eitaa logo
🇵🇸سید تراب | آموزش تولیدمحتوا🇵🇸
5.1هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
355 ویدیو
99 فایل
اینجا بهت آموزش میدم تا باموبایلی که تو دستته«کسب درآمد»کنی😍💰 ✅ کلیپ سازی وتدوین/طراحی پوستر/عکاسی وفیلمبرداری/ویرایش وساخت انواع عکس 👤ادمین: @admin_seyyedtorab 💌 رضایت کاربران: @S_T_rezayat ❓پرسش وپاسخ: @S_T_porsesh 🌐سایت: www.seyyed-torab.com
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 خاطرات ، یا خودتون رو بصورت متن، وویس یا ویدیو برام‌ارسال کنین که فردا بفرستم داخل کانال و کلی صفا کنیم 😍 ارسال خاطره به: @SMRTorab 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوست خوبم🌺 صبح شنبت بخیر🥰 «انسان، با نیّت خوب و اخلاق خوب، به تمام آنچه در جستجوى آن است، از زندگى خوش و امنیت محیط و روزى زیاد، دست مى‌یابد.» 📜امام علی علیه السلام غررالحکم، ح ۱۰۱۴۱ @Seyyed_Torab 💬 آدم از زندگی‌دنیاییش مگه چی‌میخواد؟ زندگی خوش؟ امنیت؟ روزی زیاد؟ همه اینها که هممون دنبالشیم با: و به دست میاد😍
همتون منتظر نشستین دیگران رو بشنوین و بخونین؟😂 🙃ازین خبرا نیست، باید خودت شروع کنی. بسم الله... یه خاطره قشنگت رو همین الان واسم‌بفرست: @SMRTorab (هرطور راحتی بفرست، یا متن یا وویس یا ویدیو)
625.7K
خانم خادم از سال ۸۱ کلاسشون گفتن برامون😅🐁 واقعا کنترل کردن احساسات و هیجانات بی اندازه مهمه و میتونه از یه بحران بزرگ جلوگیری کنه👌 •┈┈┅┅┅°•🌱•°┅┅┅┈┈• عضو کانال آموزشی شوید 👇 💚 @Seyyed_torab
آقا سلام علیکم.... آقا چشت روز بد نبینه.... ما قرار شد با رفیقمون بریم کوهنوردی ، کوهشم جوری بود که باید یه مسافت جاده ای رو طی میکردیم تا برسیم پای کوه.... خلاصه ما دونفر درحال پیاده روی بودیم تا به پایه کوه برسیم... رفیقمونم پایه هرکاری بود... ما یه مسابقه عاروق زنی گذاشتیم🤮🤢😁 دوتاییمونم مهارت داریم توی این کار ؛ درحدی که گوش هارو باید گرفت از صدای مهیبش...😄 خلاصه آقای ما که شما باشی شروع به مسابقه کردیم؛جاده هم خللللللوت... هیچ ماشین ،موتور،....رد نمیشد سکوتی همه جارو گرفته بود... ما دیگه شدت مسابقه رو بردیم بالا.....😆 یه ۱۰_۲۰دقیقه ای که رد شد دریغ از یه نگاه به پشت سرمون.... (فاصله هر عاروق هم ۲ الی۳دقیقه بود) حاجی ما عارقمون اومد اونم چه عااااروقی... وقتی که زدم رفیقم گفت ناز نفست...😀 همین که زدم؛ یه خانومی با دوچرخه، دقیق از کنارمون رد شد🤦 جلوی خندشو نمیتونست بگیره... اونجا من حاضر بودم نوشابه رو با آفتابه بخورم اینطور آبروم نره... حاجی رفیقمون یکم مارو آروم کرد...😅 کار اینجا تموم نمیشد... رسیدیم پای کوه دیدیم یه گروه بزرگ کوهنوردی دارن به ما نگاه میکنن و می‌خندن... حاجی این خانومه با دوچرخه هم باهاشون بود... اون روز ما بالا هم رفتیم اینارو میدیدم... اونا مارو میدیدن میخندیدن... خجالت از آب شدن گذشته بود باید اونجا اتم میشدم... سرتونو درد نیارم اون روز به جای اینکه به ما خوش بگذره ؛ نفهمیدیم چطور گذشت... •┈┈┅┅┅°•🌱•°┅┅┅┈┈• عضو کانال آموزشی شوید 👇 💚 @Seyyed_torab
عصر یه روز پاییزی توی دفتر کارم نشسته بودم.من کارمند یه اداره مرکزی دولتی بودم و کارمون ایجاب می کرد گاهی تا پاسی از شب هم پاسخگوی مردم می بودیم. ساعت ۲۱ بود که تلفن رومیزی اداره زنگ خورد.گوشی تلفن رو برداشتم و گفتم: سلام بفرمایید. یک خانم نسبتا مسن با صدای لرزان و عصبانی پشت خط بود.... تا صدای منو شنید ، انگار که یه ویدئو رو استارت زده باشی شروع کرد..«پسرجان! بیا دست زنتو بگیر ببر خونه، من حوصله این کارهای تورو ندارم.چند بار باید تن من از دست کارهای توبلرزه... مگه تو وجدان نداری؟ مگه دین نداری؟ چرا اینقدر نانجیب و نمک به حرومی؟آخه این دختر چه بدی بهت کرده؟ فردا جواب هستی رو چی میدی؟»... من گیج و مبهوت داشتم گوش میدادم و واقعا جا خورده بودم.خواستم حرفی بزنم که اون خانم ادامه داد:«خفه شو حرف نزن! فکر کردی بری خونه من گیرت نمیندازم؟اگه بخای من و زنتو دور بزنی خودم خفه ات می کنن ....». سرم گیج میرفت و متوجه حرفهای اون خانم نمیشدم. وسط صحبت هاش بود که داد زدم: خاااااانم! شما با کی کار دارین؟فکر کنم اشتباه گرفتین!. با عصبانیت جواب داد:«اشتباه گرفتم آره؟شهرام! به خدا اگه این کارهاتو ادامه بدی به اسفندیار میگم پوستتو قلفتی بکنه جاش پوست تخمه جا کنه». من که یقین پیدا کرده بودم اشتباه شده با خنده به خانم گفتم:مادر!اشتباه گرفتی من شهرام نیستم. اون خانم با عصبانیت بیشتر گفت: مادر؟ من اگه مادر تو بودم دخترمو اینقدر کتک نمیزدی.اینقدر روبروی من فحاشی نمی کردی.ای پرروی بی خاصیت! اون خانم خیلی داغ کرده بود و داشت خیلی تند میرفت.گویا شهرام دامادش بود که دست بزن داشت و آدم خلافکاری بود.زنگ زده به خونه شهرام که باهاش اتمام حجت کنه که شهرام دست از کارهاش برداره.... به خانم گفتم: خانم محترم.من شهرام نیستم.شما اشتباه گرفتی.اینجا یک اداره دولتیه.ادرسمون هم معلومه خیابان..... الو...خانم! خانمه یه سکوت سنگین کوتاه کرد و بعد از چند ثانیه گفت:شهرام دروغگو! صداتو عوض کردی فکر میکنی نشناختمت؟ آخه کدوم اداره دولتی این وقت شب بازه؟؟؟؟؟ دروغگوی... حالا من خنده م گرفته بود و حق میدادم به اون خانم.آخه کدوم اداره دولتی اون وقت شب باز بود؟؟؟؟ •┈┈┅┅┅°•🌱•°┅┅┅┈┈• عضو کانال آموزشی شوید 👇 💚 @Seyyed_torab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطره خودتو بفرست به : @SMRTorab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درمغازم از بیرون یه قفل میخورد یه بار کلیدامو داخل مغازه جاگذاشته بودم و از پشت هم قفل رو زده بودم و رفته بودم خونه🤦‍♂ فرداش که اومدم تازه دوزاریم افتاد که چه سوتی دادم😟 دیگه با هزار بدبختی و دردسر قفل رو اره کردم و وارد مغازه شدم و ازون به بعد یاد گرفتم وقتی قفل رو باز کردم همون لحظه ببندمش و بصورت باز برش ندارم که وقتی میخوام درو قفل بزنم مجبور بشم کلید بندازم بهش و بازش کنم تا دیگه کلیدم رو جا نزارم😉 •┈┈┅┅┅°•🌱•°┅┅┅┈┈• عضو کانال آموزشی شوید 👇 💚 @Seyyed_torab
سلام از حدود ۱۰سالگی وقتی توی کانال های تلویزیون حرم آقا امام رضا رو میدیدم دلم میگرفت یه حس خیلی عجیبی بود توی کودکیم همیشه آرزو داشتم خادم اقا بشم و همیشه این ارزو رو هم محال میدونستم این ارزو و رویا با من بود تا من ۱۵-۱۶سالم شد یه نوجوون دهه هشتادی اما با همون حس غریب و ارزوی خادمی میرفتم مسجد محلمون اونجا بسیجی بودم با یه خانم خیلی مهربون اشنا شدم اما هیچوقت فکرشو نمیکردم این خانم روزی چراغ راه من برای رسیدنم به ارزوم باشه روز قدس بود من گفتم بده برای روزقدس یه کلیپ بسازم از اون کلیپهایی که چندتا عکس بودو نماهنگی😊کلیپ رو ساختم فرستادم گروه بسیجمون کارم شروع شد هر مناسبتی کلیپ درست میکردم اون خانم مهربونم وقتی میدید من چه شوقی دارم من رو به بخش رسانه خادمیاران مشهد معرفی کرده اما هنوز چیزی به من نگفته بود کارهامو انجام داد بعد به من این رو گفت الان من ۱۸سالمه خادم امام رضا توی بخش رسانه که کارهام توی تلگرام اینستا و بخش رسانه ایران منتشر میشه و ان شاءالله تا دوسه سال دیگه لباس خادمیاری میگیرم به لطف آقا میرم کشیک حرم ❤️ •┈┈┅┅┅°•🌱•°┅┅┅┈┈• عضو کانال آموزشی شوید 👇 💚 @Seyyed_torab