🌹بخشی از وصیت نامه شهید محمد بلباسی🌹
حسن جون! مهدی جون! سلام
حالا بعد از بابا مرد خونه شما هستید، مواظب مادر و خواهرتون باشید که احساس تنهایی نکنند، خویشتندار باشید و احساس غریبی نکنید.
فرزندان گلم! نماز که ستون خیمه دین است را سبک نشمارید، احترام به مادر از واجبات شماست، در محضر روحانی حقیقی زانو بزنید و درس دین بیاموزید.
آخرت خود را به دنیای فانی نفروشید، کمک به مستمندان و محرومین را فراموش نکنید، در عرصههای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی حضور فعال داشته باشید، گوش به فرمان ولی فقیه زمان خود باشید، ادامهدهنده راه شهدا باشید، نگذارید این عَلَم به زمین بیافتد، خوشخلق و مودب باشید، به همدیگر محبت کنید، صله رحم را بهجا آورید و قطع رحم نکنید.
#شهادت
#شهید_مدافعحرم
#قهرمان
#سوریه
#شهید_محمد_بلباسی
#برای_زینب
#شهید_محمدبلباسی
@seyyedammar
یک روز قبل از شهادت حضرت زهرا ــ بهروایت 75 روز ــ است، " آقا حجت" پنجره اتاق خود را در زینبیه باز میکند و از پنجرهای که تنها 30 متر تا حرم بیبی زینب(س) فاصله دارد و گنبد و گلدستههای حرم حضرت زینب بهوضوح قابل مشاهده است عرضی خدمت حضرت زینب میکند که دل همه را میلرزاند؛
«15 سال نوکری کردم، یک شبش را قبول کن و در شب شهادت حضرت زهرا سند شهادت را امضا کن».
شاید این عبارت و نوع مناجات "آقاحجت" با ناموس رواق العظمه حضرت زینب(س) سبب تعجب هماتاقیهایش هم شده ولی "آقا حجت" در فضای دیگری سیر میکند و نغمههای مستانه خود را زمزمه میکند، شاید هم در آن زمان 15 سال نوکری خود را مرور میکند، از آن روزهایی که با سه نفر هیئتی را تأسیس کردند تا آن روزی که هیئتش در مراسمات به سه هزار نفر شاید هم بیشتر هم میرسید.
ساعتها بهسرعت در حال سپری شدن است، "آقا حجت" آخرین تماس صوتی را هم با اهل خانه برقرار میکند، شاید بغضی که در هنگام بردن اسم پسر دوم از "آقاحجت" مشاهده میشود حکایت از این دارد که آخرین بار است که اسم مجتبی بر دهانش جاری میشود.
نزدیک غروب است، "آقاحجت" و دوستانش که دو روز دیگر قرار است به مناطق عملیاتی بروند متوجه یک عملیات انتحاری نزدیک حرم حضرت زینب میشوند، "آقا حجت" بهسرعت به کمک مجروحان میرود ولی دقایقی بعد عامل انتحاری دوم و سوم منفجر و "آقاحجت" را به آرزوی دیرینهاش میرساند.
#شهادت
#شهید_مدافعحرم
#شهید_حجت_اسدی
#رفیق_شهید
🆔 @seyyedammar