#امـام_زمان
چه غریبانه....
رمضان بی حضورتان آغاز شد😔
آقا جان پس کدام سحر؟!
کدام افطار؟!
کدام عید؟!
آقا جان...
رمضان بی ظهورشما...
رمضان نمی شود
#اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ
تعجیل در ظهور و سلامتی مولا(عج) پنج #صلوات
اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج
"بحق فاطمه(س) "
#ماه_رمضان
@seyedrzanarimani
📸با سپاهی از شهیدان خواهد آمد...
🕊بیستم فروردین ماه سالروز شهادت سربازان لشکر صاحب الزمان(عج) ،
🕊مدافع حرم مهدی دهقان(۱۳۹۷)
🕊مدافع حرم حامد رضایی (۱۳۹۷)
🕊مدافع حرم اکبر زوار جنتی (۱۳۹۷)
🕊مدافع حرم سیدعمارموسوی (۱۳۹۷)
🕊مدافع حرم حجت اله نوچمنی (۱۳۹۷)
🕊مدافع حرم مرتضی بصیری پور(۱۳۹۷ )
🕊مدافع حرم محمد مهدی لطفی نیاسر (۱۳۹۷)
اللهم عجل لولیک الفرج
#صلوات
@seyedrzanarimani
2.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برادرشهیدم؛
گاهےنگاهےازپنجرهچشمانت،
برایمڪافیست...💔
#شهید_علی_خلیلی🍃
🌷یادش با ذکر
#صلوات
@seyedrzanarimani
عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت سال شصت به شش زبان زنده ی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟!
عباسعلی گفت: امام گفته!!
مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…
عباس اومد جبهه .
خیلی ها می شناختنش گفتن بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته
اما خودش گفت: اسم منو بنویسین میخوام برم گردان تخریب فکر کردن نمی دونه تخریب کجاست
گفتن آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه اس و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه…
بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند .
یه روز شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود…
پنج نفر داوطلب شدن که اولینشون عباسعلی بود
قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: به هیچ وجه با عراقی ها درگیر نمی شید فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقی ها فهمیدن و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره…
تخریبچی ها رفتن…
یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتن و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته…
اونایی که برگشته بودن گفتن نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد…
زمزمه لغو عملیات مطرح شد .
گفتن ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها عملیات رو لو بده!
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید…
عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی سر هم نداشت پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه!
گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه…
اسرای عراقی میگفتن روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردن چیزی نگفته…
اونا هم زنده زنده سرش رو بریدن…
جنازه اش رو آوردن اصفهان تحویل مادرش بدهند
گفتن به مادرش نگید سر نداره وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین!
گفتن مادر بیخیال نمیشه…
مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم
گفتن باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین...
یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟!
گفتن مادر! عراقی ها سر عباست رو بریدن😔
مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم…
مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید...
و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد…
شادی روح همه شهدای اسلام #صلوات
@seyedrzanarimani
اگه امروز قایق میره نفتکش برمیگرده..
مدیون روزی هستیم که گردان میرفت نفر برمیگشت.😔💔
🌱هدیه به روح پاک شهدا و امام شهدا #صلوات
@seyedrzanarimani
آقا سجاد اهل مطالعه بود. او عاشق شهید #ابراهیم_هادی بود.
به هرکسی از دوستان می رسید یک جلد کتاب ابراهیم به او می داد و می گفت: «بخون بعد بهم برگردون ».
همیشه چند جلد کتاب تو ماشین همراه داشت و به صورت گردشی به دوستاش و آشناها می داد. گاها خواننده کتاب از بس عاشق کتاب می شد که دیگه بازگشتی تو کار نبود و آقا سجاد اون کتاب رو به عنوان هدیه تقدیمش می کرد.
راوی همسر شهید
شهید مدافع حرم سجاد طاهرنیا 🕊🌷
شهدا رو یاد کنیم با ذکر #صلوات
@seyedrzanarimani