💌 ؛
چهـل روز شد ..
کھ از درد و دل های ناتمام ِ شهرڪ زخم خوردھ اکباتان ، قلب ِ ایران شکستـھ است !💔
راستے ؛
چند روز تا جمعـه ماندھ ؟ نرگس ها چشم بھ راهند !✨((:
ــــــ ــ
#آرمان_دهه_هشتادی_ها !✌️🏻🇮🇷
@seyedalifarmande
-فرمانده-🇵🇸
#روضه شــهیـدآرمـاݩعـݪـےوردے🕊🥀 [#پیشنھاد_دانلود . .!] #چهل_روز_گذشت #فاطمیه🖤 @seyedalifarmande
اخه یک نفر به چند نفر🙂💔...
هفتاد نفر؟! 😢
#داداش_ارمان
#فاطمیه🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش شود این فاطمیه، بشود پایان دفترقصه ی این دنیایمان...
کهبگویندسالروزشهادتشبادههفاطمیه بود🙂💔...
#فاطمیه🖤
@seyedalifarmande
هدایت شده از پرسمان احکام شرعی
🎗شماهم برنده تابلو فرش حرم امام رضا(ع) هستید بدون قرعه کشی🎗
👌مسابقه ای راحت با جوایز مادی و معنوی
💢تعداد زیادی از جوایز بدون قرعه کشی و تعدادی هم با قرعه کشی تقدیم میشه🎁
🖍توضیح مسابقه:
ابتدا روی لینک بزنید وارد گروه بشید👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2881421331Cd4d8cd0bc8
بعد 👈فقط👉 از یکی از مدیران بنر بگیرید
آیدی مدیران در گروه سنجاق شده✅
~~~~~~~~~~~~~~
گروه پرسمان احکام شرعی👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2881421331Cd4d8cd0bc8
کد 4178
مادریدستبهپهلوپسریپارهگلو
گریههالحظهیدیدارتماشادارد:)))💔🖤✨
#وای_مادرم
#فاطمیه
@seyedalifarmande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الحمدالله ڪه مـادرمے(:🙂
#فاطمیه
@seyedalifarmande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀
الهی برات بمیرم که نفسات پرِ
درده :(((😭💔
#فاطمیه
@seyedalifarmande
ببین میتوانی بمانی بمان (:
عزیزم تو خیلی جوانی بماان :((😭💔
#فاطمیه
@seyedalifarmande
به افق فاطمیه رسیدهایم
فاطمیهی امسال،
با فاطمیههای قبل فرق میکند!
ما چادرکشیدن را به چشم دیدهایم..
هتک حرمت را به چشم دیده ایم..
و پهلوهای شکسته را...
چادرت را نتکان
عرشبهم میریزد
مادر...🖤
#فاطمیه
@seyedalifarmande
4_6048691043837151463.mp3
3.27M
یارالی زهرا....
🎤ڪربلایے #مهدی_رسولی
#ایام_فاطمیه
«♥️🕌»
هی نگو اگر مدینه بودم چکار میکردم...
اگر کربلا بودم چکار میکردم...
اگر اهل باشیم امروز روز عاشورای من و توعه!
اگر امروز در حرکت برای دفاع از
حرم جمهوری اسلامی سستی کنیم،
مطمئن باش که اگر کربلا هم بودیم،
کاری نمیکردیم...!(:
#فاطمیه🖤
@seyedalifarmande
علیجانم
منخودم
فکری
بهحال ِ
دردهایممیکنم
جانِزهرا
انقدر
گریهنکنآقایمن💔
#فاطمیه🖤
یکیمیگفت✨
_بچهها!
نگیدحضرت_زهراحرمنداره...!
یهیازهرایییافاطمهایبنویسید
بزنیدبهاتاقتون،بهخونتون!
بگیدمادرمنمیخوامازاینبهبعد
اینجاحرمتباشه..🌱
.اونوقتهرکاریمیکنیننیتکنید...☺️
ظرفمیشوریدبهنیتظرفایحرمش،هیئتش بشورید...🤍
+یادمه!رفتیممهستانیهنوشته "فاطمه"خریدیم،گذاشتیمتواتاق...
اینجاشدحرممادرمونزهرا...
ازونوقتمراقببودیم...
مباداتوحرمهرحرفی...گناهی...!🙃
#فاطمیه 💔
#یادآوری
🔸علامه مجلسی فرمودند :
شب جمعه مشغول مطالعه بودم، به این دعا رسیدم
بسم الله الرحمن الرحیم،
🔸اَلْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها
وَ مِنَ الآخِرَه اِلی بَقائِها, اَلْحَمْدُاللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَه، اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه، وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ
🔸بعد یک هفته مجدد خواستم ، آنرا بخوانم، که در حالت مکاشفه از ملائکه ندایی شنیدم ، که ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلی فارغ نشده ایم...
قصص العلماء، ص 8
@seyedalifarmande
"بسم الله الرحمن و الرحیم"
#نـــاحلـــهـ🌿
#پارت_سیسوم:)
چند بار محکم زد به در و گفت
+ زن داداش
جوابش و که شنید از در فاصله گرفت و راهِ اومده رو برگشت
یه خانومی اومد بیرون و بهم گفت
+سلام عزیزمخوش اومدی بفرماا
نگاه گرمشون باعث شد کمتر از قبل معذب باشم
یه راهرویی و گذروندیم و به هال رسیدیم
وسط هال به زیبایی تزئین شده بود و یه سفره ی قشنگ چیده بودن
بین سفره هم پر بود از گلای زرد و صورتی و نارنجی که رایحه خوشی و پخش کرده بود
نگام ب سفره بود که یهو یکی پرید بغلم
ریحانه بود
از دیدنش خوشحال شدم و محکم بغلش کردم و بهش تبریک گفتم
ارایشش خیلی کم بود ولی موهاش و شنیون کرده بود
دوباره بغلش کردم
مثه بچه هایی که بهشون قول شهربازی داده بودن ذوق زده بود
دستم و گرفت نشستیم رو مبل مخمل و سفید جلوی سفرش
تازه تونستم به اطرافم با دقت نگاه کنم
جمعیتشون زیاد نبود به گفته خودش فقط فامیلای نزدیکشون و دعوت کرده بود
همه رو بهممعرفی کرد
دختر خاله هاش با غضب نگام میکردن
چون دلیل نگاهای عجیبشونو نفهمیده بودم ترجیح دادم فقط لبخند بزنم
با زن داداش ریحانه بیشتر آشنا شدم .اسمش نرگس بود
خیلی خانواده ی خونگرم و دوست داشتنی ای بودن همینم باعث شده بود
زود باهاشون صمیمی شم
جمعیتشون بیشتر شده بود وخیلیا رو نمیشناختم
ریحانه یه دوربین داددستم و گفت
+فاطمه جون میشه با این ازم چندتا عکس بگیری؟
یه نگاه به دوربین حرفه ایش انداختمو گفتم
_عه دوربین خریدی مبارکت باشه
+نه بابا واسه داداشمه
_آها
نشست رو مبل
دسته گلش و که از گلای رز سفید و صورتی بود ودستش گرفت
دوربین و تنظیم کردم روش طوری که سفره عقدشم تو عکس بیافته
یه لبخند قشنگ رو لباش نشسته بود
عکس و که گرفتم بهش خیره شدم
لباس نباتیش که روی یقه اش وسینه اش تا کمرتنگش نگینای ریز وبراق کار شده بود ودامن پف دار وتوری قشنگش به خوبی تو عکس مشخص بود
رفتم کنارش وگفتم
_ چ دلی ببری شما از آقاتون
خندید و اروم زد رو بازم و گفت
+مسخره حالا راسشو بگو خوب شدم؟
_آره خیلی ماه شدی
+قربونت برم من
چندتا عکس دیگه هم ازش گرفتم
وازش فاصله گرفتم
داشت بافامیلاش حرف میزد
از فرصت استفاده کردم وعکسارو یکی یکی زدم عقب تادوباره ببینم
ازاخرین عکس که گذشتم چهره محمد توصفحه مستطیلی دوربین مشخص شد
موهای لختش مثه همیشه پریشون چسبیده بودن به پیشونیش
داشت میخندید خیلی واقعی چندتا از دندونای جلوییش مشخص شده بود
با اینکه چشماش ازخنده جمع شده بود چیزی ازجذابیتش کم نشده که هیچ بهش اضافه هم شده بود
دوباره به لبخندش نگاه کردم و ناخودآگاه به این فکر کردم که چقدر با لبخند قشنگ تره،یه لبخند عجیب که دلیلی واسش پیدا نکرده بودم نشست رو لبام
ته دلم لرزید!
دوربین و خاموش کردم و دوباره برگشتم پیش ریحانه
چندتا عکس دست جمعی هم ازشون گرفتم
دوباره یکی در زد
زن داداشِ ریحانه نشسته بود رو مبل
میخواست بلندشه و درو بازکنه
وضعش و که دیدم دلم براش سوخت
بار دار بود
گفتم
_من بازمیکنم
با تردید نگام کردوازم تشکر کرد
چون از همه به در نزدیک تربودم
شالم وسرم انداختم ودر و باز کردم
محمدبود
از موهاش فهمیدم کیه
روش سمت درنبود داشت بایکی که تو حیاط بودحرف میزد
بلندگفت باشه باشههه
برگشت سمتم
دهنش بازشده بود واسه گفتن چیزی ولی بادیدن من یه قدم عقب رفت
باخودم گفتم الان که بابام نیست دوباره مثه قبل میشه
بعد چند لحظه گفت
+ببخشید
چی و میبخشیدم مگه کاری کرده بود؟
دوباره ادامه داد
+میشه به نرگس خانوم بگیدبیاد؟
اروم گفتم
_براشون سخته هی بلندشن
با تعجب نگام کردو دوباره سرش و انداخت پایین
صداشو صاف کردو گفت
+عاقد میخواد بیاد توبه خانوما اطلاع بدید لطفا
جمله اش و کامل نکرده رفت
در و که بستم متوجه لرزش دستام شدم استرسم برام عجیب بود
نفسم و با صدا بیرون دادم و
حرفی که زده بود و به ریحانه اینا منتقل کردم
شنل ریحانه و بستیم و چادرش و سرش کردیم
بعضی از خانوما چادر سرشون کردن
یسریام فقط شال انداختن رو سرشون
یه حاج آقایی یا الله گفت و اومدن تو
پشت سرش یه آقایی که سیمای دلنشینی داشت اومدداخل
از شباهتش با محمد حدس زدم پدرشون باشه
سه نفر دیگه هم اومدن
یه پسرجوون که حدس زدم باید دوماد باشه اومد داخل
پشت سرش محمد وچند نفر دیگه در حالی که ازخنده ریسه میرفتن اومدن تو و در و بستن
همه بافاصله دور سفره جمع شدن
منم با فاصله کنارریحانه ایستاده بودم
حاج آقایی که قرار بود خطبه بخونه کنار دومادنشست
شروع کردب خوندن
و ریحانه بارسومی که عاقد ازش اجازه خواست،وقتی زیرلفظی شو ازآقادوماد گرفت
بله رو گفت
همه صلوات فرستادن بعدشم ب گفته عاقد دست زدن
دختر خاله های ریحانه و یه عده دختر که نمیشناختمشون شروع کردن ب جیغ زدن و کل کشیدن*
ادامـہ دارد...
#فاطمیه🖤
#کپی_ممنوع ❌
نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
@seyedalifarmande