بسم الله الرحمن الرحیم
سالها قبل به درخواست یکی از دوستان ، روایت مختصری از اتفاقی که در فتنه ۸۸ برایم رخ داد نوشتم که در کانالشون منتشر شد.
الان با توجه به مسائلی که پیش اومده و گزافه گوییهای دشمنان خارجی و ایادی داخلیشون و همچنین تقارن اینگونه مباحث با ایام الله ۹ دی به نظرم اومد خوبه که یکبار دیگه اینجا منتشر بشه.
سرزمین ما سرزمین افتخار و رشادت و سربلندیست. ملت ما هرگز عزت و سربلندیش را زیر پا نخواهد گذاشت حتی اگر به قیمت خونهای بیشتر باشد.
ما با خونهای ریخته مان قویتر و تنومندتر و مستحکم تر پیش خواهیم رفت.
به فرموده امام ره : این انقلاب باید زنده بماند، این نهضت باید زنده بماند، و زنده ماندنش به این خونریزیهاست. بریزید خونها را؛ زندگی ما دوام پیدا می کند. بکُشید ما را؛ ملت ما بیدارتر می شود. ما از مرگ نمی ترسیم؛ و شما هم از مرگ ما صرفه ندارید.
امام خمینی ۱۴ اردیبهشت ۵۸
الله ارزقنا شهادة فی سبیلک
#به_بهانه_۹دی
#به_یاد_آرمان
#به_یاد_شهید_عجمیان
#شهید_علیوردی
#فتنه
@seyyed_ali_128🕊
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃
💠به خون ما تشنه بودند ، فتنه ی ۸۸
✏️روایتی واقعی ؛ سید علی ابوالقاسمی
📌بخش اول
بسم الله الرحمن الرحیم
✔️بیست و ششم خرداد 88 بود .
سه شب از انتخابات ریاست جمهوری میگذشت ؛
در حوزه علمیه امام قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف مشغول تحصیل بودم ،
ایام امتحانات بود و فردا صبح هم امتحان داشتیم .
مشغول درس خواندن بودیم که رفقا گفتند عده ای از آشوبگران چند بار به سمت حوزه حمله کرده اند و رعب و وحشت ایجاد کرده اند .
ما هم متعجب که چه خبره ؟
انتخابات که تمام شده
اینها چرا تمام نمیکنند و ...
نهایتا تصمیم گرفتیم با چند نفر از رفقا بریم یه دور اطراف حوزه بزنیم و یه سر و گوشی آب بدیم و برگردیم .
قدم زنان رسیدیم نزدیک پارک قیطریه که در نزدیکی حوزه است .
دیدیم چند هزار نفر جمعیت مشغول شعار دادن و فحش دادن هستند.
آتشی هم به پا کرده بودند .
ما متعجب ایستاده بودیم که واقعا اینها چه میخوان ؟؟؟ حرف حسابشون چیه ؟؟
همین حین تلفن همراهم زنگ خورد. مشغول مکالمه بودم که شخصی از کنارمان رد شد و گفت فرار کنید. اینا میخوان به شما حمله کنن .
در همون لحظه جمعیت زیادی همراه با فریاد شروع به دویدن به سمت ما کردند .
در ثانیه اول فکر کردم آنها دارن به اون سمت فرار میکنند . ولی متوجه شدم نه ؛ هدف خود ما هستیم و دارن به سمت ما می آیند .
تا به خودمون بجنبیم اونها رسیدند .
در همان لحظات اول چند نفری که همراه ما بودند، فرار کردن .
اولش متعجب شدم که چرا فرار ؟؟؟
ولی بعداً حق دادم ، هم اهل درگیر شدن نبودند و هم ضعیف بودند .
خودمم اومدم برم که حس کردم اگر ما هم بدویم این جمعیت اون ها رو هم میگیره . پس بهتره جلوشون رو بگیریم .
من موندم و میثم عبدالوند که هم حجره بودیم و خیلی با هم رفیق بودیم .
او هم ورزشکار بود و روی زور و بازو و جراتش هم میشد حساب کرد .
دو نفری ایستادیم روبروی جمعیت .
تازه متوجه شدیم چقدر زیادن .
یه چیزی شبیه جنگ هایی که در فیلم های تاریخی هالیوودی مشاهده کردین .
در یک لحظه دیدم سنگ و چوب و شیشه و آجره که داره مثل بارون به سمت ما می باره .
یکی از این سنگ ها دندان میثم رو شکست . ولی خب محکم تر از این حرف ها بود.
من یه چوب برداشتم و شروع کردم به دفاع کردن از خودم. گفتم این ها که قصد جان ما رو کردند، باید مقاومت کنیم .
جمعیت به ما رسید و ما هم درگیر شدیم . تا جایی که میشد از خودمون دفاع کردیم . ولی مگه تمام میشدن ؟!
نفسمون بند اومده بود .
یک لحظه راهی باز شد، میشد فرار کنیم ، به دنبال رفیقم سمت چپ رونگاه کردم ، میثم از من فاصله گرفته بود ، درگیر بود و ناگهان افتاد زیر دست و پا . ولی اصلا نمیشد یک قدم به سمتش حرکت کرد، بس که زیاد بودن منم که در حال زد و خورد...
ادامه دارد ...
@seyyed_ali_128🕊
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃
May 11
Seyyed_ali.128
💠به خون ما تشنه بودند ، فتنه ی ۸۸ ✏️روایتی واقعی ؛ سید علی ابوالقاسمی 📌بخش اول بسم الله الرحمن ال
💠به خون ما تشنه بودند ، فتنه ی ۸۸
✏️روایتی واقعی؛ سید علی ابوالقاسمی
📌 بخش دوم
✔️همینطور درگیر بودیم که یک دفعه یه آدم خیلی درشت از پشت من رو گرفت . خودم رو به زور از توی دستهاش خارج کردم . ولی پیراهنم رو گرفت و پاره شد و از تنم در اومد .
دوباره پرید و من رو گرفت . تا به خودم بجنبم یکی دیگه با نفرتی خاص به سمتم هجوم آورد و یه اسپری اشک آور رو فرو کرد داخل دهانم و با جملهی ( بخور ببین خوبه ؟ ) خالی کرد توی حلقم .
یک لحظه احساس کردم زمین و زمان تاریک شد .
دیگه نه چیزی میشنیدم . نه چیزی میدیدم . نه میتونستم نفس بکشم .
حس کردم دارم میمیرم .
فقط متوجه بودم دارم میفتم و به زمین میخورم .
با آخرین توانی که داشتم فقط به حالت سجده خودم رو جمع کردم . جمعیت ریختن روم و انگار تازه از اول شروع کردن به زدن .
تا چند دقیقه واقعا گیج بودم و چیزی نمیفهمیدم ، ولی به خودم که اومدم دیدم از همه وجودم داره خون میریزه .
سر و صورتم غرق در خون بود .
یک نفر یه شوکر برقی اورد و شروع کرد روی کمر و کلیه هام و گردنم زدن .
اونقدر با سنگ و چوب و ... روی سرم زده بودن که نمیتونستم به چیزی تمرکز کنم و نگاه کنم . همه چی تار بود .
تو همین حالات صدای زنی رو میشنیدم که داد میزد و میگفت : سرش رو ببرید سرش رو ببرید ...
یه نفر ریش من رو گرفت سرمو آورد بالا . گفتم الآن این کار رو انجام میده . واقعا سردی چاقو رو روی گلو حس کردم ، تا جایی که زیر لب شهادتین رو میخوندم .
ولی با ورود عده جدیدی از جمعیت که به قصد کشتن من داد میزدند بزنیدش ، بکشیدش . گویا منصرف شد و کار رو به اونا سپرد.
همون لحظه حس کردم قسمتهایی از کمر و کتفم داره میسوزه .
متوجه شدم دارن چاقو توی بدنم فرو میکنن . خیلی ازم خون میرفت .
دو سه مرتبه زیر دست و پا بیهوش شدم و وقتی به هوش می آمدم میدیدم هنوز در حال زدنم هستند و لحظه ای دست بر نمیدارن .
دیگه کم کم داشتم مرگ رو حس میکردم ، به سختی داشتم سعی میکردم بشینم ، که یک نفر اومد جلو و با لگدی خیلی محکم زد به پهلوی چپم ، که دو تا از دنده هام شکست ...
ادامه دارد ....
@seyyed_ali_128🕊
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃
MoraghebeRajab1446-Manahej.ir_.pdf
331.6K
سلام خدمت عزیزان
حلول ماه رجب المرجب ، ماه توحید و هم نشینی با محبوب و موسم نجوا و سخن گفتن با حضرت دوست را بر شما تبریک عرض میکنم .
جدول مراقبه و اعمال این ماه تقدیم حضورتان می گردد.
التماس دعا
@seyyed_ali_128🕊
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃
❌❌❌❌حتما بخوانید ❌❌❌❌
حضرت امام علی (علیه السّلام) فرموده اند: کسی که آرزو را دراز گرداند رفتار خود را ضایع و بد ساخته است.
🌟نهج البلاغه، کلمه ی 35
حضرت رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرموده اند:
فرزند آدم به پیری می رسد، ولی دو صفت در وجودش جوان می شود و شکوفا می گردد. یکی حرص است و دیگری آرزو.
🌟تحف العقول، ص 56
حضرت امام علی (علیه السّلام) فرموده اند:
تکیه کردن بر آرزو ابلهی و حماقت است.
🌟غررالحکم،ص 726
پ.ن :👇
متاسفانه چند سالی ست که در بین مردم حرف های سلیقه ای در مورد بعضی روز ها و شب های خاص که سفارش شده ی خدا و معصومین است به گوش میرسد .
یکی از آنها شب لیله الرغائب است .
که در بین عوام معروف شده به «شب آرزو ها»
در واقع معنی آن یعنی :
((شب بخشش بسیار ))
کلمهٔ «رغائب» جمع «رغیبه» به معنای چیزی که مورد رغبت و میل است و نیز به معنای عطا و بخشش فراوان میباشند. ✔️
بنابر معنای اول «لیله الرغائب» شبی است که میل و توجه به عبادت و بندگی در آن بسیار است و بندگان خدا در این شب گرایش زیادی به رفتن به در خانه خدا و ارتباط و انس با او دارند. ✔️
بر پایهٔ معنای دوم «لیله الرغائب» شبی است که در آن عطاء و بخشش خدا بسیار است و بندگان خداوند با رو آوردن به بارگاه خدا و خشوع در برابر بزرگی خدا، شایستهٔ دریافت انعام و عطا و بخشش بی کرانهٔ خدا میشوند .✔️
در نتیجه بندگان مومن و خاشع در این شب به جای میل به (آرزو کردن) ؛ باید رغبت به عبادت خالصانه و شوق به مناجات و خلوت با خدای متعال در دل خود ایجاد و طلب مغفرت و رحمت از جانب حق تعالی برای خود و عمر گذشته خود کنند ؛ دعا کرده و از خدا طلب استجابت کنند .☑️🌸
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعا 🙏🌸
@seyyed_ali_128🕊
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃
4_5881944212789789796.mp3
2.62M
شب جمعه حرمت قبلگه امت شد
قامت خم شده ی مادرتان رویت شد
⭐️صفت اعظم تو رحمت واسع باشد
بی جهت نیست شب جمعه شب رحمت شد.
#لیله_الرغائب
#سیداحمدنجفی
@seyyed_ali_128🕊
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃
Seyyed_ali.128
💠به خون ما تشنه بودند ، فتنه ی ۸۸ ✏️روایتی واقعی؛ سید علی ابوالقاسمی 📌 بخش دوم ✔️همینطور درگیر بود
💠به خون ما تشنه بودند ، فتنه ی ۸۸
✏️روایتی واقعی ؛ سید علی ابوالقاسمی
📌 بخش سوم( آخر)
✔️سرم از چندجا شکسته بود، دنده هام هم همینطور، کتفم هم در رفته بود و از چندجا هم چاقو خورده بودم، حسابی تنم هم کوفته شده بود. همه اینا توان حرکت رو ازم گرفته بود .
دیگه خیلی خسته شده بودم. پیش خودم میگفتم، چرا پس تمام نمیشن اینها .
در دلم از متوسل شدم به حضرت ولی عصر علیه السلام ؛ که پس شما کجا هستین ؟ چرا کمکی نمیکنید ؟
حتی پدر شهیدم را صدا میزدم ...
تمام وجودم پر از استغاثه بود ...
همینطور ضربات بر سر و صورت و بدنم وارد میشد ، نفس کشیدنم سخت شده بود، که به طرز معجزه آسایی راهی باز شد و شخصی کنار گوشم گفت پاشو فرار کن اینها قصد کشتنت را دارند. دست انداخت زیر بغلم و بلندم کرد . منی که نمیتونستم حرکت کنم فقط شروع کردم به راه رفتن. چند قدمی رفتم که باز یه سنگ بزرگ به کمرم برخورد کرد و مجددا زمین افتادم .
یک پژو ۲۰۶ که یه خانم و آقای جوان توش نشسته بودن کنارم بود ، ازشون کمک خواستم ،که همون موقع درب ماشین رو قفل کردن و همینجور نگاهم میکردن ...
در دو سه متریم ، کانکس نیرو انتظامی بود . خودمو به زور کشوندم و از ماموری که اونجا ایستاده بود کمک خواستم ، اما فقط نگاهم میکرد ، نهایتا خودم رو انداختم داخل .
همون لحظه تمام شیشه های کیوسک رو شکستن و چراغش هم خاموش شد .
گفتم وای الآن اینجا رو آتش میزنن و ...
منتظر اتفاق بعدی بودم که احساس کردم صدای جمعیت در حال کم شدنه .
متوجه شدم بعضی از طلاب که خبردار شدن و عده ای از ماموران، تازه رسیدن .
خلاصه آمبولانس اومد و ما رو به بیمارستان برد، فکرم درگیر میثم بود ، یکی بهم گفت رفیقت از لبه دیواره پرت شده بود داخل پارک و یکی از شش هاش از درون خونریزی کرده دارن میارنش بیمارستان .
داخل اورژانس کنار هم بودیم با سر و صورتی باند پیچی شده ...
دکترها گفته بودن تا صبح زنده نمیمونم اما به عنایت اهل بیت علیهم السلام و دعای مادر و دوستان خطر رفع شد و بلاخره از بیمارستان مرخص شدم.
اون شب یک نفر دیگه از همکلاسیهایمان هم، برای کمک خودش رو رسونده بود که با سنگ فتنه گران مجروح شد و سرش شکست و بیمارستان اومد پیشمون .
ایشون شهید مدافع حرم شیخ مجید سلیمانیان بود که بعدها در اردیبهشت ماه سال ۹۵ در خان طومان سوریه به درجه رفیع شهادت رسید «رضوان الله علیه » .
باوجود گذشت سالها از این اتفاق، مشکلات تنفسی ، استرس ها و درد های عصبی و همچنین سر دردهایی وحشتناک هنوز همراهم هستند .
اما با همه ی این ها، خدا را شاکر هستم که برای ماندن در مقابل فتنه گران اندکی زانو هایمان نلرزید .
الحمدلله رب العالمین
اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک
والسلام علیکم و رحمت الله
@seyyed_ali_128🕊
https://eitaa.com/seyyed_ali_128
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃