یک روز داخل دادسرا بودم که سر و صدا زیاد شد. دیدم دعوا شده و یک نفر را به شدت میزنند. جلو رفتم تا آنها را جدا کنم.
شخصی که تک میخورد متهم رانندگی در حین مستی بود و با یک تاکسی تصادف کرده بود. این دو نفر را به داخل اتاق بردم و پرسیدم چه شده؟
آقایی که به شدت عصبانی بود داد میزد من میکشمت!
او را نشاندم و گفتم: چی شده؟
گفت: همسر من بعد از سالها باردار شده بود، چند روز پیش قرار بود برای سونوگرافی برود. به راننده تاکسی هم سپردم که خیلی با احتیاط حرکت کند، بار شیشه دارد. بنده خدا خیلی آرام از کنار خیابان میرفته که این بی پدر و مادر، در حال مستی پشت فرمان نشسته و با چنان سرعتی از پشت به تاکسی زد که خدا رحم کرد خانم من زنده است، اما بچه داخل شکم از دنیا رفت.
بعد صدایش را بالا برد و گفت: حالا حق دارم این بیشرف رو بزنم؟
📙به سلامتی. مشروبات در تجربیات و حکایات تاریخی. به زودی چاپ و روانه بازار نشر خواهد شد.
#نشر_شهید_هادی