eitaa logo
جاماندگان از قافله عشق 🦋
1.9هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
793 ویدیو
1 فایل
#نشر_آثار_شهدا #روایت_دفاع_مقدس و پستها و محتوای ارزشی #جاماندگان_ازقافله_عشق جهاد تبین و بصیرت افزایی
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻  خاطرات اسیر عراقی               دکتر مجتبی الحسینی          ‌‌‍‌‎‌ ♦️در یکی از روزها تصمیم گرفتم به دیدار سرگرد «فاضل» بروم. از غروب با خودروی حامل جیره غذایی افسران به راه افتادم. پس از مدتی به جاده مملو از ماسه که موازی رودخانه میسان و در پشت خط مقدم واقع شده بود رسیدیم. ♦️از بدشانسی برخوردی بین نیروهای ما و نیروهای ایرانی صورت گرفت. خودرو را رها کرده و در یکی از سنگرهای نزدیک مخفی شدیم. نیم ساعت بعد تیراندازی متوقف شد. خیلی سریع به طرف خورو برگشتیم. هنگامی که روی صندلی جلو نشستم، چیز عجیبی را زیر نشیمنگاهم 👈احساس کردم. آن را که برداشتم، دیدم یک میان برد است. چراغ قوه ای را که همراه داشتم روشن کردم. سوراخی را روی در خودرو مشاهده نمودم. از این که لطف و عنایت خداوند شامل حالم شده بود دست سپاسم را به درگاه الهی دراز کردم. به طور حتم اگر آنجا نشسته بودم، کشته می‌شدم. به سرعت حرکت کردیم و ساعت ۹ شب به قرارگاه هنگ رسیدیم. ♦️ پس از پرس و جو در مورد مقر فرمانده هنگ دیدم که یک کامیون ایفا که در داخل سنگر بزرگی آشیان داشت به صورت دفتر فرماندهی در آمده است. شام را در حضور معاون و دستیار او خوردم. سپس ماجرای تیراندازی را برای آنها شرح دادم. 👈سرگرد فاضل مرا به خاطر آمدنم مورد نکوهش قرار داد. به او گفتم تا کی بایستی افسر احتیاط تیپ بیستُم باقی بمانی؟ جواب داد این مسئله خودم را هم نگران کرده است. متاسفانه باید به عنوان جانشین فرمانده هنگ دائم این طرف و آن طرف برویم، یا مورد قرار بگیریم و یا در حمله شرکت کنیم. به هر حال این مسئولیت بزرگی است. ساعت ۱۱ شب از آنها خداحافظی کردم. ♦️هنگام خداحافظی، سرگرد «فاضل» به من گوشزد کرد که بار دیگر به اینجا نیایم. از من خواست به جای خود، معاون پزشکی را به قرارگاه هنگ فرستادم. به واحد سیار پزشکی بازگشتم و روز بعد ابراهیم اسماعیل شذر، معاون پزشکی را نزد سرگرد فرستادم. در طول ماه دسامبر نیروهای ما هنوز سرگرم ساختن خط دفاعی بودند. در آن فاصله نیروهای مهندسی تمامی روستاهای واقع در ساحل رودخانه میسان و پشت آن و نیز روستاهای واقع در ساحل رود را با خاک یکسان کردند و خانواده های ماندگار خوزستانی را شبانه همراه دامهایشان به وسیله کامیونها به شهر القرنه نمودند. تا آنجایی که به خاطر دارم روستاهای شیخ خزعل و رفیع از جمله روستاهایی بودند که دستخوش تخریب شدند. ♦️ارتش تنها به انهدام منازل اکتفا نکرد بلکه درختان را نیز قطع کرد. عراق منطقه ای به عمق ۸۰۰ متر را مقابل رود کرخه گذاری کرد. بولدوزها و دیگر وسایل موتوری شب و روز مشغول روستا، قطع درختان و احداث خاکریز بودند. در یکی از روزها پس از این که بهیاران به منظور تحریک افسران قرارگاه تیپ، آتشی در واحد سیار پزشکی شعله ور کردند، به قرارگاه تیپ احضار شدم. به آنجا رفتم ♦️دیدم که افسران به طریقه اعراب سرگرم نوشیدن قهوه عربی هستند. پس از نوشیدن یک فنجان قهوه، در مورد آتش و دود حاصل آن برای آنها توضیح دادم. افسر اطلاعات متقاعد شد و توصیه کرد دودی در منطقه به راه نیفتد تا مبادا کنجکاو شوند. با استفاده از این فرصت به سنگر فرمانده تیپ رفتم. پس از سلام و ادای احترام به او گفتم 👈چرا روستاها را منهدم می‌کنید ؟ پاسخ داد: «برای این که ایران مجالی برای پیاده کردن نیرو علیه ما پیدا نکند.» گفتم: بسیار خوب! گناه درختان چیست ؟ ♦️پاسخ داد برای این که منطقه برویِ نیروهای ما باز باشد. گفتم شما اعمال ای در حق املاک مردم عرب و مسلمان مرتکب می‌شوید. ما همان گونه که شما ادعا می‌کنید برای رهایی آنها به اینجا آمده ایم! ♦️قدری مکث کرد. سپس اضافه کردم: «قربان شما موافق این کارها هستید؟» پاسخ داد: «نه... ولی این دستورات از سوی فرماندهی نیروهای مسلح صادر شده است.» باز مکث کرد. گفتم آیا فرماندهی کل از شخص رئیس جمهور دستور می گیرد؟» 👈گفت: «بله» سپس ادامه داد: «دکتر! شما از دیدگاه یک که دیدگاهی انسانی است به جنگ نگاه نکنید. ♦️جنگ به احدی رحم نمی کند و با مفهوم انسانیت است. جنگ وسیله ای برای کشتار و ویرانی است. این یک واقعیت است و شما بایستی قبول کنید. با خود گفتم این دستور از سوی قهرمان عربیت و پرچمدار قومیت عربی، صدام حسین صادر شده است. ملت عربستان (خوزستان) در قاموس او یعنی ریشه کن ساختن نسل آنها و آواره کردن این ملت برای ارضای هدفها و تمایلات بیمارگونه صدام.        ‌‌‍‌‎‌@seYed_Ekhlas
🔻  خاطرات اسیر عراقی               دکتر مجتبی الحسینی         ‌‌‍‌‎ ♦️ پس از ۱۱ ماه جدایی بالاخره در روز بیست و هشتم مارس ۹/۱۹۸۲ فروردین ۱۳۶۱ به یگان اصلی ام که هنوز در شمال شرق روستای «جفیر» مستقر بود، بازگشتم. این بار اندوه و ناکامی در قیافه های تک تک بعثی‌ها، به ویژه دکتر «ذر»، دکتر «رعد» و بالعکس شادی و سرور در چهره های دوستداران اسلام و انقلاب ایران پس از عملیات اخیر نیروهای اسلام حس می‌شد. ♦️ من با روحیه ای عالی و چهره ای بشاش بر آنها وارد شدم و به شیوه فاتحان و پیروزمندان درود و سلام گفتم تا خشم کسانی را که با اسلام و ایران دشمنی دیرینه داشتند، برانگیزم. ♦️ از آنجایی که شرایط تغییر کرده بود، برخلاف گذشته از بحث سیاسی و اشاره به مسایل جبهه پرهیز کردم. ۲۹ مارس ۱۰ فروردین سه روز مرخصی در خواست کردم تا به جستجوی که جزء نیروهای منطقه دزفول بود، بپردازم. در بین راه دو مساله ذهنم را به خود مشغول کرده بود. ♦️از یک سو به پیروزی نیروهای اسلام می‌اندیشیدم و از این بابت بسیار خوشحال بودم و از سوی دیگر نگران سرنوشت تنها که رادیو تهران از انهدام یگان او خبر می‌داد بودم. به شهر کوچکم رسیدم و آثار نبردها را در چهره مردم و احساسات متفاوتی که از خود نشان می‌دادند مشاهده کردم. عده ای از این پیروزیها خوشحال و عده ای دیگر به دلیل بی اطلاعی از سرنوشت فرزندانشان نگران و افسرده خاطر بودند. هنگامی که وارد منزل شدم 👈مادرم با قیافه ای غم زده و چشمانی اشکبار به استقبالم آمد. فضای غم آلود خانواده، شادی پیروزی را از من گرفت. همه مردم به ویژه آنهایی که برای اطلاع از سرنوشت فرزندانشان به شهر رفته بودند خبرهای مربوط به نبردها و شکستهای نیروهای ما را برای یکدیگر تعریف می‌کردند. این عده هنگام ورود به شهر العماره گروه گروه نیروهای عراقی را دیدند که وارد منطقه مرزی و خود العماره شده بودند. با این همه رسانه های تبلیغاتی رژیم به ویژه تلویزیون با تمام اخباری غیر واقعی همراه با تصاویری جعلی از صحنه نبرد را به نظر مردم رسانده و شکست را پیروزی و فرار را پیشروی و فتح نشان داد. ♦️دستگاه تبلیغات بعثی‌ها از شیوه های تبلیغاتی تقلید می کرد و نظریه مشهور «آنقدر بگو تا مردم باور کنند.» را اعمال می کرد. ♦️خاطرم هست که آن روزها فیلم مستندی همراه با تفسیر سیاسی از تلویزیون پخش شد. این فیلم یک افسر عراقی را نشان میداد که اطرافش را عده ای سرباز احاطه کرده و از آب رودخانه کوچکی که مفسر ادعا می کرد آب رود است می‌نوشیدند. او با هیجانی تمام می گفت: این همان رود کرخه است و این نیروهای ما هستند که در کنار رودخانه مستقر شده اند. در حقیقت آن رود کوچک همان رود مرزی 👈«دویریج» که در نزدیکی فکه واقع شده است. بود. روز بعد صدام در جمع به اصطلاح مجلس ملی نمایندگان ظاهر شد تا تحولات نبردهای المبین را برای آنان تشریح کند. او در توجیه شکست نیروهای ما گفت: نیروهای دلاور ما برای سازماندهی سیستم دفاعی خودشان به پشت 👇 ♦️خط عقب نشینی کرده اند. درست همان گونه که پیشروی می‌کردند. آنگاه با اشاره به نقشه ای که مقابلش قرار داشت، گفت: «به اینجا منتقل شده اند...» اعضای بیخبر و ناآگاه مجلس ملی از وضعیت جبهه و مساحت واقعی منطقه ای که نیروهای ما به واگذار کرده بودند، اطلاعی نداشتند. 👈فقط به چند سانتی متری که برروی نقشه جابه جا شده بود چشم دوخته بودند. صدام به تعداد اسرا هم اشاره کرد. این اولین بار بود که صدام به وجود اسرای عراقی که ایرانیها اسیر کرده بودند اعتراف می کرد، در حالی که قبل از عملیات فتح المبین بیش از عراقی به اسارت در آمده بودند. او در توجیه کثرت تعداد اسرا گفت: من از کلمه اسیر داشته و دارم ولی برادران ! طبیعی است که در جنگها، نظامیانی اسیر می‌شوند ؛ و آنهایی که به اسارت در آمدند، جزء نیروهای و غیر آموزش دیده بودند. ♦️صدام با این شیوه عوام فریبانه میخواست از اهمیت پیروزی ایرانیها و فضاحت شکست نیروهای خود بکاهد. نیروهای ما قبل از شروع حمله برای تقویت سیستم دفاعی خودشان طبق ادعای صدام عقب نشینی نکردند؟ درست است که برخی از این نیروها را افراد جيش الشعبی و نیروی ماموریتهای ویژه تشکیل می‌دادند ولی اکثر نیروها از زرهی و لشکر یک مکانیزه که از نظامی عراق به حساب می‌آمدند بودند. ♦️ شیوه برخورد صدام و رسانه های تبلیغاتی موجب گردیده بود که اعتمادشان را در نظر ملت روز به روز از دست بدهند و حتی مورد تمسخر آنان قرار گیرند.        ‌      ‌‌‍‌‎‌@seYed_Ekhlas🇮🇷