eitaa logo
آموزشگاه سید حسینی|خانواده_معنویت
423.3هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
933 ویدیو
8 فایل
ما یه تیم 40 نفره و حرفه ای هستیم که به مدد الهی به ارتقای کانون خانواده و معنویت چندين هزار نفر کمک کرده ایم☘️👨‍👩‍👧‍👧 فهرست دیدنی مطالب ما👇 https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/1874 ارتباط با ما👇‌ @seyedhoseiny1 . .
مشاهده در ایتا
دانلود
واحد و خندق از توکینه دارند آنها تو را نمی خواهند حالا که همه بیعت کرده اند، تو هم باید بیعت کنی تا آتش فتنه شعله ور نشود. اگر عمرت به دنیا باشد چند سال دیگر تو هم میتوانی خلافت کنی. آن روز دیگر کسی با تو مخالفت نمیکند. - شما بهترید یا رسول خدا؟ - البته که رسول خدا. - ایشان اسامه را به فرماندهی سپاهی گذاشتند که سربازانش همه از همین ریش سفیدها و با تجربه ها بودند. رو کردم سمت جمعیت.. - انصار، مهاجران! از خدا بترسید سفارش پیامبرتان را درباره من فراموش نکنید. شما خوب میدانید که ما اهل بیت به خلافت از شما شایسته تریم. نبوت و خلافت را از هم جدا نکنید. اگر من یارانی وفادار داشتم، قطعاً کارم به اینجا نمیکشید. بشير بن سعید لب از لب برداشت. - ابالحسن! اگر قبل از بیعت با ابوبکر حرفهایت را شنیده بودیم الان حتی یک نفر هم با تو مخالف نبود . - باید رسول خدا را غسل نداده رها میکردم و می آمدم سر خلافت دعوا می کردم؟ من هیچ فکر نمیکردم کسی سراین موضوع با من مخالفت کند، چون باوجود غدیر جای هیچ عذر و بهانه ای نمانده است. شما را به خدا قسم میدهم هرکس در غدیر بود و حرفهای پیامبر را تا آخر شنید، از جا بلند شود. بعضی اعتراف کردند، اختلاف شد. عمر فریاد زد: - ابالحسن! تو همیشه با نظر مردم مخالفت میکنی. اگر با خلیفه بیعت نکنی، خودم گردنت را میزنم. - دست از سر پسر عمویم بردارید و الا نفرین میکنم پسر ابوقحافه . چه زود به اهل بیت رسول خدا هجوم آوردی به خدا قسم تا آخر عمرم با عمر
حرف هم نمیزنم. فاطمه با کمک چند نفر از خانمهای فامیل خودش را رسانده بود. ستون های مسجد لرزید. همه ترسیده بودند. در گوش سلمان خواندم. -برو به فاطمه بگو پدرت مایه رحمت بود، نکند با دعایت عذاب خدا را بخواهی. لحظه ای بعد لرزش ستونها خوابید ابوبکر به عمر اشاره کرد. - با علی کاری نداشته باشید طناب را از گردنش باز کنید. با فاطمه و پسرها از مسجد بیرون آمدیم سر مزار پیامبر رفتیم. گریه میکردم. - فرزند مادرم ! اینها من را تحت فشار گذاشته اند. نزدیـک بـود مـن را بکشند. ادامه دارد .... ‌برای ادامه داستان با ما همراه باشید.... کانال آموزشگاه سید حسینی 👇💚 https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀
یه چالش یه هفته ی رو با خودت شروع کن تو این یه هفته: -دست از سرزنش کردن خودت بردار! _هر زور یک قدم خیلی کوچک رشد کن -خودت رو با دیگران مقایسه نکن که از اونا عقب تری یا جلوتر،و یا چرا اونا رسیدن و تو نرسیدی..! -حسرت ها و نداشته ها و کمبودهات رو فراموش کن! -تو این یه هفته تصور کن نه آینده ی وجود داره و نه گذشته ی از همین الانت؛لذت ببر! -هر وقت کم آوردی و اعتماد به نفست پایین اومد؛بشین پیشه خودت و یکی یکی توانایی ها و خوبیات رو یادت بیار و نذار تو اون شرایط بمونی.. ♥️⃟ ____ کانال آموزشگاه سید حسینی 💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
🔸️کرامات آیت الله انصاری همدانی "ره" یکی از ارادتمندان ایشان به نام سیدعباس نقل کرده: یک روز با همسرم مشاجره لفظی پیدا کردم و چون عصبانی بودم، یک سیلی محکم به صورت او زدم!! ولی بلافاصله پشیمان و ناراحت شدم. پیش خود گفتم: برای این که دلم آرام بگیرد به مدرسه علمیه آخوند بروم، چون طرف عصر بود و طلبه ها دور هم جمع بودند، در کنار آن ها بنشینم تا از صفای آن ها دلم آرام بگیرد. در مسیر راه که می رفتم، گذرم از کنار خانه حضرت آیت اللّه انصاری افتاد. پیش خود گفتم: بهتر است اول نزد آیت اللّه انصاری جهت عرض سلام بروم. وقتی اجازه خواستم و خدمت آقا رسیدم، سلام کردم. آقا پس از جواب سلام، بلافاصله فرمودند: سیدعباس! می شد که زنت را نزنی و دیگر نیاز نبود دنبال جایی بگردی که دلت آرام گیرد! سیدعباس می گوید: وقتی این حرف را فرمود، من از خجالت خیس عرق شدم...». کانال آموزشگاه سید حسینی 💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 قسمت ‌ لنگه های در سوخته روی هم افتاده بودند. ناهماهنگ و آزاردهنده. هنوز بوی دود بلند بود. آفتاب بیرنگی به اتاق می تابید بچه ها هم مثل مادرشان رنگ به رو نداشتند. فضه مثل پروانه دورمان میگشت. - فضه برایت بمیرد خانم ‌. ابالحسن ! باید طبیب خبر کنیم خانم حالشان خوب نیست... یک چیزی بیاورم بخورید؟ - بابا من خیلی ترسیدم ،آن ها بازهم به خانه مان می آیند؟ فاطمه بچه ها را به فضه سپرد و در را بست کنارم نشست، دستم را گرفت. - قربانت شوم، ابالحسن جان و تنم سپر بلاهای جانت.خوشی باشد،ناخوشی باشد، همیشه کنارت میمانم. روز بعد نماینده فدک به خانه مان آمد - ابالحسن، بانو! دیروز فرستاده ابوبکر به فدک آمد. من را بیرون کرد و گفت اینجا در اختیار حکومت است. ◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾ ‌ آن روز را سر کار نرفتم در خانه را عوض کردم با کمک بچه ها با آب، سیاهی دیوارها را شستیم تا کمتر عذاب بکشیم. فردای آن روز پیش ابوبکر رفتم مسجد پر از جمعیت بود.
- چرا فدک را از فاطمه گرفتی؟ - چون فدک غنیمت بوده و برای همه مسلمانهاست. - پیامبر آن را به فاطمه بخشیده بود. - اگر شاهد دارید بیاورید. در غیر این صورت هیچ حقی در آن ندارید. فرض كن من ادعا میکنم خانه فلانی مال من است. تو به عنوان کسی که قرار است قضاوت نهایی را بکنی چطور بین ما حکم میکنی؟ در این صورت از تو میخواهم برای ادعایت شاهد بیاوری ولی از صاحب خانه شاهدی نمیخواهم چون خانه دست اوست. - سه سال است که فدک دست فاطمه است ولی الان ادعا میشود جزء بیت المال است. در چنین شرایطی طبق حرف خودت باید از مدعیان بخواهی که شواهدشان را بیاورند. عمر به حرف آمد. - علی دست از این حرفها بردار اگر شاهد آوردید که هیچ وگرنه فدک برای مسلمانهاست - ابوبکر! آیه تطهیر را تا حالا خوانده ای؟ - معلوم است. - به نظرت این آیه در شان چه کسانی نازل شد؟ - تو و فاطمه و حسن و حسین. - وقتی قرآن به پاکی ما شهادت داده است به نظرت ما کار خلافی می کنیم، دروغی میگوییم؟ اگر جماعتی جمع شوند و بگویند: فاطمه دختر پیامبر مرتکب فحشا شده است تو چه کار میکنی؟ - مثل زنهای دیگر به او حد میزنم _در این صورت تو منکر قرآن شده ای... - برای چه؟ -به خاطر اینکه خدا به پاکی او گواهی داده؛ اما تو منکرش شده ای . پیامبر
فرمودند: دلیل و اثبات بر عهده شخصی است که به زیان دیگری ادعایی دارد و دیگری تنها باید قسم بخورد تو از این حرف پیامبر هم غفلت کرده ای از فاطمه فدک را گرفته ای تازه شاهد هم میخواهی؟ ابوعبیده جراح صدا صاف کرد. - ابالحسن تو به خلافت حریصی و بهانه می آوری. ◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾ به خانه که برگشتم پشت میز تحریرم نشستم چوب برلیقه فشردم و برای ابوبکر نامه نوشتم. - بعد از وفات پیامبر میراث پاک و طاهره را تقسیم کردند با غصب هدیه پیامبر بار گناه را بیشتر کردند با چشم خود میبینم که شما مثل شتر چشم بسته، دور آسیاب میگردید به خدا اگر اجازه داشتم سرتان را گوش تاگوش میبریدم همان طور که با داسهای برنده آهنی ، محصول رسیده را درو میکنند. محافظان رسول خدا میدانند که من هیچ وقت با خواست خدا و ایشان مخالفت نکردم در میادینی که پای پهلوانانش میلرزید و فرار میکردند وقتهایی که شما در خانه هایتان لمیده بودید من با جان و دل پشتیبان رسول خدا بودم. این شجاعت را خدا به من داده بود همیشه تشکیلات زیرزمینیتان را به هم می زدم شب و روز در میدانها دو شمشیر و نیزه سنگین دست میگرفتم و در اوج درگیریها پرچم دشمنان را زمین میزدم .آری من همان رهبر دیروزتان هستم که در غدیر با او بیعت کردید شما نمیخواهید نبوت و خلافت در خانواده ما جمع شود. خوب میدانم که کینه های بدر و احد را هنوز از یاد نبرده اید. من در شرایطی هستم که اگر از حقوق و جایگاهم حرف بزنم میگویند به حکومت حریص است و آن را حمل بر حسادت میکنند اگر سکوت کنم میگویند پسر ابو طالب از
مرگ ترسیده است من و ترس؟ هرگز بس کنید. بعد از آن همه جهاد، به خدا قسم اشتیاق من به مرگ از انس بچه شیرخوار به پستان مادر بیشتر است. خدا مرگتان دهد. سکوت من به خاطر دانستن حقایقی است که دیگران از آن بی خبرند. اگر بر اساس آیات قرآن بگویم خداوند چه تقدیری برایتان رقم زده است، از اضطراب، گوشت و استخوانتان میلرزد. مثل ریسمان چاه عمیق، مضطرب می شوید. حیران از خانه هایتان بیرون میزنید و سر به بیابان میگذارید؛ اما حرفی نمیزنم و زندگی را برای خودم جهنم نمیکنم تا دست خالی و با دلی عاری از هرگونه سیاهی، از این دنیا بروم. دنیای شما در نظر من مثل تکه ابری است که بی هیچ بارشی پراکنده می شود... ◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾ در خانه زده شد. دم در رفتم خادمه اسما ،همسر ابوبکر بود. تندتند آیه بیستم سوره قصص را خواند. - ابالحسن !به محض اینکه ابوبکر به خانه آمد عمر را خواست به او گفت اگر فقط یک بار دیگر علی با ما این طور حرف بزند خلافت را از چنگمان در می آورد تا وقتی او زنده است آب خوش از گلویمان پایین نمی رود. عمر گفت اصلا تا علی با ما بیعت نکند، حکومتمان اعتبار ندارد به تو گفتم مردم بنده دنیا هستند، اموالشان را بگیر تا دیگر نتوانند به مردم کمک کنند.درست؛ اما در حال حاضر فقط خالد میتواند کار علی را یکسره کند... آنها خالد را اجیر کردند تا شما را بکشد. خانم اسما من را فرستاد تا به شما خبر بدهم. - سلام من را به اسما برسان تشکر کن و بگو نگران نباش خدا مواظب علی است. خادمه در چشم برهم زدنی از خانه دور شد. -کی بود؟
به فاطمه قضیه را گفتم عصبانی شد. روز بعد مقنعه و چادرش را سر کرد برای پس گرفتن حق و حقوقش به مسجد رفت فضه و زنان فامیل هم همراهش رفتند تا فاطمه بین آنها آنها مشخص نباشد از شدت بیماری لبه های چادرش روی زمین میکشید. سند فدک دستش بود تا در خانه همراهش رفتم ارام قدم بر میداشت مثل پیامبر . یک ساعتی طول کشید تا به خانه بیاید دخترها در حیاط با عروسک هایشان بازی میکردند. حسنین خط تمرین میکردند در سالن قدم میزدم و ذکر میگفتم که فاطمه و فضه آمدند روبه رویم نشست عکس صورتم توی چشمهایش افتاده بود. - ابالحسن عزیزم جمعیت مثل موج روی هم میغلتیدند بین ما و مردها پرده سفیدی زدند آه کشیدم اشک همه درآمد صبر کردم مجلس آرام شود .گفتم : ... محمد از زحمت و گرفتاری این دنیا راحت شد. ... سلام و صلوات خداوند بر پدرم... ای مهاجر و انصار!... شما حامل سخنان پیامبرید... باید امانت دارهای خوبی باشید... رسول خدا کتاب ناطق و قرآن صادق را پیش شما امانت گذاشت... اگر به آن عمل کنید از هر نظر موفق میشوید طوری که امتهای دیگر غبطه تان را می خورند... من فاطمه و پدرم محمد است. در گفتار، صادق ام. هیچ وقت از من حرف بیجا و رفتار بی ربطی سر نمیزند.قبل از این طعمه ای بیش نبودید، زیر چنگال ظلم دیگران .اختیار و قدرتی از خود نداشتید. آب کثیف و غذای پست میخوردید. هیچ روزنه امیدی در زندگیتان نبود از یکدیگر کینه داشتید شما به خاطر وجود پیامبر مشمول رحمت خدا شدید و نجات پیدا کردید. ایشان در تمام درگیریها برادرش علی بن ابی طالب را برای دفع آن ها میفرستاد. علی هیچ وقت از مأموریت ها، بی نتیجه برنگشت. علی بنده مخلص خدا و ملازم پدرم بود. او همیشه آماده به خدمت، خیرخواه جدی و پرتلاش بود و حرفهای ملامتگران در او اثر نداشت.
شما در آن روزگار در کمال رفاه و امنیت در باغهایتان لمیده بودید و انتظار میکشیدید علی پیش مرگتان شود. بله، شما بودید که وقت حمله به دشمن فرار میکردید الان با فوت پیامبر کینه هایتان ظاهر شده است. دین کهنه و بی رونق شده است گمراه بی زبان به حرف آمده و بی نام و نشان ها معروف شده اند. سرکرده اهل باطل صدای زشتش را بلند کرده است. شیطان شما را گول زد شما آماده به خدمتش شدید او هم به هدفش رسید و شما را گمراه کرد. هنوز آب کفن پدرم خشک نشده که به بهانه جلوگیری از فتنه آشوب کردید مردم در امتحان باختید قطعاً جایگاه مردم کافر جهنم است... وقتی قرآن در دست دارید چطور دروغ می گویید؟ احکام قرآن صریح است. به حرف خدا پشت میکنید؟... آن قدری صبر نکردید که داغ ما از مصیبت پدرم فروکش کند. شما سنت رسول خدا را ترک کردید و به بهانه واهی اهداف شومتان را پیاده کردید هر کار دلتان خواست کردید و به ما خیانت کردید؛ اما ما در قبال این اقدامات صبر میکنیم. سمت ابوبکر رو کردم و گفتم: فدک را از ما گرفتی امروز کسی با تو مخالفت نمیکند؛ اما در روز حشر خدا حاکم است. خدا بهترین داور است .روزی که قیامت برپا شود، اهل باطل زیان خواهند کرد. خودت میدانی که درباره اوقاف، صدقات و همه آن غنایمی که در قرآن با نام سهم ذی القربی آمده است به ما ظلم کردی بدانید هرچیزی را که از راه جهاد یا هر راه مشروعی به عنوان غنیمت به دست آمده است کم یا زیاد باید یک پنجمش را برای خدا و رسولش و خویشان پیامبر ویتیمان، بیچارگان و درراه ماندگان به عنوان حقی واجب بپردازید ام ایمن گواه است که پدرم فدک را به من بخشید. در تمام عمرم قومی بی وفاتر و بی عاطفه تر از شما سراغ ندارم خلافت را غصب کردید بی آن که نظر ما را بپرسید یا کمترین حقی برایمان قائل باشید انگار هیچ وقت در غدیر نبودید و حرفهای
پیامبرتان را نشنیدید... سمت انصار رو کردم و گفتم ای بزرگان ! و ای بازوان توانای امت، نگهداران دین، این چه رفتار سبکی است که با من دارید؟ مگر پدرم نفرمودند احترام به هرکسی احترام به فرزندان اوست؟ چه زود خلافش عمل کردید هر چند این امر قابل پیش بینی بود ای انصار ! به میراث پدرم دستبرد زده اند حالا که باید این ظلم را از من دفع کنید، چرت میزنید؟ شما همه در معرض آزمایشید. شما به خاطر تلاش و شجاعت و استقامت در برابر سختی ها شهره شدید. چه شده که صدایم را نمیشنوید و کمکم نمیکنید؟ ناله ام را میشنوید و به فریادم نمیرسید. حالا که حقیقت روشن است، حیرانید؟ با اینکه آن را میشناسید ابرازش نمیکنید؟ بعد از پیشروی عقب نشینی کرده اید؟ بعد از ایمان به شرک برگشته اید؟ وای بر شما... خواهان رفاه و آسایش شده اید برای همین از امامتان دست کشیدید... من امیدی به کمک شما ندارم. تنها برای تسلای دل و اتمام حجت این حرفها را زدم تا فردای قیامت نگویید نمیدانستیم... شتر خلافت و فدک را که به ناحق غصب کردید بگیرید و ببرید. به آسودگی سوارش شوید؛ اما بدانید... ننگش برشما می ماند. ابوبکر گفت:دختر رسول خدا! پدرت همیشه با مؤمنین، بینهایت مهربان و کریم بود بر کافران هم مثل عذاب شدید سخت گیر بود. همه میدانیم که ایشان فقط پدر شما بود افتخار برادری با او هم فقط متعلق به شوهر توست. او در همه کارهای سخت به پیامبر کمک کرد. فقط آدمهای خوشبخت شما را دوست دارند و آنهایی که با شما دشمنند بدبخت عالمند شما عترت طاهره و نجیبان برگزیده اید. راهنمای ما به خیر و راه ما منتهی به بهشت است. ای بهترین زنان کسی حق ندارد حرفت را رد کند یا حقت را تصاحب کند تو در حرف زدنت درشتی کردی؛ اما من برخلاف دستورات پیامبر عمل نمیکنم خدا ما و تو را بیامرزد من وسایل شخصی پیامبر ،مرکب و کفشهای ایشان را
به علی دادم؛ اما درباره چیزهای دیگر خدا را شاهد میگیرم و همان من را بس است که از رسول خدا شنیدم ما پیامبران هیچ طلا و نقره و زمینی از خودمان به ارث نمیگذاریم میراث ما فقط علم و حکمت و کتاب و نبوت است. آنچه از مال دنیا از ما باقی میماند، صدقه است. در اختیار کسی است که بعد از من ولایت امور را به عهده گیرد تا او هرطور صلاح دانست، هزینه کند ما با سهم ذی القربی و خمس غنایمی که از آن حرف میزنی میخواهیم برای لشکر وسیله بخریم تا مسلمانها در جنگ با مخالفان نیرو و عظمت پیدا کنند حالا از اسلحه گرفته تا هر چهارپایی که لازم باشد. این اجماع مسلمین است من خودرایی نکردم این تمام ماجرا است. من در تمام عمرم پدرت را بیشتر از هرکسی دوست داشتم روز رحلت ایشان دلم میخواست آسمان به زمین بیفتد. به خدا عايشه فقیر باشد برایم بهتر از این است که تو فقیر باشی منی که حق سرخ و سفید را میپردازم به تو ظلم میکنم؟ فدک برای پیامبر نیست. از اموال عمومی مسلمین است که پدرت درآمد آن را در راه خدا کرد الان هم من مثل ایشان رفتار میکنم. فدک الان دست توست .پنهان کاری که نداریم ما قصد تصاحب هیچ مالی را نداریم منکر مقام تو هم نیستیم؛ اما انتظار داری من خلاف خواست پدرت رفتار کنم؟ درباره این آیه ای هم که خواندی به نظرم این آیه نمیگوید باید این سهم را تمام و کمال به تو بدهم ولی به اندازه ای که بی نیازت کند حتی بیشتر به تو می بخشم حتی اگر پیامبر با درآمد فدک هزینه های زندگی بقیه را هم میداده پرداخت میکنم. گفتم: سبحان الله ، هیچ وقت پدرم مخالف قرآن نبود و از آن منحرف نشد. رفتار ایشان همیشه بر اساس تعالیم قرآن بود.شما باهم توطئه کرده و برای این حیله بهانه میتراشید؟ همان طور که در زمان حیات ان بزرگوار به ایشان حرفهای ناروا نسبت میدادید؟... به من ارث
نمی رسد؟ فدک هدیه پدرم و ارثیه من است. وقتی تو بمیری چه کسی از توارث میبرد؟ گفت : زن و بچه ام . گفتم پس چرا باید میراث پیامبر به تو برسد و ما محروم باشیم؟ حالا با این حساب تو از پیامبرارث میبری یا خانواده اش؟ گفت خانواده اش گفتم چطور دختر تو از تو ارث ببرد ولی دختر پیامبر از او ارث نبرد؟ گفت همین است دیگر. گفتم: چرا مثل جاهلیت فکر میکنید؟... پسر ابوقحافه چطور تو از پدرت ارث ببری و من نبرم ؟ از خودت حکم تازه دروغ در آورده ای؟ به قرآن و احکامش پشت کرده ای؟ این قرآن است که با صدایی بلنـد، رســا، صریح و عادلانه می فرماید: سلیمان از داوود ارث برد. زکریا گفت خدایا ازسرِ احسان به من پسری عطا کن تا بعد از من وارث من و آل يعقوب باشد. خویشاوندان، بنا بر آنچه نسبت به برنامه ارث در قرآن مقرر شده است از دیگران سزاوارترند حکم خداوند درباره ارث فرزندانتان این است که سهم مرد دو برابر زن باشد .برای شما مقرر شده که هنگام نزدیک شدن مرگ اگر مالی دارید برای پدر و مادر و خویشانتان وصیت کنید. این از حقوقی است که باید اهل تقوا رعایت کنند این آیات فقط شامل حال شما می شود؟ من مسلمان نیستم؟ شما از پدر و پسر عمویم به عموم و خصوص آیات قرآن داناترید؟... وقتی یحیی و سلیمان از پدرانشان ارث می برند، یعنی که من هم ارث میبرم. ابوبکر گفت: تمام حرف های تو و خدا و رسول درست است. تو معدن علم و هدایتی تو پایه و اساس دین و حجت حقى من حرفهای تو را رد نمیکنم یک وقت فکر نکنی من خودرایی کرده ام هرچه گفتم با مشورت این جماعت حاضر بوده است، همه شاهدند. سمت مردم رو کردم گفتم مسلمانهایی که عجولانه حکم اشتباهی را مهر کرده اید در آیات قرآن تدبر نمیکنید؟ گناهانتان کار دستتان داده است پرده ای بر چشم و دلهایتان کشیده شده است. همین است که نه میبینید و نه می شنوید. چه راه زشتی
را در پیش گرفته اید از همه بدتر اینکه حق دیگران را غصب کردید به خدا قسم اگر حجاب از جلوی چشمهایتان کنار برود، صحنه بسیار هولناکی میبینید وقتی عذاب دشمنان لجوج برسد، به درستی داوری خواهد شد و اهل باطل زیان میکنند رو به مزار پیامبر، مرثیه خواندم: - بعد از تواکاذیبی ساختند که اگر بودی، کار تا این حد سخت نمی شد. مثل زمینی که بارانی نافع را از دست بدهد ما تو را از دست دادیم. قومت به اختلاف افتادند. تو خود شاهد باش که دست از ایمان شستند. تا بودی، همه احترامم را نگه میداشتند؛ اما حالا در حقم ظلم میکنند. تو درگذشتی و خاک میان ما حائل شد بعضی ها حقد و کینه هایشان را نمایاندند. بعضی ترش رویی کردند. مقام ما را سبک شمردند و حقمان را غصب کردند مثل ماه شب چهارده نورانی بودی. از طرف خداوند عزیز بر تو آیات نازل میشد همه از وجودت بهره میبردیم. ما با مصائبی روبه رو شدیم که هیچ عرب و عجمی به آن گرفتار نشده است. کاش قبل از تو میمردم... آن قدر گریه کردم که یک دفعه سرم گیج رفت و دیگر چیزی نفهمیدم قطره های آبی را روی صورتم حس کردم به هوش که آمدم، زنها دورم را گرفته بودند. گفتم دلم میخواهد صدای مؤذن پدرم را بشنوم دنبالش رفتند بلال اولش زیر بار نمی رفت میگفت من مؤذن رسول خدا بوده ام دیگر اذان نمیگویم اصرارم را که دید مثل همیشه دست روی گوش گذاشت... الله اکبر... باز گریه ام گرفت. اشهد ان محمد رسول الله... داشتم از بغض خفه میشدم دوباره حالم بد شد زن و مرد داد زدند: بلال تمامش کن به هوش که امدم از بلال خواستم اذانش را تمام کند گفت معافم کن .بانو نمیخواهم اذيت شوى . من هم مرخصش کردم ابوبکر گفت شاهد بیاور که فدک برای توست ام سلمه پشتم درآمد :گفت من و بقیه همسران پیامبر هم از تو ارثمان
را می خواهیم چرا هیچ کدام از ما این حرفهایی که از جانب پیامبر میزنی را نشنیده ایم. گریه اش گرفت. - ابالحسن! کاش میمردم. دنیا روی سرم خراب شد. - فاطمه جان قربانت شوم! به خدا واگذارشان کن. - همین کار را میکنم خدا برای من بس است. او بهترین وکیل است. بلند شدم برایش آب آوردم تا اشکهایم را نبیند یک قلپ خورد سرش را روی شانه ام گذاشت چشمهایش را بست نم نم اشکهایش شانه ام را تر کرد یک دفعه از جا پرید. - باید پیش معاذ بن جبل بروم. او جزء اولین کسانی بود که در عقبه با پیامبر پیمان بست. اگر معاذ حمایتم کند، بقیه هم کمکم میکنند. این طوری میتوانم فدک را پس بگیرم. معاذ هم خودش را به خلیفه فروخته بود آن روزها رؤیای حکومت جند را در سر می پروراند؛ اما چیزی نگفتم باز مقنعه و چادرش را سر کرد. ناامیدترین لبخند دنیا را زدم .فقط نگاهم کرد و رفت چقدر دلم برای خنده هایش تنگ شده بود از بعد شهادت پیامبر حتی لبخند هم نزده بود. ‌◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾ ‌ در حیاط قدم زدم. چند بار تا سر کوچه رفتم و برگشتم به ستون ایوان تکیه دادم که برگشت. - چه خبر؟ - معاذ خیلی فرق کرده است گفت آخر از دست من یک نفر چه کاری بر می آید؟ از دستش کار بر می آمد ،ابالحسن ، همش بهانه میاورد‌. گفتم : من دیگر با تو کاری ندارم؛ دیدار به قیامت. ادامه دارد... برای ادامه داستان با ما همراه باشید.... کانال آموزشگاه سید حسینی 👇💚 ‌https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00 ‌🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀
رفقا ببخشید دیر شد 💚
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
جلسه سوم موضوع : 💚 _جهیزیه جالب حضرت زهرا _مراسم عقد عروسی و اتفاقات پیرامون آن _شفاعت حضرت زهرا در محشر کانال آموزشگاه سید حسینی 💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
سلام آقای حسینی. خیلی از خوندن داستان حضرت زهرا بعد از پیامبر لذت می برم طوری که حاضر نیستم هیچ کاری انجام بدم تا وقتی که همه رو بخونم منتظر بقیه داستان هستم. خدا خیر دنیا و آخرت به شما بدهد🙏🙏
جالب بود برام ... ایشون کواکا (Quokka) هستن. گول ظاهر مهربونش رو نخورید. وقتی درنده‌ای بهش حمله میکنه، بچه‌هاش رو پرت می‌کنه سمتش که خودش فرصت فرار داشته باشه!‌ بعضی از ما ها هم همینطوریم... مشکل از خودمونه برای اینکه متهم نشیم بچمون یا همسرمون رو مقصر جلوه میدیم😑 کانال آموزشگاه سید حسینی 💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
رفقا دوست دارید یه کتاب خیلی خوب بهتون معرفی کنم؟ واقعا هر کتابی ارزش خوندن نداره ولی این کتاب خیلی ارزش داره ...👇
تغییری کوچک در عادت‌های روزانه می‌تواند زندگی‌تان را به مقصدی متفاوت هدایت کند. اتخاذ تصمیمی که اوضاع را یک درصد بهتر یا بدتر می‌کند شاید در لحظه بی‌اهمیت به نظر برسد؛ اما در مجموعِ لحظاتی که یک عمر را تشکیل می‌دهند، این انتخاب‌ها می‌توانند تفاوت ایجاد کنند. تفاوت میان کسی که هستید و کسی که می‌توانستید باشید. 📕 ‌✍🏻 ____ کانال آموزشگاه سید حسینی 💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ ‌ویس بالا 👆 تحلیل تحلیل این ماجراست👇😍
‌ ‌ویس بالا 👆 تحلیل تحلیل این ماجراست👇😍 سلام بر بنده خوب خدا آقا سید گل انشاءالله که حال دلتون همیشه خوب باشه و عاقبت بخیر شوید بیش از ۶ماه بود که به دلیل اختلافات عقیدتی و رفتاری با خانمم که ظرف مدت کوتاهی کلا تغییر رفتار داده و دیگه نه نماز میخونه نه حجاب داره نه به زندگی میرسه و فقط سرش تو این گوشی.. با وجود سه تا بچه کاسه صبرم لبریز شده بود و زندگی رو ترک کرده بودم اونم رفته بود دنبال وکیل و دادخواست نفقه و.. خانواده ها هم افتاده بودند به جون هم و من که زندگیم رو از دست رفته میدیدم به حکم غریقی که به هرچیز چنگ می‌زند راه های مختلف رو امتحان کردم تا خدا شما را که نمی دانم از کجا مثل یک منجی ظاهر شدید سر راه من نهاد و اون دو ویس اول همسر دوست داشتنی من کار خود را کرد و تصمیم گرفتم بجای همسرم خود را تغییر بدهم موضوع را با همسرم در میان گذاشتم و با وجود مقاومت های او سه ماه آتش بس اعلام کردیم تا من بتوانم تغییر خود را به او اثبات کنم. فعلا دو هفته ز آن سه ماه گذشته و روابط خوبی را تجربه می کنیم‌ امیدوارم همسرم‌هم که فعلا فقط مرا پذیرفته به زودی به فکر تغییر خودش بیفتد چون به قول شما بنده رفتارم را عوض کرده ام‌ نه احساسم‌ را نسبت به رفتار او نمی‌دانم بعد از سه ماه چه خواهد شد فعلا با آموزه های شما گام بر میدارم توکل بر خدا از دیروز خودش تصمیم گرفته بره پیش مشاور راستی گناه بی نمازی و بی حجابی همسرم هم انداختم گردن شما 😉 که ماشالا گردن شما روحانیون خیلی کلفته و جون میده برا همین کارا ❤️ خانمم داشت ویس شما رو گوش می کردا ولی تا فهمید روحانی هستید قطع کرد و چند تا فحش آبدارم حواله شما کرد😁 من بی تقصیرم حاجی راستی اگه مشاور خوب که آخوند نباشه با همین متد می‌شناسید معرفی کنی لطفا که گیر آدم ناتو نیفتیم. دم شما گرم 💐 خدا بخیر بگذرونه کانال آموزشگاه سید حسینی 💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 ‌قسمت ‌- ابالحسن! امروز ابوبکر بالای منبر گفت: مردم! این آرزوها و دلبستگی ها به دنیا، زمان رسول خدا کجا بود؟ قطعاً علی روباهی است که گواهش دم اوست. مدام فتنه به پا میکند و برای رسیدن به اهدافش از زنها و ناتوانان استفاده میکند مثل ام طحال، همان زن بدکاره ای که در جاهلیت زنهای فامیلش را به روسپیگری تشویق میکرد. من اگر بخواهم، میگویم و اگر بگویم، همه دهانها را میبندم، ولی من تا زمانی که خطر جدی نباشد ساکت میمانم .ام سلمه دلش تاب نیاورد،گفت: فاطمه عزیز دردانه و پاره تن پدرش بود او جزء بهترین زنان جهان است .مثل مریم والامقام است. او در آغوش فرشته ها بزرگ شده است.کنار پیامبر خدا قد کشیده است این حرف ها دیگر چیست؟ یادتان رفته در حضور پیامبرید و او شما را میبیند؟ ‌◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾ ‌ حال فاطمه بهتر شده بود خبر سخنرانی ابوبکر را که شنید باز عصبانی شد . دست حسنین را گرفتم و با فاطمه و ام ایمن برای پس گرفتن فدک به مسجد رفتیم. - یا دو مرد یا یک مرد و دو زن باید شهادت بدهند. - تو از پدرم نشنیدی که میفرمودند ام ایمن از زنهای بهشتی است؟ ابوبکر ریشش را توی دست گرفت. لحظه ای تأمل کرد و بعد روی کاغذ نوشت .