🔰 محفل شب شعر به مناسبت دهه بصیرت و هفته مقاومت در پاکدشت برگزار شد.
🔹 شامگاه امروز ۱۰ دی ۱۴۰۳ محفل شعر (بصیرت و مقاومت) با حضور جمعی از شاعران پاکدشت در حضور دکتر رحیمی رئیس حوزه هنری انقلاب اسلامی استان تهران ، حجت الاسلام والمسلمین دکتر جوکار امام جمعه و رئیس شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی شهرستان پاکدشت در سالن جلسات شهدای محراب مصلی حضرت امام خمینی (ره) پاکدشت برگزار شد.
#حوزه_هنری_انقلاب_اسلامی_شهرستان_پاکدشت
#قرارگاه_فرهنگی_نماز_جمعه_شهرستان_پاکدشت
#انجمن_شعر_نون_والقلم
https://ble.ir/seyedalirezahosseini1351
بله
https://eitaa.com/seyedalirezahosseini
ایتا
لینک کانال اشعار سید علیرضا حسینی (شاعر اهل بیت (ع) و انقلاب)
🔰مراسم گرامیداشت پنجمین سالگرد شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی در شهرستان پاکدشت برگزار شد.
🔹شامگاه چهارشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۳ با حضور حجتالاسلام والمسلمین دکتر جوکار امام جمعه شهرستان پاکدشت، سردار ولی زاده فرمانده سپاه سیدالشهداء استان تهران ، سرهنگ درویش متولی فرمانده سپاه حضرت ثامن الحجج شهرستان ، حجتالاسلام والمسلمین محمدیان نمایندگی ولی فقیه در سپاه، سرهنگ ولی خانی فرمانده فراجا شهرستان ، دکتر بشیری نماینده مردم در مجلس شورای اسلامی ،اسدی رئیس شورای شهر پاکدشت و با حضور خانواده معظم شهداء و مردم شهید پرور و ولایت مدار شهرستان پاکدشت در مصلی امام خمینی (ره) برگزار شد.
#نماز_جمعه_قلب_شهر #حاج_قاسم
#قرارگاه_فرهنگی_نماز_جمعه_پاکدشت
🗓 چهارشنبه| ۱۲ دی ۱۴۰۳
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔹 به شبکه قرارگاه فرهنگی نماز جمعه شهرستان پاکدشت در پیامرسان ایتا بپیوندید:🔻
🆔 @Emamatpakdasht
69.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعرخوانی در مراسم گرامیداشت پنجمین سالگرد شهادت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی(ره) در مصلی امام خمینی(ره) پاکدشت
چهارشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۳
تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان(عج)
سلامتی و طول عمر با عزت و توفیقات روزافزون رهبر عزیزمان امام خامنه ای(مدظله العالی)
پیروزی جبهه اسلام ناب و جبهه مقاومت بر جبهه غرب جنایتکار و صهیونیست کودک کش
دمادم(((صلوات)))
#امام_زمان
#امام_خامنه_ای
#ولایت
#حاج_قاسم
#جبهه_مقاومت
#فتح_قدس
#فتح_کاخ_سیاه
#پایان_اسرائیل
#پایان_آمریکا
#مرگ_بر_صهیونیست_حرامزاده
#سید_علیرضا_حسینی
https://ble.ir/seyedalirezahosseini1351
بله
https://eitaa.com/seyedalirezahosseini
ایتا
لینک کانال اشعار سید علیرضا حسینی (شاعر اهل بیت (ع) و انقلاب)
#همایش_مادران_قهرمان_پرور
#باحضور
#مادران_همسران_شهداء
#بانوان_اثر_گذار
#سخنرانی :آقای بذرکار
#شعرخوانی :آقای سید علیرضا حسینی
#زمان:پنج شنبه_13دی_ساعت ۹ صبح
#مکان:سالن_همایش_ناحیه
#کمیته_ بانوان_ ستاد_ هفته_ مقاومت_ ناحیه حضرت ثامن الحجج علیه السلام پاکدشت
بسمه تعالی
چار سالت بود روزِ سرخِ عاشورایِ خون
چار سالت بود دیدی محشرِ کبرایِ خون
نعشِ پاکِ آسمان را خفته دیدی بر زمین
سرو را دیدی که بر خاک آمد از بالایِ زین
ماهتابی در میانِ ابرها افتاده بود
آفتابی زیرِ سُمِ اسبها جان داده بود
دختری دیدی که خون از گوش هایش میچکید
او سه سالش بود و بر خارِ مُغیلان می دوید
از خدا می خواستی بازو و شمشیرت دهد
خنجر و اسب و کمان و دشنه و تیرت دهد
از خدا می خواستی چون فاتحِ خیبر شوی
بی هَماوردی مثالِ حضرتِ حیدر شوی
تا بتازی در میانِ لشکرِ خفاش ها
بر سرِ خاک افکنی بال و پرِ خفاش ها
منتشر سازی کلامُ الله را در هر کران
نورِ حق را پخش گردانی تو در کُلِ جهان
بعدها وقتی امامِ پنجمِ انسان شدی
تا تمامِ خلق را فرمانده و سلطان شدی
باز هم مانندِ اجدادت ، کسی دورت نماند
هیچ کس مردانه شعرِ با تو ماندن را نخواند
تیغِ حیدر بود در دستت ، ولی یاری نبود
در حصارِ کرکسان بودی و عماری نبود
ذوالفقارِ تیزِ حیدر در غلافِ صبر ماند
آفتابِ تیغِ خشمت در حصارِ ابر ماند
حق تو را فرمود : 《 باقر! حرکتی آغاز کن
راهِ حمله بسته ، راهِ دیگری را باز کن
ذوالفقارِ علم را باید درآری از غلاف
با سلاحِ علم باید رفت اکنون در مصاف
تیز کن شمشیرِ دانش را به جنگِ جاهلان
تا که دریابند حق با کیست ، جمعِ عاقلان
گرچه تیغی نیست در دستِ تو هنگامِ ستیز
هر کلام از واژه هایِ منبرت ، یک تیغِ تیز
هر کدام از نکته هایت ، تکسواری بی نظیر
هر حدیثی از تو دل را می شکافد مثلِ تیر
هر کلاسی که تو دائر میکنی ، یک پایگاه
هر جوانِ مکتبت ، رزمنده تر از یک سپاه
باقر! ای فریادِ هفتم ، پنجمین طوفانِ نور
اینک این شمشیرِ دانش ، این تو و این قومِ کور》
دشتِ دانش ، تکسواری چون تو ای باقر! ندید
شد گلستان هر بیابانی که حرفت را چشید
رود شد ، دریا شد ، اقیانوس شد اندیشه ات
در زمین شد منتشر ای نخلِ دانش! ریشه ات
جاهلی دانا اگر گشت از دَمِ عیسایِ توست
ظلمتی روشن اگر گشت از یدِ بیضایِ توست
تیرِ تیزِ بینشت ، بشکافت مویِ علم را
از میِ توحید پُر کردی سبویِ علم را
عالم و آدم ، تمامی مستِ این پیمانه ات
مکتبت شمع و تمامِ سینه ها پروانه ات
میلادش مبارک
بر وجود مقدسش و تعجیل در فرج فرزندش(عج) ، دمادم(((صلوات)))
#امام_زمان
#امام_محمد_باقر
#باقر_العلوم
#ولایت
#امام_خامنه_ای
#حاج_قاسم
#مرگ_بر_صهیونیست
#مرگ_بر_آمریکا
#فتح_قدس
#فتح_کاخ_سیاه
#سید_علیرضا_حسینی
https://ble.ir/seyedalirezahosseini1351
بله
https://eitaa.com/seyedalirezahosseini
ایتا
لینک کانال اشعار سید علیرضا حسینی (شاعر اهل بیت (ع) و انقلاب)
10.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گرامیداشت پنجمین سالگرد شهادت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی(ره) در مصلی امام خمینی(ره) پاکدشت
چهارشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۳
تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان(عج)
سلامتی و طول عمر با عزت و توفیقات روزافزون رهبر عزیزمان امام خامنه ای(مدظله العالی)
پیروزی جبهه اسلام ناب و جبهه مقاومت بر جبهه غرب جنایتکار و صهیونیست کودک کش
دمادم(((صلوات)))
#امام_زمان
#امام_خامنه_ای
#ولایت
#حاج_قاسم
#جبهه_مقاومت
#فتح_قدس
#فتح_کاخ_سیاه
#پایان_اسرائیل
#پایان_آمریکا
#مرگ_بر_صهیونیست_حرامزاده
#سید_علیرضا_حسینی
https://ble.ir/seyedalirezahosseini1351
بله
https://eitaa.com/seyedalirezahosseini
ایتا
لینک کانال اشعار سید علیرضا حسینی (شاعر اهل بیت (ع) و انقلاب)
بسمه تعالی
تو را من دوست میدارم
و کافی نیست این مادر!
سزاوار است با مژگان بروبم خاکِ پایِ تو
و کافی نیست این مادر!
شوم باید فدایِ تو
بیا مادر!
بیا بر چشمِ من بگذار پایت را
بیا وا کن صدایت را
و بر بیخوابی این چشمها
رد کن کمی از لای لایت را
بیا و داستانت را برایم بازگو مادر!
بیا از غربت و آوارِ تنهایی حکایت کن
روایت کن
تو از چشمانِ اشک آلودِ سقفِ خوبِ آن منزل ؛ که خشتی بود
آن منزل
همان منزل
که با تو چون بهشتی بود
پُر از نهرهای کوچک اما پاک
میانِ نیمه شبها
این تو بودی پاسبان مادر!
در آن سرما ، لحافم را
میانِ تار و پودِ مِهر ، خواباندی مرا
در بستری از پَر
تو اما مهربان مادر!
پتویِ پارهات سقف و گلیمِ زیر پایت خاک
اما باک
از سرمایِ دی ، در سر نبودت هیچ
مادر!
ای کویرِ دستهایت تشنگیهایِ مرا باران
بیا بر لب
بیا تا آن درِ زیبایِ چوبیِ اتاقِ بیکسیهایت
ببر یادِ مرا ، هر شب
و از لبهایِ آن لولایِ بشکسته
بگو با من ، حدیثِ باوفائی را
بگو که شیشههایِ آن درِ چوبی شکست از باد
و اشکت بر زمین افتاد
ولی آن شب ، اتاق از سوز ، خالی بود
و طی شد در خیالِ گرمِ رویا ها
تمامِ لحظههایِ آن شبِ پرسوز ، با خوبی
ببخش ای باوفا مادر!
ندانستم
که شیشه کرده بودی پیکرت را بر درِ چوبی
برای اینکه
باد آن شب
ندزدد خواب را از چشمهایِ من
بیا پا بر دو چشمم نه
که خوابِ من توئی مادر!
توئی رویای من در نیمه شبهایِ زمستانی که میدیدم
به دور از درد ها
در گرمی آن نازنین بستر
بیا ای دست هایت ، ناجیِ آوارگیهایم
لبانم را ببر
به پای بوسِ وصلههایِ کفشهایِ سادهات مادر!
و بگذارم بمانم تا ابد آنجا
همان جائی
که عمری پایِ رنجورِ تو را در بی کسی دیده است
همان جائی
که از رنگ و ریا خالیست
و عمری با تو ره در رهگذارِ غصه پوئیده است
بازآ و بگو آن وقتها مادر!
که دستِ برفها ، یخ میزد از سردی
و غیر از برف
کس از خانهاش بیرون نمیآمد
نگاهِ نیمه بازِ دستهایت
در میانِ برفهایِ خفتهء در دشت
میگشت
ای کشیده دردها بی حد!
برای تکه چوبی چند
تا روشن کنی از نو
همان کهنه بخاری را
بیا نادیده گیر ای نورِ دل ، مادر!
و بگذر از گناهِ چشمِ من
زیرا
که تنها در هجومِ شعلهها
او تکههای چوب را میدید
و آن ناچشمِ دلْ غافل
نمیدانست
آن سروِ وجودت بود
که از بهرِ وجودش
در بخاری شعله ور گردیده شد ، کامل
بیا ای آمده از دشتهایِ پاکِ دلتنگی!
ببر یادِ مرا
تا هق هقِ تنهائی ات
آنجا که محوستانِ لبخندِ لبانِ توست
آنجائی که تنها اشکهایِ بیصدا
گرم و گوارا
آب و نان توست
ای شادی ز دل رانده!
بیا بیرون کن ، ای مادر!
یکی از نالههایت
نالههایِ در گلو مانده
که سر تا پایِ پندارم
نه ، نه
دار و ندارم را بسوزانی
که دریابم چو نی ، پوچم
تو دریابم
تو از غم سینه پر آتش
تو که آتشفشانی سرد و خاموشی
بگو با من
بگو مادر!
دلت گرچه ز فرطِ غصهها ، تنگ است
بیرون کردنِ این خیلِ غم
که میهمان نامیدی آنها را
تو را ننگ است
مادر جان!
تو از نسل و تبارِ رازها
از ایلِ اسرارِ مگو هستی
و آه از بس
به قشلاقِ دلت خو کرده
او را لحظهای حتی هوایِ کوچ کردن نیست
تو
اهلِ سکوتِ وارگههایِ* رها گردیدهای مادر!
و از نسلِ چَویلِ* مانده در چُولهایِ* بیمشکی
و از طایفهء آن بی نوا اشکی
که در تنگ ِغروبی ، کوچ کرد از چشم
مادر!
ای سرشکِ بیریایِ کودکیهایم!
بگو که رعد و برقِ بیکسیها
سوخت آخر می ملارت* را
و کند از بیوفائی
روزگارِ سینه شب
تَلِ* دَوارت* را
بگو که سیلِ غربت
نی تنهء* برههایت را گرفت از تو
و بردش عاقبت با خاطرهها آشنایش کرد
باز آ و بگو
که گُردهات
ای بهترین مصداقِ بیباکی
به چنگ هیگه های* خشک
زخمی شد
هزاران بار و اما خود
گرهای از سکوت آن وُریسِ* خسته نگشودی
و پیمودی
سراشیب پر از برف سِلی لی* را
بگو مادر
که سربالائی پرگَونهء* کِینو*
که می زد بادِ آن بر گونههایت سخت سیلی را
به ابرویت خمی هرگز نداد
ای داغِ مادرزاد!
و طی شد از قدم هایت
که چشمِ من ندیده از قدمهایِ تو عاشقتر
قدمهایت
چه زیبا بود ای اسطورهء پاکی!
قدمهایت
انیسی بود بر تنهائیم مادر!
و یارِ بیریایِ لحظههایِ بینوائی بود
مادر جان!
قدمهایت
صدایِ آیههایِ روشن و سبزِ خدائی بود
مادر!
ای غریبِ آشنا با من
قدمهایت
سراپا مِهر بود آری
قدمهایت
برایم شعر بود آری
صدایِ پایِ تو
زیباتر از حافظ غزل میگفت
و من را
تا طلوعِ لحظههایِ زندگی میبرد
مادر جان!
صدایِ پایِ تو
خورشید بود آری
که در آن سوزش و سرمایِ تنهائی
مرا امید بود آری
امیدِ با تو بودن
قدرتِ حرکت به من میداد
و نیروئی به تن میداد
#مادر
#سلطان_غم
#رفیق_بی_کلک
#سید_علیرضا_حسینی
صفحه ۱
https://ble.ir/seyedalirezahosseini1351
بله
https://eitaa.com/seyedalirezahosseini
ایتا
لینک کانال اشعار سید علیرضا حسینی (شاعر اهل بیت (ع) و انقلاب)
مادر!
ای که غیرِ غصه و غم
نیست با روحت کسی دمساز
دمِ گرمِ تو دلگرمی به من میداد
تا دل وا کند در برف و سرما
بال و پَر را باز
آری
تا خیالم خالی از یکجا نشستن گردد
و
پُر باز از پرواز
شب ها آنکه نورش کم نشد
تا گم نگردد روشنی از منزلم یک دم
تو بودی
ای ز خود بگذشته
مادر!
ای چراغِ روشنِ شبهایِ تاریکم
تو خورشیدی
و روز از نورِ تو ، روز است
و ماه ای ماه من!
از تو شب افروز است
مادر!
نیستی از خاک
اهلِ آسمانهائی تو ای بیکینهء دل پاک
مادر!
ای امیدِ زندگی
ای به فدایت هرچه دارم من
من از تو زندهام
آری من از تو
از تو ای بیگانه با ماندن!
من از رویِ تو جان میگیرم
ای مادر!
وگرنه تشنهء کوچم
وگرنه مثلِ تو
من هم از اینجا سیرم ای مادر!
تو آغازِ تبسمهایِ بیرنگی
تو پایانِ غمی
فرجامِ اندوهی
توئی مادر!
سرانجامِ تمامِ لحظههایِ سختِ دلتنگی
به باغِ خاطرِ افسردهام ، مادر!
تو فصلِ رویشِ گُلهایِ امیدی
برایِ این دلِ پائیزیم ، عیدی
به اینکه تو
تمامِ مهربانیِ خدا هستی
ندارم ذره تردیدی
رفیقِ بی ریایِ لحظه هایِ زندگی مادر!
مادر! ای صداقت پیشه!
از رنگِ دو روئی سخت دوری تو
تو مثلِ شیشه یک روئی
بلوری تو
تو را من دوست دارم چون خدا
زیرا
دلت را بارها بشکسته ام ، اما_
هنوزم همچنان سنگِ صبوری تو
درونِ دوزخِ دنیا
بهشتی دارم اینجا من
که در زیرِ دو پایش جنتُ الْمأواست
بهشتم زیرِ پایش جنتِ عُقباست
بهشتِ من توئی مادر!
بغیرِ تو
نمی خواهم بهشتِ دیگری را من
تو دریائی
تو ای مادر!
و من یک ماهیِ کوچک
شناور گوشه ای در اندرونِ تو
منِ ماهی
ندیدم وسعتِ دنیایِ بی حدِ برونِ تو
به چشمانِ منِ ماهی
تو ای دریا!
محیطِ کوچک و بسیار محدودِ شنا هستی
ولی پُر رمز و رازی مادر! ای دریا!
که در چشمِ منِ ماهی ، که غرقه در توام ناآشنا هستی
تو دریائی
تو ای مادر!
و آن ماهی که بیرون می جهد از تو
نه تنها باخبر از وسعتِ بی انتهایت می شود_
می فهمد ای مادر!
که جانش به تو وابسته است
بیا مادر!
بیا ای بیکران دریا!
نشانم ده دمی دریا! ، نمی دریا!
کمی خود را
که این ماهی کند جان را فدایِ تو
برای اینکه این ماهی
به سر دارد هوایِ دیدنِ آن پهنهء بی انتهایِ تو
و باید دید دریا را
کجا توصیف دریا می شود با گفته ای ، حرفی؟!
تو دریائی
وسیع و بیکران ، پهناور و گسترده و ژرفی
نمی گنجی خدا می داند ای مادر!
تو در ظرفی
بگو مادر! برایم
چاله* آن مسکینْ تنورِ ساده ، یادت هست؟!
چاله؟!، چالهء پُر دود؟!
چاله؟! ، چاله ای که سنگ هایش از تنِ چون بیستونت بود؟!
چاله؟! ، چاله ای که آتشش از داغِ غمهایِ درونت بود؟!
مادر!
جانِ آن چاله
بیا یک صبح ، چون آن صبح هایِ زود
مرا کن لحظه ای مهمانِ آن چاله
بیا با دست هایِ مهربانت
در دهانِ تشنه ام بگذار
تنها تکه ای از نانِ آن چاله
بیا مادر!
بیا و یک سپیده ، یادِ زارم را
ببر تا به کنارِ آن سِیَه تابه*
که مانندِ تو
دل بر آتشِ آن چاله می سوزاند
مادر جان!
بگو تابه نبود
آن قلبِ بی باک تو بود
از بهرِ نانِ سفرهء ما
بر سرِ آن شعله هایِ سرخ ، محکم ماند
محکم ماند و شعرِ سوختن را با تبسم خواند
بازآ و بگو
آن تابهء گُشنه
همان مردِ شکم خالی
که نانِ ما به دوشش بود
مادر جان! تو بودی
ای که از بارِ وظیفه ، نه
که از بارِ فداکاری
نکردی شانه ات را لحظه ای خالی
ستونِ استوارِ خیمه مان
ای کرده برپا ، سر پناهِ ما
مادر!
تکیه گاهِ ما
تمامِ بارِ سنگینِ مرارت ، رویِ دوشت بود
به فکرِ راحتی ، آسایشِ خود نه
دمادم فکر ما بودی
بگو از پا تو ننشستی
دمی تا روی پا بودی
توئی آن لحظه ، ای مادر!
که من از یاد شیرین خدا سرشار می گردم
و آن ساعت
که خالی می شوم از هر چه غیر از اوست
مادر!
آن زمانِ مملو از شوری
که من از خواب شیرین سحر ، بیدار می گردم
برای این مسافر
این زیادیِ خسته از غربت
توئی مادر! زمان خستگی درکردن
ای هنگام آرامش!
توئی آن لحظهء پاک رسیدن
تو برای من که می میرم برای آشنائی مثل تو
مادر!
توئی آن لحظهء زیبای از غربت بریدن
لحظهء دیدار و خندیدن
شبِ دشتِ سکوتم را
بیا روشن کن ای مادر!
چه زیبا از دهانت ، نور می بارد
در این عصرِ یخی
که لایه ای از برف ، روی صحبت همشهریان پیداست
کلامت گرمیِ خورشید را دارد
تمام واژه هایت خوب
مملو از خدا
سرشار ایمان
مهربانی
عشق
باران
آسمان
امید
مادر! حرفهایت بوی قرآن می دهد
بوی تشهدهای بی تردید
تو را من دوست می دارم
و کافی نیست این مادر
سزاوار است با مژگان بروبم خاک پای تو
و کافی نیست این مادر
شوم باید فدای تو
#مادر
#سلطان_غم
#رفیق_بی_کلک
#سید_علیرضا_حسینی
صفحه ۲
برای سلامتی همهء مادران عزیز ایران جان و شادی مادران آسمانی (((صلوات)))
https://ble.ir/seyedalirezahosseini1351
بله
https://eitaa.com/seyedalirezahosseini
ایتا
لینک کانال اشعار سید علیرضا حسینی (شاعر اهل بیت (ع) و انقلاب)
توضیحات لغات خاص:
*وارگَه : محلی که چادر و خیمه عشایر بختیاری برای مدتی برپا می شود
*چَوِیل : گیاه خوشبوئی که خشک شده آن را روی مشک های کره جهت خوشبوئی می ریزند
*چُول : محلی برای نگهداری مشک
*مِی مِلار : وسیله ای که از ۳ عدد تیر چوبی تشکیل می شود که بصورت هرمی روی زمین قرار می گیرد و مشک به بالای آن به صورت عمودی آویزان می شود
*تَل : چوبی که به صورت عمودی از داخل نصب می شود و باعث نگهداری چادر عشایر می شود
*دِوار : سیاه چادر عشایر بختیاری
*نی تِنه : وسیله ای که با نی بافته می شود و محل نگهداری بره هاست
*هِیگه : هیمه ، چوب های خشک که زنان بختیاری حمل می کنند جهت روشن کردن و پختن غذا
*وُریس : طنابی پهن و بلند جهت بستن هیمه های خشک که زنان بختیاری بر پشت خود حمل می کنند
*سِلی لی : نام کوهی است در استان خوزستان که گروهی از عشایر بختیاری در حوالی آن زندگی می کنند
*گَونِه: همان گَوَن فارسی است ، گیاه گَوَن
*کِینو : نام کوهی است در استان خوزستان که گروهی از عشایر بختیاری در حوالی آن رفت و آمد دارند
*چاله : همان تنور است که بختیاری ها مخصوصاً عشایر جهت پخت و پز درست می کنند
*تابه : ساچ ، وسیله ای فلزی و گرد که زنان بختیاری روی شعله های آتش می گذارند و روی آن نان می پزند
صفحه ۳
8.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسمه تعالی
مـن بـا جـوانـانِ وطــــــــــــــــن یـک حـرف دارم
بـا جـمـعـشــــــــان از مَرد و زن ، یـک حـرف دارم
ایـن حـرف ، حـرفِ هر شـهـیــدِ سـیـنـه چاک است
فـریـادِ هر آلالـه در ایـن خــــــــاکِ پـــــــاک است
مـن بـا شـمـــایـم ای جـوانـان! گـوشـتـان هـسـت؟!
پس بـشـنـویـد این حـرف را ، حـرفِ مـن این است
صـدام وقـتـــی سـویِ ایـــــــــران حـمـلـه ور شد
ایـن گرگ چـون بـر دشتِ شـیـران حـمـلـه ور شد
مـــــــردانِ حـــیـــــــــدر راهِ او را زود بـسـتـنـد
یـک یـا عــلـــی گـفـتـنـد و پـشـتـش را شـکـسـتـنـد
وقـتـــی که شـیـطـانِ بـزرگ ایـن صـحـنـه را دیـد
از قـــــدرتِ ایــــــــرانـیـــــــان بـسـیـار تـرسـیـد
فـهـمـیــد ایــــــــــرانـی دلــــی چـون شـیــر دارد
شـمـشـیــر دارد ، تــیـــــــر دارد ، پــیـــــــر دارد
وقـتـــــــــی کـه تـرسـیـد از نَــبَــردِ گـرم آن دیــو
آمـــد بــــــه مــیـــــــدان بـا سـلاحِ نـــرم آن دیــو
از کـودکـان تـــــا پــیـــــرهـا را در نـظــر داشت
او نـقـشـه هـایِ شــــومِ بـسـیـاری بـه سـر داشت
از فـیـلــم هـایِ کـارتـنـی تـــــا سـیـنـمـائـــــــی
شـلـیــــک کـرد او سـویِ ایـن دشـتِ خـــدائـــــی
ایـن فـیـلــم هـا تـنـهــــا پـیـــامـش هَـرزِگـــی بـود
بـا قــیــمـــت کــــــم ، هـر کـجــا پـاشـیـده شـد زود
آمــــــــد حــشــیــش و گـرد را تـقـدیـمـمــان کـرد
او بـا کِـــــراک و شـیـشـه اش تـسـلـیـمـمــان کـرد
او تـاخـت بـر چــادر ، غـرورِ مــــــــــــــادرِ مـن
بـا مـــانــتــو آمـــــــــد ، کـنـد چــادر از سـرِ زن
صفحه ۱