eitaa logo
کانال سید سراج الدین جزائری
25.8هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
11 فایل
شهیدتر ز شهیدان بی کفن، #شاعر غریب تر ز #نویسنده ها، #کتابفروش . یک جوان نسبتا خییییلی معمولی ارتباط : @seyedseraj اگر حرفی رو نخواستی رو در رو بگی👇 https://eitaayar.ir/anonymous/F902.WG72a ⛔تبلیغات ندارم⛔ ‌. کپی و برداشت از مطالب جایز
مشاهده در ایتا
دانلود
ولی خدایی ارزشش را داشت... این چند روز اصلا داخل حرم سیدالشهداء نرفته‌بودم.مثل پارسال که خدمتم بین الحرمین بود و تا آخر حتی داخل حرم سید الشهدا نرفتم و از باب السلام یک سلام دادم و برگشتم ایران. اصلا معتقدم زیارت اربعین برای مثل منی همان یک سلام از دور است و باید حرم را بگذارم برای اهل اربعین، آن‌هایی که فقط اربعین می آیند کربلا. امشب اما از همان سر شب به دلم افتاده بود بروم داخل و یک‌دل سیر زیارت کنم. رفتم بالای پشت بام عقیله ،سری به بچه های باصفای موکب رسانه‌ای معلی زدم. بندگان خدا دست تنها کاری کرده‌اند کارستان، تماما مردمی و خودجوش.دیشب هماهنگ کرده بودم شب‌ها یکی دو خادم بفرستیم برای کمک به آنها. رفته بودیم تا بچه‌ها رو توجیه و‌ به مسئولش معرفی کنیم. کارم که تمام شد گفتم بگذار بروم یک گوشه و روی پشت‌بام برای خودم خلوت کنم . منتها الیه سمت چپ می شد نزدیکترین جا به حرم را نشانه گرفتم‌ و از کلی موانع رد شدم و رسیدم به جان‌پناه بام. همانجا بود که برای شما پخش زنده را گذاشتم.ذاتا اهل تک‌خوری نیستم، راستش را بخواهید رفتم آنجا خلوت کنم که این دل وامانده بهانه‌اش ببرد و شب جمعه‌ای و در آن شلوغی بیخیال داخل رفتن بشود. کمی نشستم لبه پشت بام و زل زدم به باب الرأس شریف، بهم ریختم و حس زیارتم بیشتر شد، اصلا انگار این را برای حال امشب من گفته اند که: گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود، بدیدم و مشتاق‌تر شدم عطشم برای ورود به حرم دو چندان شد. رفتم سمت مهدی-جوان باصفا، خوش مشرب و دوست‌داشتنیِ آبادانی که همخدمتی این روزهای ما در عتبه است- تجهیزات تصویربرداری‌ام را دادم دستش و گفتم بعد شیفتت برو سمت باب القبله، آنجا می‌آیم و وسایلم را تحویل می‌گیرم. این را گفتم و از پله‌ها پایین رفتم و رفتم سمت حرم. برعکس حرم امام‌رضا(ع) اینجا حُسن باج متطوعین و لباس فرم خادمی این است که برای رفت و آمد نیاز به تفتیش نداریم و تقریبا جایی برایمان ورود ممنوع نیست. از خروجی همان باب الرأس و بدون صف و تفتیش سرم را انداختم پایین و راهی ضریح شدم. اصلا انگار یک چیزی مرا عجیب سمت خودش می‌کشاند. انگار دلم میخواست بروم توی بغل امام. کفش‌هایم را درآوردم و همینجور که در چه کنم و چه‌کنم کفش‌ها بودم و چشم‌چشم می کردم، خادمی بدون اینکه چیزی بگویم یا حرفی بزند دست کرد توی جیبش و یک پلاستیک مشکی داد دستم. کفشم را داخلش گذاشتم و از پله‌های ورودی سرازیر شدم سمت حائر. خواستم بدنم را بسپارم به موج جمعیت تا بکشاندم سمت ضریح اما یادم افتاد که جلیقه و باج دارم. پس رفتم سمت ضریح جناب حبیب و آرام خودم را کشاندن سمت ضریح سیدالشهدا. هیچ کس هم بهم نگفت کجا می روی، ورودی آن سمت است و اینجا ورود ممنوع است؟! از کنار هر خادمی هم که گذشتم خوش و بشی کردیم و چیزی گفتیم «الله ساعدک» ، «الله یخلیک»، «یعطیک العافیه» و... به ارباب بی کفن سلامی دادم و زیر لب برای خودم زمزمه‌ای می‌کردم و آرام خزیدم گوشه دیوار. ایستادم و خودم را بین خدام جا دادم. جایی که تقریبا اجازه توقف کسی را نمی‌دهند ولی کسی با یک‌خادم کار نداشت. اولش عذاب وجدان داشتم و دل توی دلم نبود. سیر و سرکه را توی دلم می‌جوشاندند. مسئول منتصبین را دیدم که با بیسیم می‌آمد این‌سمتی. تجربه نجف باعث شد این‌بار من پیش قدم شوم و برم سمتش. صدایش کردم و گفتم شیفت ندارم و آزادم می‌خواهم اینجا کمک کنم‌. گفت «رحم الله والدیک» و لبخندی زد و اشاره کرد بمان. معلوم بود کار زیاد است و نیرو کم دارد. شروع کردم به هدایت زائران که آمد و با دست هلم داد سمت ضریح که :«قل حرکت زایر» اشاره کردم به کفشهایم که چه کارشان کنم. از دستم گرفت و گذاشت توی قفسه پشت سرش و مرا دوباره هل داد وسط جمعیت، درست زیر قبه! اگر تا همین دیروز به من میگفتند شب جمعه قبل اربعین می توانی زیر قبه حسین(ع) بایستی و زیارت کنی خنده‌ام می‌گرفت که بیچاره اصلا نمی‌داند اربعین چه خبر است و من حداقل ۸ سال است یا بیشتر که اربعین حتی داخل حرم نرفته‌ام. اما حالا من، سید سراج‌الدین، ایستاده‌ام زیر قبه و دارم خدمت میکنم.حدود دومتری ضریح اصلا انگار آن زمان توی دنیا نبودم، نمی‌دانم ولی حس میکنم مستی که می‌گویند اینطور باشد، سرخوشی که هیچ چیز از آن یاد نداری. تقریبا یک ساعت شده نشده یاد مهدی افتادم که نکند هنوز منتظر من باشد. رفتم سمت منتصب و تشکر کردم و خواستم کفشم را بردارم که دیدم ای دل غافل قفسه خالی شده و کفشها نیست. در آن شلوغی چاره‌ای نبود و باید بیخیال کفشها می شدم. بایستی کل مسیر را پابرهنه از حرم بزنم بیرون و بروم یک جفت کفش بخرم. از باب القبله که بیرون زدم تازه یادم افتاد که پول همراهم نیست و امکان خرید کفش ندارم. سرم را انداختم پایین و راهی شدم. کمی سخت بود ولی خدایی ارزشش را داشت... کانال https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
ببخشید اگر طولانی‌است، تازه خیییلی از جزئیات را صرف نظر کردم، نکات نگارشی را هم اگر رعایت نکردم و فاصله و نیم‌فاصله را درست نذاشتم چون دیگر بیش‌از این نمی‌شد در یک پیام جا داد. اتفاقا خیلی از رفقای رسانه‌ای مثل همین سید بدون سانسور دایم می‌گوید مطالبت طولانی‌است و باب دل مخاطب نیست. چندتکه و در چند مرحله بنویسی بیشتر مخاطب جذب کانال می‌شود و ماندگار. حق دارند، از حیث مخاطب شناسی درست هم می‌گویند. ببخشیدها ولی از شما چه پنهان گاهی برای شما نمی‌نویسم. برای دلم می نویسم، مثل همین‌بار... یادم هست سال‌۸۸ و قبل از آن که جز فیسبوک شبکه اجتماعی وجود نداشت جز یاهو مسنجر و وبلاگ‌نویسی رونق و کلاسی داشت و البته که آن موقع من هم وقت وسیع‌تر و صد البته فرصت بیشتری داشتم به «صاف‌ و ساده» اساسی می رسیدم، وبلاگم را می‌گویم. فارغ از آنکه کسی می‌خواند یا نه هر روز می نوشتم، زیاد و با حس و‌ حال. یادم هست در هدر صفحه‌ام نوشته بودم «می نویسم چون حس میکنم اگر ننویسم می‌میرم، اصلا خفه می شوم.» زیر تیتر اسم وبلاگ‌هم این بود: دلت را صاف کن حرفت را ساده بگو... حالا همین را به تو می‌گویم صاف و ساده و البته ناشناس حرفت را اینجا بگو👇 https://eitaayar.ir/anonymous/F902.WG72a https://eitaayar.ir/anonymous/F902.WG72a اگر هم دوست داشتی اینجا بگویی عیبی ندارد👇 @seyedseraj
چندبار خواندم و گریه کردم... الآن هم که می‌نویسم اشک امامم نمیده... یک‌چیز دلی می‌گویم بدون پشتوانه روایی ولی به دلم افتاده حسین(علیه‌السلام) و خواهرش زینب که پرستار آل الله بوده آمده به دیدار شما این ایام... بالاتر از خدمت به مادر سراغ ندارم. خصوصا که از عزیزترین خواسته‌هاتون یعنی زیارت الاربعین گذاشتید... قبول باشه خواهر یا برادر عزیزم... کانال https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
هدایت شده از سین صاد (سعید صادقی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی آدمها با ماشین مدل بالا مادرشونو میبرن خونه سالمندان... بعضیا هم مثل آقاسجاد از مراغه مادرش رو روی دوشش میگیره و تا کربلا می‌بره... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔻🔻🔻🔻 کانال سین صاد رو دنبال کنید https://eitaa.com/joinchat/459735098C6f43ed974a
خیلی ها معتقدند حر را احترام به مادر نجات داد. و شاهرخ ضرغام را... و طیب حاج رضایی را... و خیلی‌های دیگر را
من چی بلدم که یاد کسی بدم...!؟ همه‌اش لطف اربابه به من بی لیاقت ولی قبلا هم گفتم من هروقت گره‌ای به کار کربلام میفته زمزمه لبم میشه این بیت: تو که آخر گره رو وا می‌کنی امام رضا پس چرا امروز و‌ فردا می‌کنی امام رضا نمی‌گم مجربه و حتما جوابه ولی حال دل من رو‌خوب می‌کنه... یادتون باشه اینجا گدا همیشه طلبکار می‌شود...! کانال 👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
مطالب کانال با ذکر یا بدون نام قابل انتشار است و نیاز به کسب اجازه نیست
هر وقت دلتنگ شدید بنشینید پای موکب رسانه‌ای معلی و دل و استخوانی سبک کنید. از این منظره برنامه اجرا میشه با کلی پخش زنده و‌ میان‌برنامه با حس و حال. https://moallatv.com/ https://moallatv.com/ موکب رسانه‌ای معلی با هزینه و همت و تجهیزات خیریه مردمی برپاست و به همه شبکه‌های ملی و استانی خدمات میده... کانال https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
از هر کران بانگ رحیل آید به گوشم بانگ از جرس برخاست وای من خموشم تقریبا تمام شده... هر طرف نگاه می‌کنی خادمها دارند آماده حرکت می‌شوند. حکایت من اما باقیست و البته داغیست بر دلم... باید ساکم را ببندم ولی می‌دانم که هیچم و هیچ بر نچیدم، امید دارم که این همه روز در طلایی‌ترین ایام‌خدا در میان بهترین خلق خدا در بهترین نقطه زمین بودم. شاید که ما را به اینها ببخشند سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم کانال 👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
دو روزی نبودم هم روز آخر بود و بیشتر تو‌ حس و حال خودم بودم و‌ جمع کردن‌وسایل و ... هم رفتن تا بصره و رد شدن از مرز و بعد هم که رانندگی تا شهرکرد. حرف نگفته زیاد هست که میگم براتون کم کم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من ملک‌ بودم و فردوس برین جایم بود... تصاویری از اوقات خوش خدمت در حرم امیرالمؤمنین(ع) کانال 👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
نوکرت داره پیر میشه... این چند روز بارها این‌عکس را نگاه کردم و با خودم می گفتم پیر شدی پسر... راستش را بخواهید گاهی باورم نمی‌شود ۳۵ ساله شدم و فکر میکنم نهایتا ۲۰-۲۱ سال دارم و وقتی یادم می‌افتد که ۳۵ ساله‌ام، خنده‌ام می‌گیرد و می گویم باورت می شود داری میانسالی را هم رد می‌کنی...!؟ هنوز توی ذهنم شور و حال همان جوان ۲۰ ساله را دارم و در پی تجربه و آزمودنم اما حوصله و حتی توان آن سال‌ها را دیگر ندارم. از تک‌و‌تا نمی‌افتم ولی انگار دیگر دنبال عصا می‌گردم تا دستی برآن بگیرم و حرکت کنم. دلم می‌خواهد بدوم و الحمدلله که می دوم. ولی گاهی وسط کاری که با شور و انگیزه همان سال‌ها خودم‌ را به دلش انداخته‌ام، مکثی می کنم و باخودم می‌گویم تو اینجا چکار می‌کنی مرد!؟ هنوز فکر می‌کنی جوان ۲۰ ساله‌ای!؟ به این جمله که می‌رسم بغض میکنم و باخودم زمزمه میکنم که: حواست هست به موهای سفید سرم!؟ چقدر امسال از گذشته شکسته ترم!؟ نمی‌دانم خصلت این سن است یا چیز دیگری ولی خیلی اوقات دلم یک بازنشستگی زودتر از موعد می‌خواهد. نشستن زیر سایه ای کنار ساحل یک‌دریا... درست مثل همین جایی که نشسته‌ام... کانال https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الخیر کُله بخدمة حسین... نمی‌دانم شما هم اینطور هستید یا نه اما من هر بار که از کربلا برمی‌گردم اولین شب جمعه که می‌رسد با خودم عهد می‌کنم که مبادا دیگر کربلا بروی...! خودم هم می‌دانم مردش نیستم که پای حرفم بایستم اما اگر با خودِخودم کمی کلنجار نرم این حال خرابم را چه‌کنم!؟ گاهی باخودم بالا و پایین و حساب‌کتاب می‌کنم که آیا این حال خراب و دلتنگیِ کشنده بعد از زیارت به لذت آن چند روز وصال می‌ارزد یا نه...!؟ اصلا وقتی فکر می‌کنی که یک هفته پیش این موقع کجای دنیا بودی و وسط آن‌همه خیر و‌ خوبی غرق در ناز و نعمت برای خودت می‌گشتی و حالا اینجا و با این‌همه دوری برای خودت نشسته‌ای انگاری دنیا یکهو روی سرت خراب می‌شود. قبول دارید حس و حال آدم، حس و حال آدم(ع) است که بهشت را مفت و مسلم از دست داد...!؟ خیلی ها اگر کسی اربعین به کربلا نرسد به او می‌گویند جامانده، اما من معتقدم جامانده آن کسی است که از کربلا برگشته است. کسی که دلش یا جگرش یا روحش در کربلا جامانده و تنها جسم وامانده‌اش از بهشت برگشته است. از شما چه پنهان دلم بدجور هوای گریه‌دارد و پیش خودم گفتم کمی بنویسم تا شاید سبک شوم بلکه این بغض کوفتی سر باز کند. امثال من بدجور باخته‌ایم. همه خوبی‌هایی که یکجا در بغلمان بود را از کف داده‌ایم، همه بهشت را، همه خیر را ... آخر می دانید موضوع چیست!؟ گفته‌اند الخیر کُله بخدمة حسین... خودمانی‌اش یعنی دنیای بی حسین(ع) خیری درش نیست. همین... 😭😭😭 کانال 👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
enc_16925741545073039216198.mp3
4.86M
دنیای منه امام‌حسین(ع) بزرگتر از دردهای منه... بعضی‌ها تو سفر سختی کشیدن برای رفت و برگشت این سفر. خیلی‌ها مریض شدن وقتی برگشتن. وقتی برگشتن به کنایه و بعضاً حتی به محبت ازشون پرسیدن که بازم میری!؟ این نوا جواب خوب و مرهم کاریه به دل‌های زخم‌خورده... کانال 👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اربعین رفته ها حتما با دقت ببینن👌 🔹شاید تو اینبار دلی رفتی زیارت، اما از الان همینکه رفتی یعنی وارد یه ماجرای کاملا جدی شدی... 🔹کربلا رفتن دلیه؟یعنی هروقت دلمون خواست باید بریم؟ 🔹یه خبر جالب به شما بدم؟! کانال 👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
انا لله و انا الیه راجعون.... خداحافظ مرد عاشقانه‌های پربغض کانال https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافی است تو مرا باز رساندی به یقینم، کافی است.... از میان اشعار محمدعلی بهمنی با این شعر بیشتر مأنوس ‌و خوش‌حالم روحش شاد کانال https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمی‌دانم شاعرها عاشق می شوند یا عاشق‌ها شاعر... هرچه بود استاد بهمنی هر دو را به غایت تجربه کرده بود... کانال https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
همسایه سایه‌ات به سرم مستدام باد.... در حرم عمه‌جان به‌یادتان و دعاگویتان هستم.
پیام رو‌ نوشتم یه غم سنگین نشست روی دلم... باید می‌نوشتم در شب شهادت عموجان بی حرم در حرم عمه جان... السلام علیک یا حسن ابن علی المجتبی
دوست داشتم امشب مدینه باشم و در بین الحرمین بقیع تا صبح قدم بزنم و اشک بریزم. خوب خودتان می‌دانید و گفتن ندارد... امشب حرم امیرالمؤمنین (ع) شیفت خدمت داشتیم... اما بی توفیق بودم و محروم از خانه پدری. دوستان مشهد دعوت کرده بودند این سه شب مشرف شویم مشهد بعنوان خادم رسانه‌ای مواکب... بخت یار و‌ توفیق همراه نشد و نتوانستم مشرف شوم. دوستان عراقی پیام دادند که هفته آینده سامرا، حرم امامین عسکرین، خانه امام زمان(عج) خدمت داریم و می‌توانیم خادم شویم بی لیاقت بودم و بهر‌ه‌ام نشد. خدارا شکر بی بی جان همین‌جاست در همسایگی‌مان. خدایی‌اش هم بشماریم ۴۰ منزل فاصله نیست بین کلبه‌ محقر ما و صحن باصفای عمه‌جان. همین هم دلخوشم کرده که هرچند همسایه خوبی نیستم اما همسایه خوبی‌هام و سایه همسایه بر سرم. الحمدلله علی کل حال... کانال 👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
سلام من به مدینه....mp3
6.88M
سلام من به مدینه به آستان رفیعش... این شورانگیزترین و خاطره ساز‌ترین مداحی برای منه بشنوید تا ماجراش رو بگم عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
شماره۱ تازه ۲۰ سالم‌شده بود... خودم خبر نداشتم ،رفیقم اسمم رو‌نوشته بود برای عمره دانشجویی. وسط نماز عشا پیامک ستاد عمره دانشگاهیان اومده بود، درست یادمه حتی جایی رو که تو حسینیه اعظم شهرکرد نماز می‌خوندم. نماز تموم شد. گوشی رو‌ برداشتم و پیامک رو خوندم، چند بار هم خوندم ولی نفهمیدم چی میگه. زنگ زدم به سعید که داستان رو براش تعریف کنم و ببینم قضیه این پیامک چیه!؟ تا گوشی رو برداشت گفت نکنه پیامک اومده برات؟ حیرون و با تعجب پرسیدم قضیه چیه...!؟ گفت من اسمت رو نوشتم برای عمره دانشجویی امسال .اسم خودم هم در اومده. تازه دوزاری‌ام افتاده بود... ناخواسته دعوت شده بودم به بهشت خدا، به مدینة النبی (ص) . جالب اینجاست تا اون روز مخالف سفر عمره بودم و کمک به اقتصاد وهابیت می دونستم اما اون‌شب دست و دلم لرزید. دلهره داشتم، احتمال می‌دادم خونواده و خصوصا پدرم موافقت نکنن. چند روز قبلش عزم کربلا کرده بودم برای اولین بار اما بابا مخالفت کرده بود . اون سالها عراق ناامن و هنوز همه چیز دست آمریکایی ها بود و شرایط سفر اصلا مساعد نبود. حداقل ما از دور اینجوری می شنیدیم... زنگ زدم به خواهرم و گفتم با بابا-اینا صحبت کن ، من تو خیابون میچرخم تا نتیجه رو بگی. گفت بابا خونه نیست. گفتم اشکال نداره منتظر می مونم تا خبر بدی... تلفن و قطع کردم و گوشی رو‌توی جیب پیراهنم گذاشتم که صدای زنکش رو بشنوم و سوار موتور شدم و همینجوری بی هدف توی شهر می چرخیدم. گلزار شهدا، امامزاده دوخاتون ، تپه نور الشهدا و کلی جاهای دیگه چرخیدم. با هر پیامک و‌ زنگی می ایستادم و با دلهره گوشی رو باز می کردم ، طوری که صدای تپش قلبم رو‌ توی گوشم می شنیدم. نمیدونم چند ساعت گذشت ولی بالاخره پیامک خواهرم رسید. درست یادمه متنش: «سلام حاجی پس کی میای خونه!؟» با دست لرزون و به سختی نوشتم : «جدی میگی!؟» جواب داد : « آره بابا اجازه داد» نمیدونم پنج شش ماه چطور برام گذشت ولی به خودم اومدم دیدم سی تیرماهه و تو هواپیما نشستم و صدای خلبان چورتم رو‌ پاره کرد: «مسافرین عزیز تا لحظاتی دیگر در فرودگاه مدینه بر زمین خواهیم نشست. من ... کاپیتان پرواز، به همراه کادر پروازی از همه شما التماس دعا داریم » بلافاصله این مداحی توی بلندگوهای هواپیما پخش شد: سلام من به مدینه و آستان رفیعش به مسجد نبوی و به لاله‌های بقیعش... 😭😭😭😭 از پنجره هواپیما بیرون رو نگاه کردم سفیدی و نور مسجد النبی و تاریکی و غربت بقیع کنارهم از اون فاصله غربت عجیبی به دل آدم می‌انداخت... گریه امان همه‌ بچه ها رو بریده بود... 😭😭😭😭 اینکه اون چندروز خصوصا شب و‌ روز نیمه شعبان توی مدینه و مکه چه گذشت باشه سر یه فرصت دیگه اما به اعتراف اطرافیان و اذعان خودم بعد اون سفر من خیلی عوض شدم . خوب یا بدش رو نمیدونم ولی تغییر کردم... . .... عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046