کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
#کتاب_سید_ابراهیم قسمت دوازدهم { تحصیل } همسر شهید: یکی دیگر از جنبههای عملی ولایتمداری مصطف
#کتاب_سید_ابراهیم
قسمت سیزدهم
{ تولی و تبری }
همسر شهید:
مصطفی به مناسبت های مذهبی ، هم اعیاد سوگواریها خیلی اهمیت می داد . یا در مراسم های مسجد شرکت میکرد . یا در خانه به نحوی شایسته آنها را برگزار میکرد . یک سال ۹ ربیع الاول که آغاز امامت حضرت ولی عصر ارواحنا فدا است موفق به حضور در هیئت نشد . به خاطر اینکه بتواند بزرگی این روز را به فاطمه بفهماند ، یک جشن ساده با خوردنی هایی مثل تخمه آفتابگردان و هندوانه گرفت و گفت امشب یه جشن سه نفری داریم . بعد هم مولودی می خواند و دو نفری دست میزدند و شادی میکردند . حتی در اعیادی هم که قصد داشت به مراسم های مسجد و هیئت برود ، اول در خانه شادی هایش را ابراز می کرد و بعد به مسجد می رفت . سال اول زندگی در ایام شهادت حضرت زهرا(س) و حضرت علی(ع) بسیار گرفته و ناراحت بود . از او پرسیدم : «شما همیشه انقدر ناراحت هستید ؟» گفت: «تا به حال میدانستم که حضرت زهرا(س) و حضرت علی(ع) چه کشیده اند ، اما درک نمی کردم . اما بعد از ازدواج مقداری این داغ عظیم را درک می کنم. »
برای هیئت هم برنامههای خاص خودش را داشت . در اوج عزاداری ، سینه زنی را قطع می کرد و با صدای بلند دعا می کرد : «اللهم عجل لولیک الفرج» و اعتقاد داشت در آن لحظه که همه با شور و حرارت عزاداری می کنند موقع استجابت دعاست و برای ظهور امام زمان(عج) دعا می کرد . مراسم ها را زود تمام می کرد تا به خانواده ها لطمه نخورد . به بچه ها تأکید میکرد به خانواده رسیدگی کنند و وقت خود را بعد از مراسم تلف نکنند . حب او به اهل بیت و بغضش به دشمنان اهل بیت مثالزدنی بود و این در گفتار و اعمالش نمود عینی داشت . یکی از دوستانش می گفت :«مصطفی از خدا می خواست بعد از شهادت اول خدا او را به جهنم ببرد تا یک تسویه حساب اساسی با دشمنان اهلبیت بکند و بعد به بهشت برود . وقتی در خانه مباحثه درسی میکردیم در بحث تشیّع می گفت :«هر چه می کشیم از دشمنان ولایت و اهل بیت است. » محب دوستان اهل بیت بود و نسبت به دشمنان آنها به شدت بغض و کینه داشت . این بغض هرگز فروکش نمی کرد و روز به روز شعله ور تر می شد.
⚠️ #تلنگر
🔔 نگهبان دلت باش! هر جا پرش نده
✅ ابوتراب را گفتند:
یا علی چه کردی که (علی) شدی؟ حضرت فرمودند: نگهبان دلم بودم!
#دلتنگی_شهدایی 🌱🌸
آمدم شعر بگویم ڪه غمم ڪم بشود
ناگهان از تو نوشتم دلم از دستم رفت...
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
#شهید_مرتضی_عطایی 💚
🍃اگر میخواهیم با امام زمانمان همراه باشیم، باید در این دنیا مسیرمان را طوری تنظیم کنیم که از نظر فکری، صفات روحی و عمل، با آنچه امام زمان ارواحنافداه از ما میخواهند تنظیم شویم.
🍃اگر یک جا از نظر اعتقادی فرق داشته باشیم، نمیتوانیم همراه باشیم. یعنی چرخ ما بر روی این ریل نیست و جلو نمیرویم.
حتّی اگر انسان از نظر فکر وعمل تنظیمنشده باشد، نمیتواند با امام زمانش همراه باشد.
🔰 ملت ایران زیر تابوت شهید سلیمانی وحدت و هویت خود را نشان داد
▫️ رهبر انقلاب در ارتباط تصویری با مردم قم. ۱۴۰۰/۱۰/۱۹
#حاج_قاسم
#سردار_سلیمانی
.
سرِمزار شھـید جھـٰانآرا از محمدرضـٰا فیلم مـےگرفتم؛
گفت: این فیلمهـٰارو بعـد از شھادتم پخش کـن(:
من هم شروع بـھ خندیدنڪردم
و گفتم [ حالاڪوتاشھادتچیزۍبگـو
اندازتباشـھ !]
ڪمےشوخۍکـردیموبعدگفت:
- اگردمشقنشدحلبشھیدمےشوم(:💚-
#بہروایتخواهرشھید🌿'
🌹۹ بهمنماه سالروز شهادت #نابغه جنگ تحمیلی شهید #حسن_باقری و فرمانده قرارگاه کربلا شهید #مجید_بقائی در عملیات #والفجر_مقدماتی منطقه #فکه گرامی باد.
هدایت شده از شهید سیدسجاد خلیلی
۱۶ بهمن اولین سالگرد شهادت
جانباز شهید مدافع حرم علی خاوری هست، ان شاءالله یک ختم قرآن به این شهید عزیز هدیه کنیم عزیزانی که قصد شرکت دارند لطفا به آیدی زیر اعلام نمایند.
@Ya_mesbaholhoda
اجرتون با شهدا🌹
@Aghaseyedsajad
یکـبار فاطمہ را گذاشـت روۍ اپن آشپزخانـھ
و بہ او گفت :
«بپر بغـل بابا» و فاطمہ بـھ آغـوش او پرید
بـھ مـن نگاھ کـرد و گفت : «ببین فاطمہ چطور بـھ من اعتماد داشت ؛
اون پرید و میدونست من اون رو میگـیرم ، اگـھ ما همینطور بـھ خدا اعتماد داشتیـم همہ مشڪلاتمان حل بود.
تـوکـل واقعۍ یعنـے همین کـھ بدانیم در هـر شـرایطے خدا مواظـب مـٰا هست.»
(به روایتهمسرشھید)
#شهید_مصطفی_صدر_زاده
#نمونه_خاطره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 حاج قاسم سلیمانی:
حسن باقری، که حقیقتاً، بهشتیِ جنگ بود.
یعنی همان نقشی که مرحومِ بهشتی در انقلاب داشت، به عنوان یک معمار، به عنوان یک انسان تاثیرگذار و اساسی، نقش حسن باقری در جنگ هم همینگونه بود و وقتی هم که به شهادت رسید، تاثیراتش تا آخر جنگ باقی ماند.
به مناسبت سالگرد شهادتِ شهید حسن باقری🌷
#حاج_قاسم
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان
و شادی روح شهداصلوات 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از شیطانپرستی تا شهادت در سوریه!
🔹روایتی از شهید مدافع حرمی که با اصرار به ابومهدی المهندس راهی سوریه شد.
#حاج_قاسم
#سردار_سلیمانی
🆔@seyyedebrahim
#دلتنگی_شهدایی 🌿(:
نظری کُن ای توانگر ، که به دیدنت فقیرم :)
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
#دلتنگی_شهدایی 🌸🌿
«طبیبِ من تویی، ای دوای هر دردی
امیدْ بهرِ چه بندم به دست های دگر؟»
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
#شهید_مرتضی_عطایی 💚
✍مے بینے؟
شده ایم همان ڪه میخواستی!
درست شبیهِ ڪسے ڪه به ستوه آمده است...
خیلی وقت است؛
ڪه قحطے به ما زده؛ یوسف
قحطے آرامش
قحطے عاطفه
قحطے لبخـــند
قحطے دلِ خـــوش...
تازه این حڪایتِ دل ماست؛
از حال زمین و آسمان مپرس، ڪه سنگِ تمام گذاشته اند...
قحطی آمده یوسف...
و ما همان مصریانِ بے چیزیم؛
ڪه پیمانه ے خالے را
به امید ڪرامتِ عزیزِمان، پیش آورده ایم!
یوسف اگر نبود...
حُڪمِ پایانِ ماجرایِ اهلِ مصر، جز نابودے نبود!
از ما نیـــز تا انحطاط،
راهـــے نمــــانده است!
أیْـــنَ فَرَجُـــــــڪَ الْقَــریـــبْ؟
#مهدیاران
آیا امامزمانت نیست راحتی؟!
#حاج_قاسم
#سردار_سلیمانی
🆔@seyyedebrahim
#شهید_گمنام
#آقامون
صبح امروز۱۴۰۰/۱۱/۱۱
حضور بر مزار #شهیدان_گمنام
اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای
خیلی گشته بودیم ، نه پلاکی ، نه کارتی ، چیزی همراهش نبود .
لباس فرم سپاه به تنش بود . چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد .
خوب که دقت کردم ، دیدم یک نگین عقیق است که انگار روش جمله ای حک شده .
خاک و گل ها رو پاک کردم …. دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم …
روی عقیق نوشته بود : “به یاد #شهدای_گمنام
#استراحت_بعد_از_شهادت
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
#کتاب_سید_ابراهیم قسمت سیزدهم { تولی و تبری } همسر شهید: مصطفی به مناسبت های مذهبی ، هم اعیا
#کتاب_سید_ابراهیم
قسمت چهاردهم
{ زندگی و توکل }
همسر شهید:
اگر پیش می آمد که به خاطر مشغله و کار خانه ، موقع آمدن مصطفی غذا حاضر نبود یا خانه مرتب نبود من از او عذر خواهی می کردم ولی او می گفت: نه این وظیفا ی من است، من باید عذر خواهی کنم!
به شوخی می گفتم : پس من چه کاره ام؟ جواب میداد: وظیفه شما تربیت فرزندان است، تربیت فاطمه است؛ بقیه کار ها وظیفه ی من است!
همین اخلاقش بود که حسابی مرا وابسته به او کرده بود و چون خیلی وابسته اش بودم به او می گفتم: زمان بیشتری را در خانه باشد.
اما اگر او نمیتوانست کار و وقتش را زوری تنظیم کنم که کنارم باشد ، من وقتم را تنظیم می کردم که کنارش باشم و همراهش میشدم.
چند بار پیش آمد که مصطفی قرار بود به گشت شبانه بسیج برود و من با اصرار همراهش شدم. اعتراض می کرد و می گفت: نمیتوانم تو را با بچه کوچیک در ماشین تنها بگذارم. اما من به او میگفتم : در ماشین را قفل می کنم و منتظرش می مانم تا کارهایش تمام شود. برایم مهم نبود که مثلا ساعت ۱۲ شب است و در ماشین منتظر او هستم، همین که کنار مصطفی بودم خوب بود.
به شدت در مصائب و سختی های زندگی توکل داشت. در زندگی پستی و بلندی های زیادی داشتیم و به لحاظ اقتصادی شکست های بزرگی را متحمل شده بودیم. اما من خیالم راحت بود که با توکلی که آقا مصطفی داشت همه موانع و مشکلات را پشت سر میگذاریم. یه بار فاطمه را گذاشت روی اپن آشپزخانه و به او گفت: بپر بغل بابا و فاطمه سریع به آغوش او پرید. بعد به من نگاه کرد و گفت: ببین فاطمه چه طور به من اعتماد داشت.او پرید و میدانست که من او را میگیرم، اگر ما اینطور به خدا اعتماد داشتیم همه ی مشکلاتمان حل بود. توکل واقعی یعنی همین که بدانیم در هر شرایطی خدا مواظب ما هست.