eitaa logo
آموزشگاه سید حسینی|خانواده_معنویت
437.6هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
909 ویدیو
8 فایل
ما یه تیم 40 نفره و حرفه ای هستیم که به مدد الهی به ارتقای کانون خانواده و معنویت چندين هزار نفر کمک کرده ایم☘️👨‍👩‍👧‍👧 فهرست دیدنی مطالب ما👇 https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/1874 ارتباط با ما👇‌ @seyedhoseiny1 . .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خب بریم نحوه ی صحبت کردن این خانوم با همسرشون رو بررسی کنیم👇👇❤️❤️
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
نکاتی که کمکتون میکنه رو همسرتون اثر مثبت بذارید🙂⚘️‌‌ برای استفاده از مباحث آموزشگاه ما روی لینک زیر کلیک کنید‌👇⚘️ https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
چی بهتر از این ؟‌😍 ‌لینک فهرست مباحث کانال‌👇‌ https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/456
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌سلام رفقای عزیز اینم از جلسه ۸ خدا چطوریه؟ چطور میشه همیشه بوده باشه؟ جبر یا اختيار؟‌‌😳 عقل انسان در چه حد قدرت روشنگری دارد؟ اثر ایاک نعبد در موفقیت چیست؟ ایاک نستعین یعنی چه؟‌🧐 ‌‌‌ با ما همراه باشید...👇 https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
این نکاتی که در مورد ایاک نعبد و ایاک نستعین گفتم رو زخم خورده ها و سر به سنگ خورده ها بهتر می‌فهمن... خصوصا متاهل ها💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌چندلحظه حال خوب و معنوی 💔 ‌ ‌کتاب کهکشان نیستی راوی : سیدابوالحسن اصفهانی ‌ من هم سرگذشتی مشابه داشتم. تقدیر، ماجرای شگفتی است. وقتی که همه چیز را آن طور می یابی که می خواهی، ناگهان دستی از غیب، همه چیز را به هم می ریزد و تو را به این یقین می رساند که کاره ای نیستی. وقتی در این احساس غوطه ور شدی و به این نتیجه رسیدی که مثل پرکاهی در آسمان، تو را به هر طرف که بخواهد می برد، دستی دیگر آن را به شیوه ای تغییر می دهد که می فهمی تقدیرها نتیجه اعمال خودت است. اعمالت را بررسی میکنی: تصمیم هایت، اشتباهاتت، سماجت ها و پافشاریهایت و خود را در زندان تاریکی از غم ها می یابی و احساس تنهایی و پشیمانی و ناامیدی دامنت را رها نمی کند. آنگاه است که می بینی باز هیچ چیز دست تو نیست، در گوشه ای از این زندان، درخششی شروع به تابیدن میکند که تمام حصارهای به هم پیچیده خیالت را از بیخ وبن برمیکند؛ حصارهایی که دیوار و میله های این زندان شده بود. آن حقیقت می خواهد حاکمیتش را به تو نشان دهد و برای اینکه تو را به این فهم برساند، هزار گردباد و طوفان را باید طی کنی تا بفهمی که در این عالم کارها دست خداست. آنگاه که فهمیدی و فهمانده شدی، سفره ای می گستراند و تو را به هم نشینی با
پدرم سراغ آخوند خراسانی رفت و با او برای برگرداندن من صحبت کرد، اما آخوند به او گفته بود: سایر پسرانت برای خودت، اما سید ابوالحسن مال من باشد؛ امور او را به من واگذار. دست لطف امیرالمؤمنین پشت سرم بود و این دست کرم و عنایت را بار دیگری به این وضوح در اصفهان دیده بودم؛ آنگاه که چهارده سال بیشتر نداشتم و برای تکمیل دروس، از مدرسه به اصفهان رفتم و حجره کوچکی در مدرسه صدر داشتم. در آن نه گلیمی بود، نه زیراندازی و نه حتی چراغی برای روشن کردن یا گرم کردن حجره. پس از مدتی در یکی از شب های سرد زمستانی، پدرم برای دیدار به سراغم آمد. وقتی اوضاع نابسامانم را دید، شروع به سرزنشم کرد و گفت: «نگفتم طلبه نشو! گرسنگی دارد، سختی دارد، نداری و فقر و دربه دری دارد؟» آن قدر شماتتم کرد که بی تاب شدم و قلبم در هم شکست؛ تمام ارادتم به ساحت امام عصر عج الله تعالی فرجه الشریف را در وجودم جمع کردم و بلند شدم و رو به قبله ایستادم. با دلی خونین و چشمی اشک بار گفتم: مولا جان، شما عنایتی کنید تا نگویند آقا ندارید. پدر با تعجب نگاهم میکرد و من هم در سکوت خویش فرورفتم. دقایقی نگذشت که دیدم در میانه شب، در مدرسه را می زنند. پس از مدت کوتاهی، خادم مدرسه دم در حجره آمد و گفت: «سید ابوالحسن، کسی با شما کار دارد.» برخاستم و به سمت در مدرسه رفتم. سیدی بود با چهره ای آسمانی و آرامش بخش. کمی با من حرف زد و دل جویی کرد. سپس دستش را در قبایش کرد و پنج قران درآورد و گفت: «این مبلغ را بگیر و در طاقچه حجره ات نیز شمعی هست، آن را روشن کن تا دیگر کسی نگوید که شما آقا ندارید.» شگفت زده شدم، سید از نظرم دور شد. در مدرسه را بستم، خدمت پدر آمدم و ماجرا را برای او گفتم. دیدم چشمانش مثل ابر بهاری گریان شد، در بهت و حیرت فرورفت و مرا در آغوش گرفت و بوسه باران کرد. سیاه چاله هایی سهمگین، بارها در زندگی ام مرا در کام خویش فروکشیدند، اما آن خورشید تابان از پس تمام دستان روزگار بلندا و اقتدار خویش را به من ثابت کرد. "یدالله فوق ایدیهم" را با تمام ارکان وجودم چشیده بودم. یدالله مگر کسی بود جز مولی الموحدین امیرالمؤمنین ؟ دلم می خواست سید علی، هم بحث کم نظیرم در فقه، با آن درایت، تقوا و چهره ی پر از نورش هم به حاجت دلش برسد. او هم دلش می خواست در نجف بماند.
نزدیک به یک سال میگذشت که به نجف آمده بود. روزها پس از بین الطلوعین، در مدرسه قوام با او بحث فقهی داشتم. دقت و درایتش در استنباطات فقهی کم نظیر بود. درواقع، کمتر کسی پیدا می شد که بتواند از نظر علمی مرا در بحث مجاب کند یا احساس کنم توان علمی اش از من بالاتر است؛ اما سید علی فرق داشت. عمق نگرش اصولی اش و استنباطات فقهی و اشراف عمیقی که به مبانی داشت، او را به یکی از بهترین هم بحث های من در تاریخ زندگی ام تبدیل کرده بود. دیگر نه فقط برای خودش، بلکه برای خودم و از دست ندادن چنین دوستی، آرزو داشتم امیرالمؤمنین قضيه رضایت پدرش را به گونه ای حل کند. با اینکه خود ملازم گرسنگی و ریاضات و عبادات بودم، سید علی را در این عرصه رقیب خویش میدانستم. کم نظیر، بلکه بی نظیر بود. افزون بر آنکه در کار علمی فوق العاده پرتلاش و بادقت بود، نور عبادات و توجهات و توسلات در چهره اش درخششی ستودنی داشت. آن طور که خودش میگفت، مرا خیلی دوست می داشت و من هم دل در گرو او داشتم و هم نشینی با او را از مائده های آسمانی می دانستم که مولی الموحدین روزی ام کرده بود. سید علی به من میگفت: «آثار رهبری و مرجعیت را در چهره تو می بینم.» نمیدانستم شوخی می کند یا جدی می گوید، اما نزدیک به چهل سال بعد، به قدرت بینش او در جوانی پی بردم. خیلی وقت ها که سحر به حرم می رفتم و سجادۂ گدایی نیمه شبم را پهن می کردم، او را هم می یافتم که در حال عبادت، سجده، فکر، ذکر و زیارت بود. همان هنگام به نظرم می آمد که آینده ای شگفت انگیز دارد، اما نمیدانستم که دست روزگار بین من و او پرده هایی عجیب و کدر خواهد کشید. بین الطلوعین ها به سمت وادی السلام می رفت و پس از آن، برای مباحثه به سمت شارع شیخ طوسی و محله العماره می آمد؛ همان جا که مدرسه قوام بود. همیشه پرسشی در ذهنم بود که او برای چه تا این اندازه به وادی السلام می رود؟ همیشه ملزم بود که سر وقت بیاید، اما آن روز کمی دیرتر از همیشه رسید. من هم نشسته بودم و در احکام فقهی شروط عوضین می اندیشیدم. وارد که شد، چهره اش را طور دیگری یافتم. غمی عمیق همراه با شاد عجیبی در چهره اش موج میزد. اگر کسی آن صورت را می دید، می توانست بگوید در غایت خوشحالی است و اگر کسی