#تکریت
ﺧﺎﻃﺮات آزاده ﺟﺎﻧﺒﺎز ﻣﺤﻤﻮد ﺷﺮﯾﻌﺖ
🔹 نحوه توزیع غذا به این صورت بود که هر آسایشگاه تقریباً صد اسیر داشت. این تعداد به هشت گروه چهار نفره تقسیم میشدند. برنج و غذای هر چهارده نفر را در یک ظرف بزرگ به نام قصه میریختند و بـه مسؤولين غـذا تحویل میدادند.
♦️ابتدا بچه ها صمیمی تر با هم غذا میخوردند. دور ظرف می نشستیم و آن را از وسط نصف میکردیم. هفت نفر جلو میرفتند و غذا می خوردند و بعد هفت نفر باقی مانده.
سهميه غذا آنقدر كم بود که همیشه گرسنه بودیم. گاه ضعیفترها از شدت گرسنگی زباله ها را به امید یافتن تکه ای نان زیر و رو می کردند. اگر عراقی ها متوجه میشدند به شدت تنبیه شان می کردند.
♦️بعضی شبها خواب ایران را میدیدم. خواب کوچه پس کوچه های شهرم؛ خواب دوستان و خانواده ولی...
از خواب که می پریدم در تنگنای سرد و تاریک اسارت بودم. دور و برم پر از بچه هایی بود که از سرما مچاله شده بودند.
هر از گاه از دور دست صدای ماشینهایی که از جاده عبور می کردند به گوش میرسید. با خود می گفتم
- کاش توی اون جاده سوار ماشینی بودم که طرف مرزهای ایران میرفت.
♦️عراقی هــا بــه ریــش، خیلی حساس بودند. هر کس ریش داشت می گفتند: «حرس خمینی» (پاسدار خمینی) هر پانزده روز نصف تیغ می دادند که ریشمان را بزنیم.
گاه که فاصله زیاد میشد به دو نفر نصف تیغ می دادند و آنها باید سر، ریش و موهای زائدشان را می تراشیدند.
♦️وقتی کار تمام می شد نگهبان ها تیغ ها را جمع می کردند. آن ها از خودزنی یا درگیریهای اسرا وحشت داشتند و هیچ شئ برنده ای دسـت مـا نمی گذاشتند. حتی قاشقهایی که با پول خودمان خردیده بودیم مرتب وارسی می شد که تیز نشده باشد.
زمان زیادی لازم نبود که بچه های خوب و مخلص خودشان را نشان بدهند. اینها خود را به آب آتش میزنند و برای هر کاری آماده اند. از بردن و خالی کردن سطل دستشویی تا تمیز و پر آب کردن و برگرداندن آن. شستشوی ظرف های غذا و کف آسایشگاه آوردن ظرفهای سنگین غذا و هر کار و زحمتی که بتوان فکرش را کرد.
♦️ تصور کنید ما چه حالی داشتیم وقتی همین بچه ها را به بدترین شکل شکنجه میکردند. عراقیها با شکنجه آنها از بقیه زهر چشم می گرفتند. بــا بستن طناب به دستهایشان آنها را #آویزان میکردند. سرمای #تکریت چند درجه زیر صفر بود. آب سرد روی سر و پایشان میریختند و بعد شروع می کردند بـه زدن. از همه تنشان خون میآمد و از شدت درد از هوش میرفتند. برای ادامه باید به هوش میآمدند. برای همین #نمک روی زخم هایشان می پاشیدند. با درد و ناله بیدار میشدند و بعثی ها دوباره شروع می کردند.
نوع دیگری از تنبیه شکنجه با خورشید بود. خودشان توی سایه روی مینشستند و اسیر باید به #خورشید نگاه میکرد. اگر سرش را کمی پایین می آورد یا اندکی پلکها را جمع میکرد از پشت با کابل تـوی ســرش می زدند. گاه این کار آن قدر ادامه می یافت که اسیر #بینایی اش را از دست می داد.
یک بار اسم من به عنوان مخالف رد شد. وقتی مرا بیرون بردند، یک استوار خائن به نام اسماعیل... مسؤول تنبيه من شد. ابتدا مرا مجبور کرد خـــودم را 👈توی حوضچه لجن بسته بیندازم. با بدن خیس می لرزیدم. با صدای بلنـد فرمان داد:
یک دو سه بدو! سریع
به نفس نفس افتاده بودم. میخندید
- پشتک بزن!
پشتک می زدم. فریادش بلند شد:
حالا انگشتت رو بذار روی زمین، روی سرت بچرخ!
سرگیجه گرفته بودم.
ادامه می داد:
سینه خیز! ... کلاغ پر! ... سریع ! ...
من از پا افتاده بودم و او با کابل میزد.
وقتی فهمیدند جعفر یوسفی #پاسدار است او را برای شکنجه با خود بردند. مدتها خبری از او نداشتیم ولی خوشبختانه زنده به میان ما برگشت.
هر بار که برای آمار می آمدند می پرسیدند:
👈 ونه جعفر؟ (جعفر کجاست؟)
یوسفی جلو می رفت. نگهبان دو کشیده محکم توی گوشش می زد. او آنقدر ضعیف و نحیف شده بود که با همان دو کشیده از حال میرفت. نگهبان عصبانی می گفت:
- قبل از اسیر شدن عراقی میکشی؟ ها؟
ادامه دارد..
خاطرات آزادگان
@seYed_Ekhlas🇮🇷
🔻 #هنگ_سوم
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
♦️ در ادامه ترغیب و اجبار عموم برای پیوستن به جبهه و تامین نیروی آن، جای دیگر اتفاق مسخره تری افتاد. مسئولین آن ناحیه، افرادی را که قرار بود وادار به پیوستن به نیروهای ویژه بشوند در یک سالن که دارای دو در بزرگ بود گرد آوردند.
بر روی یکی از درها نام #صدام و بروی در دیگر نام حضرت #امام خمینی نوشته شده بود. سپس ، اعلام کردند، داوطلبانی که مایل به پیوستن به نیروهای ویژه هستند از دری که نام #صدام روی آن نوشته شده خارج گردند و کسانی که داوطلب نیستند از دری که نام امام روی آن نوشته شده. البته طبیعی است کسی #جرات نمیکرد از آن در که نام امام روی آن نوشته شده بود خارج شود چون این عمل از دیدگاه بعثی های #عفلقی به معنای علاقه به امام و تایید ایشان و در عین حال عدم تایید #صدام کافر بود. بنابراین آنها ناگزیر به خروج از در صدام حسین شدند که محض خروج توسط عده ای که در بیرون سالن ایستاده بودند، اسمهایشان به عنوان داوطلبین یادداشت شد.
♦️ شیوه های متعدد دیگری نیز جهت وادار کردن مردم برای پیوستن به نیروهای ویژه اعمال میشد از قبیل تهدید به اخراج از ادارات دولتی و زندانی شدن در زندانهای سازمان امنیت و سازمانهای وابسته به حزب بعث.
♦️خودم شاهد فرار شبانه افراد بیگناهی بودم که برای پیوستن به نیروهای ویژه تحت تعقیب قرار میگرفتند.
در آن مقطع افراد ساده لوح حزب که فیلم کذایی را مشاهده کرده و از خبر اعدام فرمانده جيش الشعبی #"شیب" تابع استان «العماره» به دست شخص صدام حسین مطلع شده بودند، در حالت رعب و وحشت فزاینده ای بسر میبردند.¹
با پایان یافتن کارهای مربوط به تشکیل تیپهای نیروهای ویژه، مرحله جدید تبلیغات آغاز گردید.
♦️ بعثیها تعداد تیپهای داوطلب هر استان را بنا به سوابق سیاسی و ملاحظات مذهبی هر استان مورد ارزیابی قرار دادند. از این نظر آنها این گونه تبلیغ می کردند که استان 👈«دیوانیه» به دلیل سوابق سیاسی و مبارزاتی مردمانش که به سال ۱۹۲۰ علیه استعمار انگلیس قیام کرده بودند بیشترین داوطلب را داشته و در میان تمام استانها رتبه اول را احراز کرده است. به همین ترتیب استان نجف به دلیل وجود حوزه علمیه و مرجعیت تقلید در آنجا در مرتبه دوم قرار گرفت. استانهای مرکزی و جنوبی هر کدام یک تیپ داوطلب روانه جبهه ها کرده بودند اما استان بغداد چندین تیپ تشکیل داده بود که اغلب آنها از نقاط محروم و شیعه نشین پایتخت بودند. تعداد داوطلبین از سایر استانهایی که دارای اکثریت سنی بودند بسیار اندک بود چون مردم آن استانها یعنی استان #الرمادی ، #«موصل» و #تکریت مورد تعقیب قرار نمی گرفتند و رژیم از آنها نفرت نداشت.
♦️هنوز به یاد دارم که چگونه تلویزیون عراق صحنه هایی از نیروهای ویژه شامل زنان و روشن دلان در حال آموزش را به نمایش می گذاشت تا بدین وسیله بتواند مردم را تحت تاثیر قرار داده و آنها را وادار به پیوستن به این نیروها کند. پس از پایان دوره آموزش نظامی نیروهای ویژه که مدت ٤٥ روز طول کشید، رژیم بعث تصمیم گرفت آنها را مستقیماً روانه جبهه ها نماید.
سالگرد تاسیس جيش الشعبی ، یعنی در شب هشتم فوریه سال ۱۹۸۲/ ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ بعثيها تصميم گرفتند با استفاده از نیروهای ویژه دست به حمله گسترده علیه شهر بستان و حومه آن بزنند و مجدداً این شهر را به تصرف خود در آورند.
♦️فرماندهان نیروهای ویژه متعهد شدن که این شهر را تسخیر و به عنوان هدیه تقدیم #صدام کنند. نقشه عملیات این بود که چند تیپ از نیروهای ویژه با حمایت یگانهایی از ارتش از محور #تنگه_چذابه واقع در منطقه «شیب» مقابل شهربستان به سوی این شهر پیشروی کنند و همزمان لشکرهای پنجم و ششم ارتش از محور رودخانه نیسان و کرخه کور در جنوب غربی بستان حملات خود را آغاز نمایند.
--------
۱- بعد از عملیات شهر بستان، صدام عازم منطقه مرزی در نزدیکی شهر «العماره» شد و #جبارطارش فرمانده نیروهای جيش الشعب آن ناحیه را فراخواند و از او پرسید: چرا از جبهه فرار کردی ؟... تو آدمی ترسو «هستی» جبار طارش #دلیرانه به او پاسخ داد: خیر من ترسو نیستم... بلکه ترسو کسی است که همراه #صدهامحافظ ویژه به پشت جبهه میآید. صدام از این سخن بر آشفت و به شدت خشمگین شد. او به یکی از محافظین خود دستور داد که با شلیک گلوله وی را به #قتل_برساند تا عبرتی برای سایرین باشد.
#هنگ_سوم
@seYed_Ekhlas🇮🇷