eitaa logo
سید محمد درخشانی
1.4هزار دنبال‌کننده
261 عکس
123 ویدیو
2 فایل
خداوندا! تو خود شاهدی آن‌چه از ناحیه‌ی ما صورت گرفت، نه رقابتی برای تصاحب قدرت، و نه تلاشی برای فزونی ثروت بود؛ بلکه می‌خواهیم نشانه‌های دین تو را آشکار و اصلاح را در سرزمین‌های تو برقرار سازیم تا بندگان مظلوم تو ایمن گردند و حدود الهی برپا شود.
مشاهده در ایتا
دانلود
داستانی که شما را به عوض خواهد کرد ✅ بعضیها فکر میکنن که رو فقط میشه در و بر سر سجاده بدست آورد ... 🔲 این را «ابن جوزی» نقل می‏کند که: در بلخ مردی علوی (از منتسب به علی علیه السلام زندگی می‏کرد تا اینکه بیمار شد و بعد از دنیا رفت. همسرش گفت: با دخترانم به سمرقند رفتم، تا مردم کمتر ما را سرزنش کنند و در سرمای شدید وارد این شهر شدم و دخترانم را به مسجد بردم و خودم برای تهیّه چیزی بیرون آمدم. دیدم مردم در اطراف شیخی اجتماع کرده‏ اند. پرسیدم: او کیست؟ گفتند: شهر است. من نیز نزد او رفتم و حال و روزم را شرح دادم ولی او گفت: دلیلی بر سیادتت بیاور؟ و توجّهی به من نکرد و من هم به مسجد بازگشتم. در راه پیر مردی را در مغازه‏ ای دیدم که تعدادی در اطرافش جمع‏ اند، پرسیدم: او کیست؟ گفتند: او شخصی است، با خود گفتم: نزد او بروم شاید فرجی شود؟ لذا نزد وی رفته و جریان را شرح دادم. او خادم را صدا زد و گفت: برو و را خبر کن، تا به اینجا بیاید، پس از چند لحظه بانویی با چند کنیز بیرون آمد. شوهرش به او گفت: با این زن به فلان مسجد برو و دخترانش را به خانه بیاور؟ سیده می‏گوید: همراه این زن به منزل او آمدیم و جایی را در خانه‏ اش به ما اختصاص داد و به حمام برد و لباسهای فاخر بر ما پوشاند و انواع خوراکها را به ما داد و آن شب را به راحتی سپری کردیم. در نیمه‏ های شب شیخ شهر در خواب دید، قیامت برپاست و صلی الله علیه و آله بر بالای سرش بلند شد. در آنجا قصری سبز را دید و پرسید: این قصر از آن کیست؟ پیامبر صلی الله علیه و اله فرمود: از آن یک مسلمان است. شیخ جلو می‏رود و پیامبر صلی الله علیه و آله از او روی می‏ گرداند عرض می‏کند: یا رسول اللَّه من مسلمانم چرا از من اعراض می‏کنی؟ فرمود: دلیل بیاور که مسلمانی؟ شیخ سرگردان شد، و نتوانست چیزی بگوید. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: فراموش کردی، آن کلامی را که به آن زن علوی گفتی؟ این قصر از آن آن مردی است که این زن در خانه او ساکن شده؟ در این موقع شیخ از خواب بیدار شد و بر سر و صورت خود می‏زد و می‏گریست. آنگاه خود و غلامانش برای یافتن زن علوی در سطح شهر به تجسّس پرداختند، تا اینکه فهمیدند، او در خانه یک مجوسی است. شیخ نزد مجوسی رفت و تقاضای دیدن وی را نمود، مجوسی گفت: نمی‏گذارم او را ببینی؟ شیخ گفت: می‏خواهم این هزار دینار را به او بدهم. گفت: نه، اگر صد هزار دینار هم بدهی نمی‏پذیرم. وقتی اصرار شیخ را دید، گفت: همان خوابی را که دیشب تو دیده‏ ای من هم دیده‏ ام رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم که فرمود: این قصر منزل آینده تو است. سوگند به خدا من و همه اهل خانه به دست او مسلمان ‏شده ‏ایم 📕 إرشاد القلوب إلی الصواب، ج‏2، ┄┅┅═❅❅ ❇️ ❅❅═┅┅┄ سید محمد درخشانی https://eitaa.com/seyedderakhshani