وقتی همه خواب بودیم !🌙🍂🍁
سرداردلها شهید شد 🥀👇
برای پاسداری از سرزمینمان ایران
برای حفاظت از مظلومان
آری
من نه شیعه کویته
#بلوچستان پاکستانم که گوشت و
خونم به جرم شیعه بودن گاه و بی گاه به در و دیوار شهر بپاشد
🚩 نه شیعه اهل ارومچی #چین هستم که کلاس های درس حوزه و مراسم کفن و دفن برگزاری مراسمات جشن و عزا ی اهل بیت را ممنوع کرده باشند و مخفیانه و به دور از دید حکومت شیعه گری کنم...
🚩 نه شیعه ی اهل #کره جنوبی هستم که حتی یک عالم شیعی در دسترس برایم وجود نداشته باشد و تمام مراجعات دینی ام اینترنتی برطرف شود!
🚩 نه شیعه قطیف #عربستان که برای فعالیت های دینی سیاسی ام تحت پیگیرد قانونی و در انتظار #اعدام باشم!؟
🚩 نه شیعه ی #هند هستم که بریزند وسط #عزاداری های دست جمعی مان
و نام #حسین و خون در دهانم باهم آمیخته شود...
🚩 نه شیعه منامه #بحرین ام که در زندان ها حبس شده باشم و حکومت آل خلیفه منتظر که ویروس کرونا را وارد زندان ها کند تا نسل کشی بیولوژیکی در زندان برایم رقم بخورد
🚩 نه شیعه اهل میرزا اولنگ #افغانستان که تکه تکه اعضای بدنم سنگفرش خیابان ها شود
آری من #شیعه ایرانم و حتی یک زخم.! نه تو بگو اصلا یک اخم ..! به خاطر شیعه بودنم متحمل نشده ام
همیشه راحت و آسوده در فرم ها جلوی کلمه ی دین ، نوشته ام: اسلام-تشیع.!
هر عید و شهادت خاندان مولا علی و فرزندانشان بوده لیست هیات ها بوده که ردیف میشد تا انتخاب کنیم کجا برویم.!
من نه حتی یک زخم برداشته ام و نه حتی میدانم شیعه بودن در هرجای این دنیا جز
#ایران چه هزینه ها و چه رنج هایی بر تن شیعیان گذاشته
و اگر برسد آن زمان که بپرسند برای رسیدن تشیع به بعد خود چه کرده ای ؟
زبانم بسته است و سرم پایین در مقابل انچه برادران و خواهران شیعه ام در جای جای دنیا به غیر از ایران متحمل شدند تا بماند نسل و راه دوستداران مولا علی و فرزندانش ...
پی نوشت:
راحت آسوده در مجالس امیر المومنین علی ع و اولاد علی قد کشیدیم و ندانستیم خیلی ها برای شیعه بودن و شیعه ماندن چه خون دل ها خورده اند.
🍃چه حاج قاسم ها و حججی ها و خیزاب ها و.... دیگر شهدای اهل ولایت مدافع حرم و وطن شهید شدند .... 🥀
به راستی برای رسیدن تشیع به کل دنیا که هیچ برای نسل بعدی همین ایران خودمان چه کار کرده ایم؟
#شهدارا_قدر_بداریم
🎋ایران امروز و فرداها را مدیون #شهدا هستیم
#لبیک_یا_خامنه_ای🌹
🍁🍂🥀💦💧
#هنگ_سوم
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
♦️سرانجام یگان پزشکی ما در منطقه «حوطه» واقع در نزدیکی دوراهی منتهی به شلمچه در شرق و نشوه در غرب مستقر گردید. چادرهای خود را در زیر نخلهای بلند و در وسط کشتزارهای دهقانان بیچاره ای که خانه هایشان در اطراف ما قرار داشت برپا کردیم. شرایط در این محل با شرایط محل قبلی تفاوت بسیار داشت. چون این بار در سرزمین خود و هم در نزدیکی شهر ♦️بصره مستقر بودیم و از این نظر دور ما را یگانهای اداری و پشتیبانی رزمی احاطه کرده بودند.
احساس اطمینان میکردیم تا نیروهای اداری و پشتیبانی چند روز پس از استقرار ما در آن ناحیه، شروع به حفر سنگرها و جان پناههای اضطراری کنند. با وجودی که منطقه شرق بصره به علت نقل و انتقال یگانهای رزمی منطقه ای پر ازدحام به شمار می رفت، اما یگان ما از سکون و آرامش فوق العاده ای برخوردار بود. به علاوه چون ما به شهر بصره نزدیک بودیم گاهی برای خوردن شام به کافه «دریایی» مشرف بر شطالعرب میرفتیم.
♦️من از همان جا به تماشای منطقه مرزی مینشستم. گلوله های منور که همچون ستاره در آسمان میدرخشیدند و تلالو شلیک توپ و خمپاره نظرم را به خود جلب میکردند. مشاهده این منظره ها بیانگر این واقعیت بود که مردم شهر بصره درست در پشت خط مقدم قرار دارند ولی به دلیل علاقه اشان به خانه و کاشانه و نیز ممانعت دولت قادر به ترک شهر نبودند. با این وجود تعداد زیادی از آنها مخفیانه از
شهر خارج شده بودند تا از تیررس توپ و خمپاره در امان باشند.
♦️ روزی با تنی چند از پزشکان زیر چادر مخصوص غذاخوری نشسته بودم که ناگهان فردی با لباس شخصی به همراه یکی از سربازان وارد شد و سراغ دکتر صباح المرایانی را گرفت. دکتر صباح به او گفت: «من هستم، بفرمائید!»
شخص مزبور گفت: «مسئله مهمی دارم...»
دکتر صباح از او خواست که بنشیند. او نشست و سپس گفت:
👈«چرا» در پرونده برادر شهیدم عبارت ترسو و بی لیاقت را نوشته ای؟ در صورتی که او در جبهه شهید شد و نقش بسزایی را در جیش الشعبی ایفا کرده بود؟»
👈دکتر صباح در پاسخ به او گفت: «برادر تو در تاریخ ۳۰ آوریل ۱۹۸۲ / ۱۰ اردیبهشت ١٣٦١ به دست سرگرد «جدوع» فرمانده گردان #اعدام شد. همین سرگرد طی نامه رسمی به ما نوشت که این شخص ترسو و بی لیاقت بود و چون من در تنظیم گواهی فوت به سایر اطباء کمک میکردم گواهی فوت برادرت را اعدام نوشتم نه #شهادت در جبهه.
آن بیچاره لحظاتی سکوت کرد و سپس با صدای آرام و گرفته گفت: «پس برادرم شهید نشد؟» من به او گفتم کسی که برادرت را #اعدام کرد خودش نیز چند👇
♦️روز پیش در جبهه به هلاکت رسید. او بلند شد و با قیافه ای غمگین به خاطر از دست دادن برادر و پایمال شدن حقوق قانونی او به شهرش بازگشت.
۱۱ مه / ۱۹۸۲ / ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۱ تعداد زخمیها کم بود اما تعداد مراجعه کنندگان و کسانی که خود را به مریضی زده بودند، بسیار زیاد بود.
درگیری در آن ایام به صورت مبادله آتش سلاحهای گوناگون ادامه داشت. یگان پزشکی از آتش نیروهای ایرانی در امان بود، چون آنها خطوط مقدم، جاده عماره بصره و پایگاه های امداد رسانی ارتش در الجیاسی و الحوطه را هدف قرار میدادند.
♦️روز ۱۷ مه / ۲۷ اردیبهشت من تنها پزشک کشیک یگان بودم که از اول بامداد به معاینه و معالجه زخمیها و کسانی که خود را بیمار جا میزدند می پرداختم. ساعات روز را با رفت و آمد بین مطب که عبارت از چادر بزرگی بود و چادر مخصوص استراحت سپری کردم، مدت کشیک به همین منوال و تا ساعت سه بامداد ادامه یافت. در آن ساعت، آخرین مجروح را مداوا کردم و جهت استراحت به رختخواب رفتم. رختخواب من در میان چادر و میان نخلها قرار داشت. تن خسته ام را روی تشک انداختم و آماده خوابیدن شدم. دقایقی بعد ستوانیار «علی» مسئول دفتر یگان نزد من آمد. او تلگرافی در دست داشت و از من خواست که آن را بخوانم و بعد امضاء کنم.
♦️در آن تلگراف دستور داده شده بود که همراه دو تن دیگر از پزشکان یگانهای دیگر فوراً خود را به مقر تیپ ٤١٩ پیاده برسانم تا به جمع بندی و معالجه مجروحین آن تیپ که مورد #حمله نیروهای ایرانی قرار گرفته بود بپردازیم. تلگراف را که خواندم، برایم باور کردنی نبود که پس از یک روز کشیک و بدون استراحت باید عازم خط مقدم شوم. این در حالی بود که من به تازگی از خطوط درگیری بازگشته بودم و پزشکان دیگری هم در یگان حضور داشتند که حتی یک بار هم خط مقدم را ندیده بودند.
#هنگ_سوم
ادامه دارد...
@seYed_Ekhlas🇮🇷