eitaa logo
یافارس الحجاز
96 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
493 ویدیو
3 فایل
با سلام مطالب با ذکر صلوات قابل کپی می باشد #امام_زمان #منتظران313 #یافارس_الحجاز
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم🌺 دوازدهم فروردین ماه سال 1334 در شهرضای اصفهان، در خانواده ای مذهبی و در خانه ای کوچک، فرزندی به دنیا آمد که نام گرفت و در همان شهر بزرگ شد و تربیت یافت. او پسری بود که پدر و مادرش به واسطه رخدادی شگرف، تولد او را مرهون کرامتی بزرگ از امام حسین علیه السلام می دانستند. ، سومین فرزند خانواده و همان ، فرمانده لشکر 27 محمدرسول اللّه صلی الله علیه و آله بود. روحیه کمک به دیگران و هم چنین رعایت حقوق مردم، از همان دوران کودکی در وجود موج می زد. وقتی به همراه برادرش برای کار به مزرعه شان می رفتند، اگر کسی پا روی محصولات مزرعه های همسایه می گذاشت، او بسیار ناراحت می شد، یا این که، در پایان هر سال تحصیلی، کتاب هایش را جلد و مرتب می کرد و آن ها را به دانش آموزان بی بضاعت هدیه می داد. ، این ویژگی را از پدری زحمتکش و پرکار آموخته بود که با وجود فقر و تنگ دستی، در مقابل سختی ها، ایستادگی می کرد تا بچه هایش رنجِ طاقت فرسای فقر را در زندگی احساس نکنند. مادر نیز زن بسیار مؤمنی بود و می کوشید بچه ها را ازهمان اوایل کودکی، با نماز و مسایل دیگر مذهبی آشنا سازد. در پرتو تربیت چنین پدر و مادر دل سوزی، از همان پنج، شش سالگی، نمازهایش را مرتب می خواند و بسیاری از سوره های کوچک قرآن را حفظ کرده بود. ... @seyed313yar
بسم الله الرحمن الرحیم🌺 ، در سال 1352 گرفت و همان سال در امتحانات ورودی معلم قبول شد و برای ادامه تحصیل، از به اصفهان رفت. در دانشسرا، فرصت بسیار خوبی برای مطالعه و بالا بردن تجربیات علمی و فکری گوناگون وی بود. این امر، به اضافه اقامت در اصفهان و آشنایی با دانشجویانی که از شهرهای مختلف برای تحصیل به آن جا آمده بودند، در فکری و روحی تأثیری به سزا داشت. او در سال 1354، تحصیلاتش را به پایان رساند و به نظام رفت. ، بعد از سپری کردن دوران تحصیل، به خدمت سربازی رفت و با چند نفر از دوستانش، در آشپزخانه پادگان مشغول به کار شد. وقتی ماه رمضان فرارسید، او تصمیم گرفت تا به کمک دوستانش، برای سربازهای پادگان، سحری تهیه کنند. وقتی تیمسار ناجی ـ که از مزدوران رژیم و فرمانده پادگان بود ـ از جریان باخبر شد، را به سلّول انفرادی فرستاد و همه سربازان را مجبور به شکستن روزه کرد. پس از آزاد شدن از سلّول انفرادی، تصمیم گرفت تا درس خوبی به فرمانده دین ستیز پادگان بدهد. وقتی دوستانش با او مخالفت کردند، گفت: «شما از خدا می ترسید یا از ناجی؟». او به کمک دوستانش، کف آشپزخانه را با کف صابون و روغن لیز کردند. زمانی که ناجی برای بازرسی وارد آشپزخانه شد، به شدت بر زمین افتاد و نتوانست از جایش بلند شود و به بیمارستان منتقل شد و تا پایان ماه رمضان، درآن جا بستری بود و سربازها توانستند تا آخر ماه رمضان، با خیال آسوده روزه بگیرند. ... @seyed313yar
بسم الله الرحمن الرحیم🌺 اوّلین راهپیمایی با آغاز فعالیت های سیاسی و انقلابی مردم شهرهای مختلف کشور بر ضد شاه، زمانی که از راهپیمایی های مردمی باخبر شد، گرفت که به کمک دوستانش، در شهرضای اصفهان راهپیماهایی بر ضد بر پا کنند. او به دلیل و به امام خمینی رحمه الله و اسلام و با وجود نظامی، توانست اولین راهپیمایی مردمی شهر را به راه اندازد. پس از مدتی، تصمیم گرفت تا شاه را که در میدان بزرگ شهر قرار داشت، پایین بکشد. بنابراین، به کمک دوستانش در ماه محرم 1356، زمانی که مردم شهر در های سینه زنی و زنجیرزنی به می آمدند، با کمک چند تن از دوستانش، مجسمه را پایین کشیدند و مردم در حالی که تکه های مجسمه را در دست داشتند، «مرگ بر شاه» سر می دادند. ... @seyed313yar
بسم الله الرحمن الرحیم🌺 پس از دوران ، به شهرضا برگشت و در اداره و شد و هم زمان با تدریس، های خود را برضد نظام حکومتی آغاز کرد. او در حین تدریس، شاگردان خود را با ظلم های حکومت شاه آشنا می کرد، به طوری که او، از اولین نوجوانان و جوانانی بودند که در های بر ضد نظام می کردند. به کمک خود، افکار عمومی را برای پشت پرده رژیم شاه، آماده می کرد و گاهی به روستاهای دور می رفت و برای های آن جا اعلامیه می برد. او گاهی هم به قم می رفت و اعلامیه های امام را می آورد و در های مناسب، در بین مردم و راهپیمایی کنندگان پخش می کرد. او از اولین کسانی بود که در شهرضا، برضد نظام داشت و چندین بار هم نزدیک بود توسط مأموران شود. ... روحشان شاد و یادشان گرامی... @seyed313yar
بسم الله الرحمن الرحیم🌺 دوستان ، از اواخر حضور او در کردستان، خاطرات بسیاری دارند که نشان از روحیه اخلاص، فداکاری و مردم دوستی او دارد. یکی از هم رزمان در این باره می گوید: یک شب در مقّر بودیم. شنیدیم که کسی صدا می زند: من می خواهم بیایم پیش شما. گفتیم که اگر می خواهی بیاییی، نترس، بیا جلو. او گفت: من را می خواهم. او را پیش بردیم. آن مرد کُرد، با دیدن ، خواست دست او را ببوسد، ولی حاجی اجازه نداد. آن مرد گفت که آمده است پناهنده شود و اشتباه کرده است که به طرف ضدانقلابیون رفته است. او با اخلاقیات و رفتارهای دوستانه و مهربانانه ، شیفته او شده بود و از این که به او اجازه داده بود که یک پاسدار باشد، بسیارخوشحال بود. جالب این جاست که تعداد دیگری از افراد گروهک های فریب خورده هم که خود را تسلیم کرده بودند، درهمان لحظه ورود، سراغ را می گرفتند و می گفتند: کیست؟ ... @seyed313yar
بسم الله الرحمن الرحیم🌺 با بود اما در همین عملیات انقدر از خودش نشان داد شد به و در این به رسید بعد ازشهادتش گفت اگر ۱۰تامثل را داشتم را میگرفتم 🌹 شادی روحش صلوات... اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم والعن اعدائهم اجمعین 🌺 @seyed313yar