#تجربه_سفر_کربلا_با_خودرو_شخصی
قسمت 5⃣
#وارد_عراق_می_شویم...
خیلی ها فکر کردند این که گفتم از ایران خارج شدیم کار تمام است.
اما باید بدانیم که این طور نیست و تازه اصل ماجرا شروع شده ...
از آخرین راهبند پایانه مهران که بگذریم وارد خاک کشور عراق می شویم.
چهارنفر افسر عراقی به سمتمان می آیند و هدایتمان می کند به گوشه ای که توقف کنیم. یک نفر مدارک را چک می کند، دیگری از من و سرنشینان میخواهد پیاده شوید، آن یکی سراغ تفتیش خودرو می رود و آن یکی هم که پیداست رئیس است به بقیه دستور می دهد که این کار را بکن و آن کار را نکن.
سرنشینهای خودرو را هدایت می کنند به سمت گیت مهر ورود عراقی، اجازه نمی دهند وسیله ای با خود ببرند و همه وسایل و کیفها باید توی ماشین بمانند و البته راننده.
افسری که مدارک ماشین را چک می کند داد میزند که محمد حسین (صاحب ماشبن) هم بماند. با اشاره پسرمرا نشان می دهم که اچ صاحب ماشین است.
خندهاش میگیرد و باور نمی کند. مدارک را میگیرم و کارت ماشین و پاسپورت پسر را جدا می کنم و به دستش می دهم. چک می کند و بلند بلند می خندد .
رفقایش را صدا میکند و مدارک را نشان می دهد همه می خندد.
برایشان جالب است که ماشین به نام یک بچه ۱ ساله است.
به او توضیح می دهم که در ایران مرسوم است و دلایلش را هم گفتم.
همچنان با خنده و شوخی مدارک برا برداشت و رفت توی اتاق برای ثبت مغادرة (عزیمت).
من هم رفتم سروقت تفتیش صندوق عقب . مأمور تفتیش گفت همه کیفها را باز کن. به اوتوضیح دادم که فقط لباس و وسایل شخصی است با جدیت کامل تذکر داد کیف ها را بازکن.
سعید را صدا کردم برای باز کردن کیف های خودشان کمک کند.
همه وسایل یاک و چمدانها را بیرون ریختند و گشتند. با دقت کامل
چند پاکت گز توی ماشین بود. توضیح دادم نوعی شیرینی ایرانی است.
خواست یک بسته را باز کنم.
خیالش راحت که شد رفت سراغ ما بقی وسایل. بهش تعارف کردم که یک دانه بردار با جدیت نهیب زد که ممنوع است. انگار بهش برخورد.
مدارک را داد به دستم و گفت برو مهر ورود پاسپورتت بزن.
از همان مسیری که بچهها رفته بودند دویدم سمت گیت خروج عراق کمی شلوغ شده بود و صف تشکیل شده بود.
علتش مشخص بود.
صدای اذان می آمد و اکثر گیت ها رغته بودند برای افطار.
ایستادم تا نوبتم شد. از قبل می دانستم که مهر ورود راننده باید متفاوت باشد.
به او گفتم که سایق (راننده) هستم.
مدارک را خواست و اسکن کرد و داد دستم.
مهر ورود را زد یک مهر معمولی با تصویر یک ماشین کوچک کنارش که روی آن نوشته شده بود مغادرة بالسیاره.
مهر را که گرفتم برگشتم به سمت ماشین.
افسر مسئول عصیانی آمد به سمت که چرا ماشین را قفل کردی.
به او توضیح دادم که چون فاصله گرفتم خود به خود قفل شد.
کمی آرام شد و گفت همه درها کاپوت و صندوق را باز کن.
این کار را که انجام دادم صدا زد جیب الکلب (سگ را بیار)
معلوم بود سگ مخدریاب است با آن جثه بزرگ پرید توی ماشین و همه جا را بوکشید.
بنظر میرسید از ماشین خوشش آمده بود چون به سختی ولی خدا روشکر دست خالی پیاده اش کردند.
آقای مسئول درها را بست و یک برگه یادداشت کوچک با مهر قرمز که اسم محمدحسین و پلاک ماشین روی آن نوشته شده بود داد دستم و گفت به سلامت.
سوار شدم و با سرعت به سمت عراق حرکت کردم.
بچه ها تازه از گیت گذشته بودند.
از دور دیدمشان و به شوخی شروع کردم به فریاد :
نجف نجف نجف ...
گل از گلشان شکفت و به سمتم حرکت کردند.
از آنجا که کمتر از سه چهار دقیقه، بدون وسایل و راحت از مرز عراق گذشته بودند و تا قبل از آن هم سوار ماشین بودند خیلی پر نشاط و خوشحال بودند.
ماشین را یک گوشه پارک کردم و پیاده شدم تا بروم دنبال یک ماراتن سخت در پایانه عراق و بچه ها را با ماشین تنها گذاشتم...
#ادامه_دارد
کانال #سید_سراج_الدین_جزائری
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046