623.1K
تحلیل دعوای این زوج 😎👆👆👆
شما هم از این دعوا ها دارید؟
https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌓کیفیت نماز آیات برای کسانی که بلد نیستن
🤲آموزش خواندن نماز آیات در کمتر از دو دقیقه
👈🏻برای دیگران ارسال کنید.
https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
585.8K
نکاتی که کمکتون میکنه رو همسرتون اثر مثبت بذارید🙂⚘️
برای استفاده از مباحث آموزشگاه ما روی لینک زیر کلیک کنید👇⚘️
https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
چی بهتر از این ؟😍
لینک فهرست مباحث کانال👇
https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/456
جلسه ۸ عاشق نما-AudioConverter.mp3
27.97M
سلام رفقای عزیز اینم از جلسه ۸ #دوره_رایگان_عاشق_نماز_شو
خدا چطوریه؟ چطور میشه همیشه بوده باشه؟
جبر یا اختيار؟😳
عقل انسان در چه حد قدرت روشنگری دارد؟
اثر ایاک نعبد در موفقیت چیست؟
ایاک نستعین یعنی چه؟🧐
با ما همراه باشید...👇
https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
آموزشگاه سید حسینی|خانواده_معنویت
سلام رفقای عزیز اینم از جلسه ۸ #دوره_رایگان_عاشق_نماز_شو خدا چطوریه؟ چطور میشه همیشه بوده باشه؟
این نکاتی که در مورد ایاک نعبد و ایاک نستعین گفتم رو زخم خورده ها و سر به سنگ خورده ها بهتر میفهمن... خصوصا متاهل ها💚
چندلحظه حال خوب و معنوی 💔
کتاب کهکشان نیستی
راوی : سیدابوالحسن اصفهانی
من هم سرگذشتی مشابه داشتم. تقدیر، ماجرای شگفتی است. وقتی که همه چیز را آن طور می یابی که می خواهی، ناگهان دستی از غیب، همه چیز را به هم می ریزد و تو را به این یقین می رساند که کاره ای نیستی.
وقتی در این احساس غوطه ور شدی و به این نتیجه رسیدی که مثل پرکاهی در آسمان، تو را به هر طرف که بخواهد می برد، دستی دیگر آن را به شیوه ای تغییر می دهد که می فهمی تقدیرها نتیجه اعمال خودت است.
اعمالت را بررسی میکنی: تصمیم هایت، اشتباهاتت، سماجت ها و پافشاریهایت و خود را در زندان تاریکی از غم ها می یابی و احساس تنهایی و پشیمانی و ناامیدی دامنت را رها نمی کند. آنگاه است که می بینی باز هیچ چیز دست تو نیست، در گوشه ای از این زندان، درخششی شروع به تابیدن میکند که تمام حصارهای به هم پیچیده خیالت را از بیخ وبن برمیکند؛ حصارهایی که دیوار و میله های این زندان شده بود.
آن حقیقت می خواهد حاکمیتش را به تو نشان دهد و برای اینکه تو را به این فهم برساند، هزار گردباد و طوفان را باید طی کنی تا بفهمی که در این عالم کارها دست خداست.
آنگاه که فهمیدی و فهمانده شدی، سفره ای می گستراند و تو را به هم نشینی با
پدرم سراغ آخوند خراسانی رفت و با او برای برگرداندن من صحبت کرد، اما آخوند به او گفته بود: سایر پسرانت برای خودت، اما سید ابوالحسن مال من باشد؛ امور او را به من واگذار.
دست لطف امیرالمؤمنین پشت سرم بود و این دست کرم و عنایت را بار دیگری به این وضوح در اصفهان دیده بودم؛ آنگاه که چهارده سال بیشتر نداشتم و برای تکمیل دروس، از مدرسه به اصفهان رفتم و حجره کوچکی در مدرسه صدر داشتم. در آن نه گلیمی بود، نه زیراندازی و نه حتی چراغی برای روشن کردن یا گرم کردن حجره.
پس از مدتی در یکی از شب های سرد زمستانی، پدرم برای دیدار به سراغم آمد. وقتی اوضاع نابسامانم را دید، شروع به سرزنشم کرد و گفت: «نگفتم طلبه نشو! گرسنگی دارد، سختی دارد، نداری و فقر و دربه دری دارد؟»
آن قدر شماتتم کرد که بی تاب شدم و قلبم در هم شکست؛ تمام ارادتم به ساحت امام عصر عج الله تعالی فرجه الشریف را در وجودم جمع کردم و بلند شدم و رو به قبله ایستادم. با دلی خونین و چشمی اشک بار گفتم: مولا جان، شما عنایتی کنید تا نگویند آقا ندارید.
پدر با تعجب نگاهم میکرد و من هم در سکوت خویش فرورفتم. دقایقی نگذشت که دیدم در میانه شب، در مدرسه را می زنند. پس از مدت کوتاهی، خادم مدرسه دم در حجره آمد و گفت: «سید ابوالحسن، کسی با شما کار دارد.» برخاستم و به سمت در مدرسه رفتم. سیدی بود با چهره ای آسمانی و آرامش بخش. کمی با من حرف زد و دل جویی کرد. سپس دستش را در قبایش کرد و پنج قران درآورد و گفت: «این مبلغ را بگیر و در طاقچه حجره ات نیز شمعی هست، آن را روشن کن تا دیگر کسی نگوید که شما آقا ندارید.» شگفت زده شدم، سید از نظرم دور شد. در مدرسه را بستم، خدمت پدر آمدم و ماجرا را برای او گفتم. دیدم چشمانش مثل ابر بهاری گریان شد، در بهت و حیرت فرورفت و مرا در آغوش گرفت و بوسه باران کرد.
سیاه چاله هایی سهمگین، بارها در زندگی ام مرا در کام خویش فروکشیدند، اما آن خورشید تابان از پس تمام دستان روزگار بلندا و اقتدار خویش را به من ثابت کرد.
"یدالله فوق ایدیهم" را با تمام ارکان وجودم چشیده بودم. یدالله مگر کسی بود جز مولی الموحدین امیرالمؤمنین ؟
دلم می خواست سید علی، هم بحث کم نظیرم در فقه، با آن درایت، تقوا و چهره ی پر از نورش هم به حاجت دلش برسد. او هم دلش می خواست در نجف بماند.
نزدیک به یک سال میگذشت که به نجف آمده بود. روزها پس از بین الطلوعین، در مدرسه قوام با او بحث فقهی داشتم. دقت و درایتش در استنباطات فقهی کم نظیر بود. درواقع، کمتر کسی پیدا می شد که بتواند از نظر علمی مرا در بحث مجاب کند یا احساس کنم توان علمی اش از من بالاتر است؛ اما سید علی فرق داشت. عمق نگرش اصولی اش و استنباطات فقهی و اشراف عمیقی که به مبانی داشت، او را به یکی از بهترین هم بحث های من در تاریخ زندگی ام تبدیل کرده بود.
دیگر نه فقط برای خودش، بلکه برای خودم و از دست ندادن چنین دوستی، آرزو داشتم امیرالمؤمنین قضيه رضایت پدرش را به گونه ای حل کند. با اینکه خود ملازم گرسنگی و ریاضات و عبادات بودم، سید علی را در این عرصه رقیب خویش میدانستم. کم نظیر، بلکه بی نظیر بود. افزون بر آنکه در کار علمی فوق العاده پرتلاش و بادقت بود، نور عبادات و توجهات و توسلات در چهره اش درخششی ستودنی داشت. آن طور که خودش میگفت، مرا خیلی دوست می داشت و من هم دل در گرو او داشتم و هم نشینی با او را از مائده های آسمانی می دانستم که مولی الموحدین روزی ام کرده بود. سید علی به من میگفت: «آثار رهبری و مرجعیت را در چهره تو می بینم.»
نمیدانستم شوخی می کند یا جدی می گوید، اما نزدیک به چهل سال بعد، به قدرت بینش او در جوانی پی بردم.
خیلی وقت ها که سحر به حرم می رفتم و سجادۂ گدایی نیمه شبم را پهن می کردم، او را هم می یافتم که در حال عبادت، سجده، فکر، ذکر و زیارت بود. همان هنگام به نظرم می آمد که آینده ای شگفت انگیز دارد، اما نمیدانستم که دست روزگار بین من و او پرده هایی عجیب و کدر خواهد کشید. بین الطلوعین ها به سمت وادی السلام می رفت و پس از آن، برای مباحثه به سمت شارع شیخ طوسی و محله العماره می آمد؛ همان جا که مدرسه قوام بود.
همیشه پرسشی در ذهنم بود که او برای چه تا این اندازه به وادی السلام می رود؟ همیشه ملزم بود که سر وقت بیاید، اما آن روز کمی دیرتر از همیشه رسید. من هم نشسته بودم و در احکام فقهی شروط عوضین می اندیشیدم. وارد که شد، چهره اش را طور دیگری یافتم. غمی عمیق همراه با شاد عجیبی در چهره اش موج میزد. اگر کسی آن صورت را می دید، می توانست بگوید در غایت خوشحالی است و اگر کسی
میگفت کوه غمی در پس صندوق خانه دلش دارد، باز هم عجیب نبود.
اعلام کرد و وارد شد. به احترام رفاقت و سیادتش ایستادم و سلام کردم و گفتم: حضرت آقا دیر تشریف آوردید.نگاه عمیقی کرد و گفت: «سلام سید ابوالحسن. حلالم کن، ماجرایی شگفت را گذراندم.»
کنجکاو شدم بدانم چه شده است. سکوت معنادارم، او را به حرف نیاورد. سر جایش نشست و من که دیدم حالی غیرمعمول دارد، سرسخن را باز کردم و گفتم: چه شده است سید علی؟
چشمانش را به چشمان من دوخت و آهی عمیق کشید و پس از آن، لبخندی ملیح بر لبانش نقش بست و گفت: «بالاخره اذن ماندن در نجف برایم صادر شد!»
نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم، خوشحال بودم و برای ادامه رفاقتم با او، قند در دلم آب شد؛ اما نتوانستم بفهمم غمی که در چهره دارد برای چیست. پرسیدم: «این چه حالی است؟ آدم نمیداند خوشحالی یا ناراحت!»
در حالی که چشم هایش را تا نیمه می بست، گفت: «سید مرتضای کشمیری را میشناسی؟»
با تعجب گفتم: «میشناسم! چطور؟ بالأخره نگفتی این چه حالی است که داری؟ خوشحالی؟ غمگینی؟)
کمی جابه جا شد و با حالتی که خطوط چهره اش آدم را برای فهمیدن غم یا شادی به اشتباه می انداخت، گفت: «خوشحالم سید ابوالحسن، اما خبری به من رسیده است که نمی دانم باید گریه کنم یا بخندم!»
در حیرت فرورفتم و منتظر ادامه کلامش شدم....
برای تهیه کتاب با ۱۵ درصد تخفیف به آیدی ناشر پیام بدید@Ketabestan2452
خانه پدری 😍👌
هیچ جایِ جهان ، خانه ی پدریِ آدم نمی شود !
خانه ای که در نهایتِ سادگی و سنتی بودنش ، شادترین نقطه ی دنیاست
با پنجره هایی قدیمی که هنوز هم به سویِ بی خیالیِ محض ، گشوده می شوند ، دیوارهایِ آجریِ کهنه ای که هر آجرش ، صفحه ایست از خاطراتِ سالهایِ دور ،
و حیاطی که هر گوشه اش ، سکانسی از کودکی ات را تداعی می کند .
جایی که حتی آسمانش هم با آسمان هایِ دیگر ، فرق دارد ،
و زمینش ، همیشه سبز و شاعرانه است .
آدم ها نیاز دارند ، وقتی دلشان گرفت ، سری به خاطراتِ کودکیشان بزنند و با سادگی و اصالتِ دیرینه شان آشتی کنند ،
آدم ها نیاز دارند در هر سنی که باشند ، آخرهفته و تعطیلات را ، به خانه ی پدری شان بروند و میانِ آغوشِ پر مهرِ مادر ، از تمامِ غم ها فارغ شوند و با خیالِ راحت ، کودکی کنند .
کاش پدرها و مادرها همیشه باشند ،
و کاش خانه های پدری ، در این هیاهوی زمانه ، به دستانِ بی رحمِ فراموشی سپرده نشوند ...
https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم یه کلیپ هندی 🤣😂
درسته این یه طنز هست ... ولی واقعیت همینه ... با دزدی و کلک شاید در کوتاه مدت یه سودی ببریم ولی در بلند مدت به ضررمون تموم میشه ... خورشید پشت ابر نمیمونه...
نه به قالتاقی و درود به صداقت ... تکبیر🙂
امام على عليه السلام :⚘️
الصادِقُ ، على شَفا مَنجاةٍ و كَرامَةٍ
و الكاذِبُ ، على شَرَفِ مَهواةٍ و مَهانَةٍ .
راستگو ، در آستانه نجات و بزرگوارى است
و دروغگو ، بر لبه پرتگاه و خوارى .
( نهج البلاغة : الخطبة ۸۶ )
https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
531K
ویس بالا 👆جواب پیام پایین هست👇
سوال :⚘️☘️
سلام خدمت استاد گرامی
بنده دانشجوی دانشگاه فرهنگیان هستم که 20 سال سن دارم.
یک سوال کلی از شما داشتم
اگر فردی به فردی علاقه داشته و درست هم باشد ولی نه میتواند خواستگاری برود و نه نامزد کند
باید چیکار کند؟
آیا میتواند به فرد بگوید که تا مدتی صبر کند تا شرایط اش برای موارد بالا فراهم شود درحالیکه نه قصد فریب دارد و نه قصد اذیت کردن فقط بخاطر بعضی سنت های اشتباه نمیتواند نامزد یا عقد کند و تا ایجاد شرایط برای موارد بالا میتواند با فرد صحبت کند که شرایط فرد چنین است؟؟
منظورم اصلا روابط عاطفی نامتعارف نیست
فقط آگاهی دو طرف از دل یکدیگر
تا اگر علاقه مند بودن این مدت را تحمل کنند
https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
آموزشگاه سید حسینی|خانواده_معنویت
ویس بالا 👆جواب پیام پایین هست👇 سوال :⚘️☘️ سلام خدمت استاد گرامی بنده دانشجوی دانشگاه فرهنگیان
باید اینو به دخترامون بگیم که الکی خودشون رو معطل نکنن که اینطور با احساساتشون بازی نشه😔
اگه دختری این بلا سرش اومد باید با کمک مشاور متخصص زخم دلش رو مداوا کنه...