هیچ وقت شده بود که با هم درباره انتظارو امام زمان(عج) و مسائل مهدوی کاملا جدی صحبت کنید و شهید بیضایی نظرات اش را در این باره بیان کند؟
بله؛ آقا محمودرضا تازه ازدواج کرده بود که به منزل اش رفتیم. محمودرضا مشغول مطالعه کتابی درباره تئوری های صهیونیست و دیدگاه آنها نسبت به شیعه بود. مباحثی پیش آمد و با هم گپ و گفتی داشتیم. موضوع بحث مان سدی بود که در خوزستان ساخته شده بود و اشکال علمی داشت.
آن موقع تنها باری بود که محمودرضا خیلی جدی موضوع انتظار را مطرح کرد و به من تذکر جدی داد که در شعرها و مطالبی که برای حضرت حجت(عج) می نویسی دقت کن که چه معنا و مفهومی را به مخاطب القاء می کنی! دقت کن چیزی که می گویی درست و دقیق باشد. در حین صحبت هایش خیلی جدی به من گفت: «بیشتر دقت کن امام زمان(عج) از ما انتظار دیگری دارند.»
@seyyedebrahim
وقتی پیکر #شهید_روح_الله_قربانی را آوردند، مادر شهید رسول #خلیلی میدانست روح الله مادر ندارد درخواست کرد تا #مزارشان نزدیک هم باشد تا برای هر دو گریه و #مادری کند.
📎مادرانه
@seyyedebrahim
عید قربان شده و در عوض قربانی
ما به قربان تو رفتیم اباعبدالله
"و فدیناه بذبح عظیم"
بخشی از کتاب اسم تو مصطفی است🌷
امیدوار بودم پای بخیه خورده و گج گرفته تو را برای من نگه دارد، اما یک باره غیب شدی. طبق معمول علی ماند و حوضش. رفتم در در خانه یکی از دوستانت که با هم خیلی رفیق بودید. از مادرش سراغش را که گرفتم، گفت: نیست با مصطفی صدرزاده رفته.
- رفتن عراق و از آن جا می رن سوریه.
با گریه رفتم خانه پدرت. در زدم، پدرت در را باز کرد. سر و صدا بود و پیدا بود مهمان زیادی دارند. تعارف کرد، بالا نرفتم. رفتم به اتاق خوابی که جلوی در ورودی بود. نشستم لب تخت و زدم زیر گریه: باز مصطفی گذاشت رفت، حالا چی کار کنم؟
حیرت زده نگاهم کرد.
- دفعه قبل دلم خوش بود توی آشپز خونه س حالا چی؟
مادرت آمد: سمیه جان مطمئن باش او
هم دلتنگ زن و بچشه، مطمئن باش حالش خوب نیست!
#ادامه- دارد
@seyyedebrahim
با تبسم های گرمت
روز من آغاز شد
صبح آمد
خنده ات جاریست
لبخندت بخیر
ای شهید🌼
@seyyedebrahim
اگر یڪ روز فڪر شهادت از ذهنت دور شد و آن را فـرامـوش ڪردی ، حتما فــرداے آن روز را روزه بگیر.
شهيد مدافع حرم
🌹مصطفی صـدرزاده🌹🌹
@seyyedebrahim
سہ شنبہ: نـاهار :باقـر العلـوم؛ امام مــحمد باقـر ( درود خدا بـر او بـاد )
شـام: شیخ الائمہ؛ امـام صادق ( درود خـدا بـر او بـاد)
@seyyedebrahim
#شهیدانه
🍃 🍂 🍃 🍂 🍃 🍂 🍂 🍃
از شهدا بیاموزیم:
#شهید_سجاد_طاهرنیا
نمازشب را
#ابراهیم_هادی
پهلوانی را ..
#حاج_همت
اخلاص را ...
#باکری_ها
گمنامی را .
#علی_خلیلی
امر به معروف را ...
#مجید_بقایی
فداکاری را ..
#حاجی_برونسی
توسل را ..
#مهدی_زین_الدین
سادگی را ..
#سعید_طوقانی
جوانمردی و خوشرویی را ...
#حسین_همدانى
خسته نشدن و تواضع را .
#عباس_بابایی
دوری از گناه را ...
#صیاد_شیرازی
نماز اول وقت را ..
از شهدا عشق و ایمان را آموختم ...
بااین همه نمیدانم چرا، موقع عمل که میرسد، وامانده ام !!!
در اردوگاه سربازان مهدی (عج) بی حوصلگی و نا امیدی راه ندارد...
خدایا همانند شهدا مرا #مومن #مجاهد #انقلابی بخواه
@seyyedebrahim
ناامید از در رحمت به کجا باید رفت؟
یا رب از هرچه خطا رفت هزار استغفار ...!
[سعدی]
#جنگ_نرم یعنے :↓
ڪار به جایے مےرسد ڪه
نمڪ نشناس ها
به جاے #غدیر
#عاشورا را عید مےگیرند...{💔😔}
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج💔
🍃 |🌸°·.
آیا انتظار شهادت آقا محمودرضا را داشتید؟
محمودرضا هرگز دنبال این نبود که شهید شود بلکه همه تلاش اش این بود که کارآمد و موثر باشد. یک بار همین (اوایل دی ماه) بود محمودرضا تازه از سوریه بازگشته بود، من برای خواندن شعر به محفلی دعوت بودم و محمودرضا هم به خاطر من آمد، بعد از مراسم از من پرسید: «مادرت هم اینجا است؟» گفتم: بله، گفت: صدایش کن، کارش دارم» من بعد از کمی شوخی و سر به سر گذاشتن محمودرضا، مادر را صدا کردم. محمودرضا بعد از سلام و احوالپرسی به مادرم گفت: «خانم سادات من را دعا کن» (مادر من از سادات هستند و معمولا دوستان ایشان را خانم سادات صدا می زدند) مادرم هم فقط یک جمله به محمودرضا گفت: «عاقبت بخیر بشی».
از این ماجرا گذشت تا زمانی که محمودرضا دوباره عازم سوریه شد، ان روز قبل از پرواز با من تماس گرفت و بعد از صحبت با حال خاصی گفت: «خانم سادات برای من دعا کرده که عاقبت بخیر شوم» و عاقبت بخیر هم شد.
@seyyedebrahim
وصیت شهید محمودرضا بیضایی درباره امام زمان
درباره جمله خاص ایشان که گفته بود: «شیعه به دنیا آمدیم تا در امر ظهور موثر باشیم» چه احساس و نظری دارید؟
محمودرضا خیلی به خانواده شهدا احترام می گذاشت، به شهید حسن باقری ارادت خاصی داشت و می گفت: «امام زمان(عج) امروز سرباز باهوش و پای کار می خواهند؛ آدمی که شجاع و مرد میدان باشد.» می گفت: «بأبی انت و امی الان برای امام زمان(عج) لازم است. الان باید نسبت به امام مان این جمله را بگوییم و اینگونه باشیم برای حضرت(عج)». سفارش می کرد که در شعرهایت اینها را بگو.
@seyyedebrahim
🍃 بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق❣✌️🏻
حجره جدیدمان در دانشگاه مطهری را تازه تمیز کرده بودیم.
خسته و کوفته سر سفره ناهار🍛 نشسته بودیم که ناگهان در🚪 باز شد. #محمدرضا بود.
اصرار کرد که بیرون برویم، چون کفشهای بندی👟 پایش بود.
به زور ما را از پای سفره به بیرون کشاند تا چند عکس📷 یادگاری بگیریم.
آن لحظه آخرین دیدار ما بود. خداحافظی کرد و رفت.
#نقل_شده_از_دوست_شهید🌸
#ابـــووصــال ✨
🍃🏞 @seyyedebrahim
بخشی از کتاب اسم تو مصطفی است🌷
از آن جا که آمدم، تا فردای آن روز کلافه بودم تا زنگ زدی: عزیز من حالش چطوره؟
- اگه این زبون نداشتی که کلاغه می بردت، حالا کجایی؟
- نجف.
- پیش کی؟
- سید.
او یکی از دوستانت بود.
- غذات؟ جات؟دوستات؟
- خیالت راحت همه چی عالیه.
- یعنی الان خونه سیدی.
- نه بابا رو به روی حرم امیر المومنینم.
- بازم تک خوری آقا مصطفی؟ من رو گذاشتی و خودت عیدغدیر تنهایی رفتی نجف؟ چطور دلت اومد؟
- به خدا همه ش به فکرتم، برات کلی هم دعا می کنم!
@seyyedebrahim