فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقـدر خوبهـــ #مــادرٺ توےِ خونهــ
راه بــره تو همــ دورش بگـــردے :)
یکم متفاوتتر ببینید و بشنوید از آقا #سجاد_محمدی😇
#ولادت_مادر_اربابـمونهـــ😍♥
#روز_مادر پیشاپیش مبارک همه مادرا و خانومای کانال💖🌱
#روز_مادر
#امام_زمان
‹ @seyedalifarmande
{☃❄️}
•
•
#تلنگرانه
گفت:
دوماہمنتظرم
تاآهنگفلاڹخوانندهکهگفتهبود..
منتشر بشه
میدونیچندینوقتھ منتظرمتولدمبشه
تابرمکنسرت ...؟!
میدونےمنتظرم فیلم...شروعبشه
اخهفلانبازیگرداخلشبازیمیکنه کارگردانشهمونمعروفهاست...
خیلیدلممـــیخوادمثلاونمجریهباشم
گفتم:
ایڪاشیکممنـتظرصاحبالزمانبودی
اگھ انـقدرمشــتاقومنتظـــرشبودیمالان
دولت،دولتحضـــرتقائمبود...😔
#امام_زمان
-فرمانده-🇵🇸
{☃❄️} • • #تلنگرانه گفت: دوماہمنتظرم تاآهنگفلاڹخوانندهکهگفتهبود.. منتشر بشه میدونیچندین
ظهور کن که به تنگ آمدیم از تزویر
ز دست منتظرانت خلاص کن ما را ...!
-فرمانده-🇵🇸
"بسم الله الرحمن و الرحیم" #نـــاحلـــهـ🌿 #قسمت_شصتهشت:) ریحانه مشغول قرص ها بود . در جواب بابای
"بسم الله الرحمن و الرحیم"
#نـــاحلـــهـ🌿
#قسمت_شصتنه:)
مثل یه تولد دوباره بودبرام.
حالا وقتش رسیده بود به قول هام عمل کنم و واسه همیشه چادری شم و سر بقیه قرارام بمونم!
محمد:
تو رخت خوابم دراز کشیده بودم.
ریحانه هم کنارم نشسته بود و حرف میزدیم.
داشت راجع به پرنیان میگفت که بی اراده گفتم:
_عه راستی جریان این دوستت چیه ریحانه؟
+فاطمه رو میگی؟
_اها!
چجوری چادری شد؟
+نمیدونم. نمیتونم بپرسم ازش
شاید دلیل شخصی داشته باشه .
_ازدواج کرده؟
+نه بابا. ازدواج چیه ؟
اتفاقا از مخالفای سرسخت ازدواجه.
_عه؟پس چیشده یهو؟
+نمیدونم والا !
_آخه رفتارشم تغییر کرده.
این جای تعجب داره.
با تعجب گفت:
+چطور؟تو از کجا میدونی رفتارش تغییر کرده؟
_اخه چ میدونم.
مثلا دفعه های قبل زل میزد صاف تو صورتم.
واسه یه سلام کردن یک دقیقه مکث میکرد خیلی عجیبه !
حس میکنم خبراییه!
+چه خبرایی؟
_نمیدونم.
آرایش نمیکرد قبلا؟
+چرا اتفاقا آرایش میکرد ولی الان حتی دریغ از یه کرم پودر.
_من از همون اول هم بهت گفتم عجیبه. تو نشنیده گرفتی
+اره عجیبه. خودم هم نمیدونم چیشد که اینجوری شد ولی حالا واسه هر چی ک هست امیدوارم پایدار بمونه و همیشه چادر رو سرش کنه.
_کاش بهش میگفتی چادر حرمت داره یاکاش حداقل میگفتی تا مطمئن نشده از خودش چادر نزاره
با تشر گفت:
+وا داداش!حرفا میزنیا.
من ازش خجالت میکشم بعد تازه این چیزا رو هم بگم بهش؟عمرا!
راستی!!!
_جانم
+امروز که رفته بودم ساق و گیره بخرم واسه خودم فاطمه هم میخواست بخره
_خب؟
+من بش گفتم چون اولین ساق دست و گیره ایه ک میخواد بخره من بهش هدیه میدم
_آفرین کار خوبی کردی اجی.
ولی من بازم میگم دوستت خیلی عجیبه .
اصلا اون پسره کی بود اون روز تو بیمارستان انقدر نزدیک بهش؟
+وا من چ میدونم.
_دفعه ی قبلم با دوستت دیده بودمش!
+کجا؟
_دم هیئت.
+اها.
_حالا بیخیالش.
ریحانه جان من گرسنمه.
میخوای بری چیزی درست کنی بریزیم تو این شکم وامونده؟
+عه.باشه باشه. صبر کن الان برات یه چیزی درست میکنم.
از اتاق رفتم بیرون پیش بابا نشستم و گفتم:
_حاج آقا خوبن؟
بابا سخت برگشت سمت من
با یه صدای خیلی ضعیف گفت
+نه محمدجان!
قلبم درد میکنه بابا !
رو پیشونیشو بوسیدم و
_بازم درد دارین؟
+اره بابا جان.
_شما ک سه ماهه عمل کردین که!
+نمیدونم.
دو سه روزی هست که حالم بده.
با نگرانی گفتم:
_پس چرا ب من نگفتین آقاجون؟
+الکی بگم نگرانت کنم که چی؟
_خب میبردمت تهران دوباره
+نمیخاد پسر.
از جام پاشدم و رفتم آشپزخونه.
رو ب ریحانه ک مشغول آشپزی بود گفتم
_قرصای بابا رو دادی؟
+اره چطور؟
_میگه چند روزه حالم بده.
تو خبر داشتی ؟
+نه.چیزی به من نگفته.
_امروز تنهاش گذاشتی رفتی بیرون؟
+خب تو که پیشش بودی .
فکر کنم فقط یک ربع تنها موند.
قرصای قلب بابا رو گرفتم و از توش آرام بخشش رو در اوردم و بردم براش.
صداش زدم:
_اقاجون!بفرما قرصاتو بخور .
فردا نیستما. دارم میرم تهران
+بری تهران؟
_اره
قرصشو گذاشت دهنش.
کمک کردم از جاش پاشه .
بردمش حموم.
سعی کردم یه جوری آب و تنظیم کنم که بخار تو حموم نپیچه که حال بابا بدتر بشه.
در و پنجره ی حموم رو هم باز گذاشتم.
کارم که تموم شد کمک کردم موهاشو خشک کنه و لباساشو بپوشه.
مثل ی بچه مظلوم شده بود.
حس میکردم این بابا دیگه بابای قبلی نیس.
از حموم بردمش بیرون و موهاشو با سشوار خشک و بعدشم شونه کردم .
که ریحانه داد زد
+بیاین غذا حاضره .
دست بابا رو گرفتمو آروم نشوندمش تو رخت خوابش.
_اقاجون حالتون بهتره؟
با بی حالی گفت:
+نه پسر .
نمیدونم چرا ولی دلم شور میزد.
غذاشو بهش دادمو بدون اینکه خودم چیزی بخورم با ریحانه بردیمش بیمارستان.
بابا کل راه گردنش کج بود سمت پنجره.
هر چی میگفتم مث همیشه صاف بشین میگفت نمیتونم.
خودمم از استرس دیگه قلبم درد گرفته بود.
با کمک ریحانه بابا رو بردیم اورژانس.
زنگ زدم به علی و گفتم خودشو برسونه.
خودمم رفتم و کارای پذیرشش رو انجام بدم تا بستریش کنن.*
ادامـہ دارد...
نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_ممنوع
@seyedalifarmande
"بسم الله الرحمن و الرحیم"
#نـــاحلـــهـ🌿
#قسمت_هفتاد:)
امروز چهارمین روزی بود که بابا تو بخش مراقبت های ویژه بستری شده بود و همینجوری بیهوش گوشه ی تخت افتاده بود.
هیچ کس دل تو دلش نبود .
سخت ترین شرایط بود برای هممون.
کسی از بیمارستان تکون نمیخورد .
زنداداش نرگس و روح الله هم چند باری اومده بودن بابا رو ببینن.
به ساعتم نگاه کردم.
دم دمای اذان صبح بود.
داشتم از پشت شیشه به بابا نگاه میکردم.
ریحانه هم به موازات من رو صندلیای روبه رو نشسته و با تسبیح تودستاش ور میرفت.
نمیدونم چرا یهو بابا اینجوری شده بود.
بابا حالش خیلی خوب بود دلیلی نداشت برای حال بدش...
این دفعه علی به خاطر فرشته با خودش زنداداش و نیاورده بود.
ریحانه هم این بار کسل تر از همیشه به روح الله زنگ نزده بود.
چشم هام از بی خوابی دیگه تار میدید.
خسته و کسل تر از همیشه دعا میکردم بابا زودتر بهوش بیاد .
دکتراش گفته بودن پشت هم دوتا سکته داشته انگار بهش شوک وارد شده ، ولی ما که میدونستیم هیچ اتفاقی نیافتاده.
صدای اذان گوشیم بلند شد .
با دستام چشم هام رو مالوندم و خواستم چشم از بابا بردارم و برم وضو بگیرم که دیدم دستگاه بالای سر بابا بوق میزنه
پرستارا جمع شدن دورش.
یکیشون دویید بیرون . خواستم برم دنبالش که دیدم دستگاهی که ضربان ها رو نشون میده تبدیل شد به یه خط صاف.
بدنم خشک شد.
حس کردم فکم قفل شده و نمیتونم حرف بزنم.
بدون اینکه به بقیه چیزی بگم خواستم برم تو که دوتا پرستار ممانعت کردن.
چند نفر دیگه هم دوییدن تو اتاق.
همشون دور بابا جمع شده بودن.
با دیدن اینا ریحانه و علی هم از جاشون پاشدن و اومدن سمت من که یه پرستار پرده رو هم کشید.
وای بابا بابا بابا
حس میکردم قلبم از همیشه ناآروم تره.
داشتم خواب میدیدم یا واقعی بود ؟
بابای من چرا به این وضع افتاده؟
ریحانه که دیگه فهمیده بود اوضاع از چه قراره شروع کرده بود به گریه کردن.
علی هم با ترس به شیشه خیره بود.
بغض سراپای وجودمو گرفته بود .
نشستم رو صندلی و آرنجمو گذاشتم رو پام و با دستام سرم رو میفشردم.
اگه اتفاقی برای بابا بیافته من چیکار کنم؟
من که تو دنیا هیچ کسی رو جز اون بعد خدا ندارم.
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم به اشکام اجازه باریدن دادم.
منتظر بودم بیان هر لحظه بگن بابات زندس.
نمیتونستم نبودش رو تحمل کنم
حتی یک ثانیه .
از جام پاشدم و دوباره خیره شدم به شیشه .
فقط سایه ها رو میشد از پشت پرده دید که با عجله حرکت میکنن.
میخواستم داد بکشم.
دیگه بریده بودم از دنیا !
من بدون بابا میخواستم چیکار این زندگی رو؟
همه ی وجودم درد میکرد.
فقط صدای ریحانه که بلند بلند گریه میکرد تو سرم اکو میشد .
بدنم شده بود کوره ی آتیش.
من چی کار میکردم بعد از بابا.
بی اراده سرمو میکوبیدم به شیشه که یه نفر دستمو کشید .
بابای من رفته بود؟
کی باور میکرد؟
چی دردناک تر از این بود؟
چی میتونست حال بدمو توصیف کنه؟
من نمیخواستم بدون بابا
نمیتونستم بدون بابا
__
فاطمه :
دلم خیلی شور میزد .
همش میترسیدم نظر دختره برگرده و ازدواج کنن!!
نمیدونم چه استرسی بود که دو روز وجودمو گرفته بود.
ریحانه دیگه نه تلفن هام رو جواب میداد نه پیامک هام.
میترسیدم اتفاقی براشون افتاده باشه.
شماره ی کس دیگه ای رو هم نداشتم
به مامان که داشت سیب زمینی خورد میکرد نگاه کردم و با ترس گفتم
_مامان!! ریحانه دوروزه تلفنم رو جواب نمیده! نکنه اتفاقی افتاده باشه؟
+خب به خونشون زنگبزن.
_ندارم تلفنشون رو .
مامان دلمشور میزنه..!
+چرا دخترم؟
_اگه اتفاقی افتاده باشه چی؟
+عه زبونتو گاز بگیر.
میخوای برو یه سر خونشون خبرش رو بگیر.
با این حرفش از جام پریدم و رفتم تو اتاق.
دست دراز کردم و نزدیک ترین مانتومو که یه مانتوی مشکیِ بلند بود برداشتمو تنم کردم.
شلوار کرم لوله تفنگیمو برداشتم و اونم پوشیدم.
یه روسری تقریبا هم رنگ شلوارم برداشتم ودور سرم بستمو چادرمو گذاشتم رو سرم.
چقدر این دوتا رنگ بهم میومدن و صورتمو خوشگل تر میکردن.
چیزی به صورتم نمالیدم.
با عجله رفتم پایین و به مامان گفتم
_خودم برم یا منو میبری؟
+الان ک دستم بنده دارم نهار درست میکنم.
یه سر خودت برو خواستی برگردی میام دنبالت
خداحافظی کردمو رفتم پایین
کفشمو پوشیدم و رفتم تا سر کوچه که آژانس بگیرم .
سوار یه ماشین شدم و آدرس رو دادم بهش.
اونم حرکت کرد سمت خونشون.
سر خیابونشون کرسیدیم یه بنر توجهم رو ب خودش جلب کرد
دقت که کردمعکس بابای محمد بود .
تند دنبال متنی ک روش نوشته بود گشتم و خوندم:
_زنده یاد جانباز شهید هادی دهقان فرد!!!!*
ادامـہ دارد...
نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_ممنوع
@seyedalifarmande
ٺوجوشَنکبیـریهعبـٰارتۍهسٺكہمیگہ:
"یـٰاکریـمالصفـح"
یعنـۍیہجورۍٺورومیبخشہکہ
انگارنہانگارٺوخطـٰایـۍمرتکبشدۍ♥️:))'!
#دلے
ـ ـ ـ ــــــــ«𑁍»ــــــــ ـ ـ ـ
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
@seyedalifarmande
هرگز و هرگز و هرگز
به اسم خواهر و برادری در فضای مجازی خودمونو گول نزنیم و توجیه نکنیم
واقعیت اینه که هرگز شما با نامحرم خواهر یا برادر نیستید و نخواهید شد!!
لطفا این خط قرمز رو در دنیای مجازی برای خودتون قرار بدین
نود درصد دخترای مذهبی ابتدای ارتباط اشتباهشون با خطاب قرار دادن برادر یا داداشی به ناکجا آباد رسیدن!!
#الگو_باش
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
@seyedalifarmande
بچههیئتیفحشنمیده!
بهشوخییاجدیفرقینمیکنه،
بگذاریدکسانیکهناسزامیگویند،
تنهاکسانیباشندکهحزبالهینیسـتند!
|استادپناهیان
ـ ــ ـــ ـــــ᯽ـــــ ـــ ــ ـ
˼ #سخن_بزرگان ˹
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
@seyedalifarmande
May 11
-حتی مسیحی های ایرانی هم بیشتر از بعضی مسلموناش به کشورشون وفادارن❗️
+خاک تو سرت علی نژاد ، خاک تو سرت کریمی ، خاک تو سر همتون!
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق 'اول' و 'آخرم' •♥️🌸•
قربون صدات برم🎹🎼
پیر شدی 【بخاطرم】
【مادرم، مادرم،مادرم】🧕💐
#مادرم
•Ali Ghelich•
#هر_روز_من_روز_مادره
#روز_مادر
#میلاد_حضرت_زهرا 🌱
-فرمانده-🇵🇸
فایل صوتی🎧 #MaMa 🧕♥️ #احسان_یاسین #روز_مادر @seyedalifarmande
مامان
Mama
تو هدیه من از طرف خدای بالا هستی
You're my gift from God above
تو نام مرا صدا زدی و من عشق مقدس تو را احساس کردم
You called my name and I felt your holy love
مامان
Mama
هر بار که گیر کردم
Every time that I got stuck
تو دستت را دراز کردی و کمکم کردی
You held out your hand and helped me
بایستید و راه بروید
Stand up and walk
حالا من اینجا هستم تا بگویم چقدر دوستت دارم
Now I'm here to say, how I love you
من تو را در اعماق قلبم می پرستم
I adore you deep in my heart
من آثار هنری زیادی دیده ام اما
I have seen a lot of artwork but
مادر شدن هنر واقعی است
Motherhood's the real art
مامان شبانه روز برام دعا کن
Mama pray for me day and night
بنابراین من راه خود را به بهشت پیدا می کنم
So I find my way to paradise
لبخندت باعث می شود احساس کنم آنجا هستم
Your smile makes me feel like I'm there
من باعث افتخارت خواهم شد، آره قسم می خورم
I'll make you proud, yeah I swear
من هنوز
I still
دلتنگ برق چشمانت
Miss the sparkles in your eyes
در حالی که برای من لالایی های آرامش بخش می خواندی
While you would sing me soothing lullabies
صدای شما
Your voice
آهنگین و خیلی شیرین بود
Was melodic and so sweet
به رویاهایم می رفتم و می خوابیدم
I would slide into my dreams and fall asleep
حالا من اینجا هستم تا بگویم چقدر دوستت دارم
Now I'm here to say, how I love you
من تو را در اعماق قلبم می پرستم
I adore you deep in my heart
من آثار هنری زیادی دیده ام اما
I have seen a lot of artwork but
مادر شدن هنر واقعی است
Motherhood's the real art
مامان شبانه روز برام دعا کن
Mama pray for me day and night
بنابراین من راه خود را به بهشت پیدا می کنم
So I find my way to paradise
لبخندت باعث می شود احساس کنم آنجا هستم
Your smile makes me feel like I'm there
من باعث افتخارت خواهم شد، آره قسم می خورم
I'll make you proud, yeah I swear
مامان قول بده
Mama promise me
تو منو بخاطر اشتباهاتم میبخشی
You'll forgive me for my wrongs
برای انجام کارهایی که می گویید
To do the things you say
من یک میلیون مایل راه می رفتم
I would walk a million miles
عشق من به تو قیمتی ندارد
My love for you has no price
آره میدونم زیر پایت بهشته
#روز_مادر
#میلاد_حضرت_زهرا
@seyedalifarmande
شما#نوجوانان میتوانید بر ترفند دشمن فائق بیایید و از سختی ها و موانع عبور کنید و....
سخنان رهبر انقلاب درمورد جوان و نوجوان🌱
#روز_مادر
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
@seyedalifarmande
روز مادر همه به مادرشون هدیه میدن...
ولی از مادرمون ما هدیه هم میگیریم...
همه جا مادرا برا بچه هاشون میمیرن..
ولی اینجا ما برا مادرمون میمیریم...🌹
#روز_مادر
#مادر
#مهدی_رعنایی
‹ @seyedalifarmande
-فرمانده-🇵🇸
عشق...🤩💚 #روز_مادر #میلاد_حضرت_زهرا #مادر
به زمین تا که رسیدی همه جا زیبا شد
هرچه گل بود شکفت و دل باران وا شد
هر فرشته به تو یک نام بهشتی می داد
آسمان دید که مجموعه ی آن “زهرا” شد
⚘️⚘️⚘️⚘️