresho7☘🌺
•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
⊰᯽⊱───❁❊❁────⊰᯽⊱
⊰᯽⊱───❁❊﷽❊❁───┈⊰᯽⊱
#چالش
روز3⃣3⃣ام چالش تلاوت قرآن📖🌼🦋
°•🍃🌸 °•🍃🌸🍃°•🍃🌸🍃
امام صادق (ع):
10- مَن لَم يَعرِفِ الحَقَّ مِنَ القُرآنِ لَم يَتَنَكَّبِ الفِتَنَ؛
هر كس حقيقت را از طريق قرآن نشناسد، از فتنه ها بركنار نمى ماند.
محاسن، ج1، ص216
°•🍃🌸 °•🍃🌸🍃°•🍃🌸🍃
☘🌺 @setaresho7 ☘🌺
•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
⊰᯽⊱┈───❁❊❁────┈⊰᯽⊱
زیارتعاشورا۩صدقی.mp3
3.94M
⊰᯽⊱❁❊﷽❊❁⊰᯽⊱
#صیقل_روح🤍🌱
زیارت عاشورا 📖♥️🏴
🎙 با نوای مهدی صدقی
☘@setaresho7☘ •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
⊰᯽⊱──❁❊❁──⊰᯽⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰᯽⊱──❁❊﷽❊❁─⊰᯽⊱
کیک کاغذی🤩🎂🎁
#حوصلتون_سرنره✂️🔖
☘🌺 @setaresho7 ☘🌺
•✾💫 اینجا ستاره شو 💫✾•
⊰᯽⊱┈──❁❊❁──┈⊰᯽⊱
⊰᯽⊱───❁❊﷽❊❁───┈⊰᯽⊱
#پاسخ_تست_هوش🧠✨ 🌸🐬🌸
☆و اما ستاره شو هایی که جواب دادند☆
🎨🤩💖💫
☘🌼💫مبینا گردفروشانی💫☘🌼
☘🌼💫ریحانه اشراقی💫☘🌼
☘🌼💫فاطمه یزدانی💫☘🌼
☘🌼💫مطهره کیانی💫☘🌼
☘🌼💫امید حجت💫 ☘🌼
☘🌼💫علی حجت💫☘🌼
☘🌼💫زهرا اسدی💫☘🌼
💫امیرحسان عبدیان پور💫☘🌼
☘🌼💫فاطمه امینی💫☘🌼
☘🌼💫مطهره مرتضائی💫☘🌼
☘🌼💫عارفه جمالی💫☘🌼
☘🌼💫سمیه جعفری💫☘🌼
☘🌼💫نسیم باقری طادی💫☘🌼
☘🌼💫زینب فولادی💫☘🌼
☘🌼💫محمد صالح عبداله اله زاده💫
☘🌼💫امیر علی قاسمی💫☘🌼
☘🌼💫ملینا پیرنجم الدین💫☘🌼
☘🌼💫فاطمه نصر اصفهانی💫☘🌼
☘🌼💫عرفانه احمدی💫☘🌼
☘🌼💫انسیه غلامی💫☘🌼
☘🌼💫زیبا خدامی💫☘🌼
☘🌼💫مهشید بورونی💫☘🌼
🌼☘💫اسما فدائی💫☘🌼
🌼☘💫امیرحسین نوری💫☘🌼
🌼☘💫ابوالفضل امانی 💫☘🌼
🌼☘💫فاطمه زهرا احمدی💫☘🌼
☘🌺 @setaresho7 ☘🌺
•✾💫 اینجا ستاره شو 💫✾•
⊰᯽⊱┈────❁❊❁────┈⊰᯽⊱
⊰᯽⊱─❁╌╌❊﷽❊╌╌❁─┈⊰᯽⊱
🔻 #رمان📙❅⃟💠⃟❅⃟⃟⃟💠❅⃟💠⃟❅💠⃟❅
🔶خاکریز اسارت
💢قسمت سیزدهم :
یکی با من حرف بزنه
یه روز و دو شب بود که با احدی سخن نگفته بودم و در تنهایی مطلق قرار داشتم. آرزوم این بود یه ایرانی رو ببینم و چند لحظه باهاش همکلام بشم. تنهایی خیلی کشنده س. تا آدم تنها نشه درد و مصیبت تنهایی رو نمی فهمه. تا چشم کار میکرد، خاکریز بود و مواضع متروکه و مخروبه ، تانکا و ماشینای سوخته ، موانع ، سیم خاردار و اجساد پوسیده و بجا مونده.
جهانی پر از سر و صدا ، در عین حال برای من خاموش. جز خدا کسی نبود که باهاش حرف بزنم و از درد و مشکلاتم براش بگم. نه من زبون غرش جنگ افزارا و صدای مهیب انفجارا رو می فهمیدم و نه اونا زبون منو. خواستشون فقط ریختن خون بود و بی جان کردن موجودات دیگه. سازندگانشون فقط این زبون رو به اونا یاد داده بودن که من خیلی خوشم نمی اومد با این زبون با من حرف بزنن.
اونا با بی رحمی تموم در دو سوی خطوط نبرد ، جان انسانا رو می گرفتن و در وسط معرکه تنها جانی که هر آن در معرض خطر مرگ بود من بودم. گاهی از خدا می خواستم خلاصَم کنه و با یکی از این انفجارا پودر بشم و به آرزوی دیرینه ام که شهادت بود برسم ، اما همینکه با موج انفجاری سنگین از جای کنده می شدم ، ته دلم خالی میشد ، خودمو به زمین می چسبوندمو دست به دامن خدا و معصومین میشدم که نجاتم بِدن. بالاخره انسانه و حب ذات و جانِ شیرین.
من بودم و خاطراتم از خونواده و همسر و طفل پنج ماه و نیمه ای که تازه شیرین کاریاش شروع شده بود و کانون خونواده سه نفره مو گرم کرده بود و به عشق اسلام و امام اونو مادرشو بخدا سپره بودم . همه اون گریه ها و خنده ها در خواب و بیداری برام مجسم میشد و گاهی انقد با خاطراتم غرق میشدم که دستامو برای بغل کردنش دراز می کردم و لحظه ای بعد خالی بر می گشتن. تصور لبخندهاش منو بشدت آزار می داد و آرزو می کردم یه بار دیگه حیسنمو بغل می کردم و می بوسیدم. گاهی آنقدر در تصور و تخیلاتم غوطه ور میشدم که بیمارستان و بستری شدن و بچه ای که اونو روی سینه م گذاشتن و درحالِ نوازش کردنش هستم برام مجسم میشد. و چند لحظه بعد ، انفجاری مهیب و زوزه خمپاره ای که ترکشاش از کنارم رد میشدن رشته تخیلاتم رو پاره می کرد و دوباره به زندگی واقعی و سرنوشت مبهم و نامعلومی مُبتلاش بودم بر می گشتم.
هر وقت خواب میرفتم، میدیدم دارم با یکی حرف میزنم. تازه اینجا بود که به اهمیت همنشینی و زندگی اجتماعی پی می بردم.
خدایا همین همکلام شدن چه نعمتی بوده و من از اون غافل بودم و هیچ وقت شکرشو بجا نیاوردم و تنهایی چه بد دردیه که در جمع احساس نمیشه و روزگار خودشو میخاد تا به انسان بفهمونه که خدا خیلی به ما داده نعمت داده که از اونا غافلیم!
طلبه آزاده ،رحمان سلطانی
ادامه دارد ⏪
☘🌺 @setaresho7 ☘🌺
•✾💫 اینجا ستاره شو 💫✾•
⊰᯽⊱┈──❁╌╌❊╌╌❁──┈⊰᯽⊱
⊰᯽⊱───❁❊﷽❊❁───┈⊰᯽⊱
#چالش
روز4⃣3⃣ام چالش تلاوت قرآن📖🌼🦋
°•🍃🌸 °•🍃🌸🍃°•🍃🌸🍃
رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إذا أحَبَّ أحدُكُم أن يُحَدِّثَ رَبَّهُ فَلْيَقرَأْ القرآنَ
[كنز العمّال : 2257.]
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر گاه فردى از شما دوست داشته كه با پروردگارش سخن بگويد، قرآن بخواند.
°•🍃🌸 °•🍃🌸🍃°•🍃🌸🍃
☘🌺 @setaresho7 ☘🌺
•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
⊰᯽⊱┈───❁❊❁────┈⊰᯽⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰᯽⊱──❁❊﷽❊❁──⊰᯽⊱
اگرَم اجل ندهد امان
به محرمت برسم حسین (ع)🌹🍃
تو امان بده که به روضهی
تو بگیرد این نفسم، حسین (ع)♥️🍃
☘🌺 @setaresho7☘🌺
•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
⊰᯽⊱───❁❊❁───⊰᯽⊱