eitaa logo
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
748 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
63 فایل
ٖؒ﷽‌ شهید صدرزاده میگفت یه شهید‌انتخاب‌کنیدبرید‌دنبالش بشناسیدش‌باهاش‌ارتباط برقرارکنید‌شبیهش‌بشیدحاجت بگیریدشهیدمیشید‌ٖؒ خادم کانال @solaimani1335 @shahid_hajali
مشاهده در ایتا
دانلود
➖🔗🔻گلزار شهدا🔻🔗➖ ➖♥️مکانی با عطر شهدا♥️➖ ➖🔈مداحی شهدایی🔗♦️ ➖🔷وصیت‌نامه شهدا♥️📎 ➖🎥صوت‌روایتگری‌شهدا📌🖇 ➖♥️دلنوشته‌های‌شهدایی♥️🔗 ➖🔹عکس‌شهدا♥️🔗 ➖🎙صوت‌وصیت‌شهدا♥️🔗 ➖⚫️مطالب درباره حجاب فاطمی🔗 ✔️لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/2358050816C3d5710cb98 🔺🔻منتظر حضور شما هستیم🔺🔻
بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
🏳 زیارتنامه "شهــــــداء" 🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... 📎هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات.. @seyyedebrahim
من از طرف «دولت اسلامی» برایتان پیغامی آورده‌ام. _ داعش؟! _ یکی از فرماندهان ما به عیادت شما می‌آید. از وقتی این خبر را آوردند، فضای بیمارستان «الرشید» امنیتی شد. تعدادی شُرطه در نقاط مختلف حیاط مستقر شدند. چند غریبه با لباس شخصی در راهروها پرسه می‌زدند و به اتاق‌ها سرک می‌کشیدند. منصور بوی خطر را احساس کرده بود. ساعت شش عصر، یک کاروان وارد بیمارستان شد: پنج تویوتای شاسی‌بلند شیشه‌دودی‌، همگی ضد گلوله. منصور از پنجرۀ اتاق آن‌ها را زیر نظر داشت. حدود پانزده نفر پیاده شدند، که بیشترشان مسلح بودند. چیزی مثل باد از ذهن منصور گذشت: «انگار آن یکی را قبلا دیده‌ام.» دقایقی بعد، مردی سیاه‌پوش در چارچوب در ظاهر شد. ورزیده و هیکلی بود. به محض اینکه نگاه‌ها به هم افتاد، منصور او را شناخت: _ عبدالقادر اُردنی؟! _ مرحبا مجاهد! نبینم روی تخت بیمارستان باشید! عبدالقادر این را گفت و به طرف منصور رفت. همدیگر را در آغوش گرفتند و مصافحه کردند. عبدالقادر به رسم ادب، شانۀ راست منصور را بوسید. منصور احساس کرد که مرد عرب، پرموتر از روزهای جوانی‌اش شده است. با تعجب پرسید: چطور یاد ما کردی؟! شنیده‌ام کارت گرفته‌ای و برای خودت والی شده‌ای؟ عبدالقادر نیم‌نگاهی به در ورودی اتاق انداخت و از مستقر شدن محافظانش مطمئن شد. با خوشرویی پاسخ داد: همان طور که می‌دانید، «دولت اسلامی» قدرشناسی از کسانی که در جهاد سابقه‌دارترند را وظیفۀ خود می‌داند. منصور گرهی در ابروها انداخت و با تردید گفت: می‌دانم که برای عیادت نیامده‌ای. با اینکه منصور استقبال گرمی از دوست قدیمی‌اش نکرده بود، اما هنوز نگاه عبدالقادر صمیمانه می نمود: - همان فرمانده منصور که می شناختم؛ زیرک و صریح! - حاشیه نرو عبدالقادر! حرفت را بزن! عبدالقادر گردن صاف کرد و با قیافه ای جدی گفت: ما تصمیم گرفته‌ایم علیه شیعیان رافضی یک جنگ تمام عیار راه بیندازیم؛ هرجا که ممکن باشد.   بریده ای از کتاب «تکفیری» - نوشته مهدی دُریاب  انتشارات کتابستان @seyyedebrahim
دوستات گرامی بعلت اشکال فنی رسانه ایتا نمیدونیم چرا اعضا رسیدن پنج نفر لطفا اعضای محترمی که هستند اعلام حضور کنند آیدی بنده تا بدونیم مشکل از ایتاس و رفع میشه یا واقعا اعضا همون پنج نفرن؟ @hoseinshahid
🌸 به میلاد امام سجاد جبرانی باشد براے دیروز 😃 ♥️ ╔═ 🌼 ═══ ♥️ ═══ @seyyedebrahim ╚═ ⚘ 🌸 ═══ ♥️ ═══ 🌼 ═╝
🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 *انقلابی مانده ایم و اهل کتمان نیستیم* *از مسیر آمده هرگز پشیمان نیستیم* *روز اول با امام عشق پیمان بسته ایم* *اهل کوتاه آمدن از عهد و پیمان نیستیم* *۱۲فروردین روز جمهوری اسلامی مبارک* 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 *دربهار آزادی جای امام و شهدا خالی* 🌹 سلام علیکم ورحمةالله 🌺 با آرزوی سلامتی و تندرستی برای همه مردم دنیا بویژه هم وطنان عزیزمان 💚💚💚💚 @seyyedebrahim
✨کلام شهید؛ 🔷خدا نکند که : حرف زدن و نگاه کردن به نامحرم برایتان عادی شود. پناه می برم به خدا از روزی که گناه ، فرهنگ و عادت مردم شود. 🌹شهید_سیاهکالی 🌷🌷🌷🌷🌷 @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 آزارم می‌داد، ولی می‌دانستم اعتراضم بی‌فایده است. هنوز تو رودربایستی با تو بودم‌. 🔺گاز و ماشین‌لباسشویی هم وصل نبود و باید می‌ماندی و این‌ها را راه می‌انداختی، اما تو رفتی و من هم نکردم. 💠یک هفته شد...، دو هفته شد... و من فهمیدم خیلی و من باید خودم به یکی تلفن بزنم که از بیرون بیاید و این کارها را انجام بدهد. ✨مادرت فهمید و گفت: «سمیه جان، مصطفی در خانه که بود دست به سیاه‌وسفید نمی‌زد، تو به بگیر!» ❇️اما من نمی‌آمد، چون می‌دانستم برای ساخته شده‌اند. 🔺این‌طور کارها به دست‌وپایت تار می‌تنید و پایگاه برایت در بود. 📚برگرفته از کتاب ... انتشارات @seyyedebrahim
♥️😔 می خوانمت ... ولے ...!!! خیلی خیلی دوری ... نه دستم به دستانت میرسد ...! نه چشمانم به نگاهت ...!‌ چــاره ای کن ...! "تــو" را کم داشتن ...! کم نیست ...! است ...! @seyyedebrahim
🔹 آزارم می‌داد، ولی می‌دانستم اعتراضم بی‌فایده است. هنوز تو رودربایستی با تو بودم‌. 🔺گاز و ماشین‌لباسشویی هم وصل نبود و باید می‌ماندی و این‌ها را راه می‌انداختی، اما تو رفتی و من هم نکردم. 💠یک هفته شد...، دو هفته شد... و من فهمیدم خیلی و من باید خودم به یکی تلفن بزنم که از بیرون بیاید و این کارها را انجام بدهد. ✨مادرت فهمید و گفت: «سمیه جان، مصطفی در خانه که بود دست به سیاه‌وسفید نمی‌زد، تو به بگیر!» ❇️اما من نمی‌آمد، چون می‌دانستم برای ساخته شده‌اند. 🔺این‌طور کارها به دست‌وپایت تار می‌تنید و پایگاه برایت در بود. 📚برگرفته از کتاب ... انتشارات @seyyedebrahim
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆 هم قسم شدن و شهید و قبل از عملیات...🌷 خیلی از جوونای این فیلم الان شدن🕊 💔 @seyyedebrahim
سلام و تقدیم ادب و احترام🌺 شرمنده از مزاحمت مجدد! با اشکال پیش آمده در پیام رسان ایتا، به صورت ناگهانی برخی از اعضا محترم حذف شدن، لذا به‌جهت ارسال مجدد لینک کانال فرهنگی مذهبی ( مصطفی صدرزاده ) خدمت رسیدم🌺🍃 امیدوارم بازم قابل بدونید 😊🙏🏻 👇🏻👇🏻👇🏻لطفا عضو بشین👇🏻👇🏻👇🏻 @seyyedebrahim
بسم رب الشهدا به قلم صدای سیدابراهیم هم که مدام تو بیسیم پیجم میکرد و میگفت فلانی،چرا به کارت سرعت نمیدی و اگه به روشنی هوا برخورد کنیم و دیر برسیم پای کار،اینجا کربلا میشه، از یکطرف و عقب موندن تعدادی از بچه ها هم که طاقتشون سر اومده بود از طرف دیگه، حسابی کلافم کرده بود و با حرفهای حاج حسین که میگفت توکلمون به خدا، خودمو آروم میکردم... چون یه عده از بچه ها عقب مونده بودن و دستور اکید سید ابراهیم هم این بود که حتی یکنفر از بچه ها نباید از تو عقب بیافتن و تو باید آخرین نفر باشی، هرچه التماس میکردم که بجنبین و سریع باشین، افاقه نکرد... خلاصه اونجا سید،پشت بیسیم خطاب بهم چندتا لفظ سنگین بکار برد، منم که چاره ای نداشتم و تا بحال اونجور عصبانی ندیده بودمش، اخمام رفت تو هم که چرا سید خودش رفت جلو و منو با این شل و ولها اینجوری گذاشت... خلاصه اون کاری که نباید میشد، شد... عقب موندیم و راه رو گم کردیم... نقشه رو باز کردم و چون GPS دست سید بود،نتونستم مسیر رو پیدا کنم و حدود یک کیلومتر راه رو اشتباه رفتیم... بعد حدود 20 دقیقه سید مشتبیسیم نهیب زد که کجاااالایی پس چرا نمیایی... گفتم سید جان ما باید تا الان به شما میرسیدیم ولی فکر کنم موردمون تو زرد از کار دراومد و به جاده خاکی زدیم... سید گفت یا فاطمه ی زهراااااا (تیکه کلامش بود...وقتی خیلی هول میکرد) فشنگ رسام همراهمون بود ولی تو اون شرایط امکان استفاده و علامت دادن رو نداشتیم...لذا سید گفت از جاتون تکون نخورید که ممکنه بدتر بشه و برید تو دل دشمن... دونفر ناوبرمون رو فرستاد تا ما رو پیدا کنن... بعد حدود نیم ساعت همدیگه رو پیدا کردیم و به مسیر ادامه دادیم... حدودا نیم ساعت به اذان صبح داشتیم... رسیدیم به یه جاده و صدای چندتا ماشین و موتور میومد...یه عده از بچه ها رو مامور کردیم روی جاده کمین بزنن و ماهم همراه حاج حسین و سید ابراهیم و بقیه رسیدیم به یه خونه که صدای تیراندازی اومد...ماهم به سمت آتش دهنه ی سلاحها شلیک کردیم... دوتا از بچه هامون مجروح شدن و یه موتور و یه ماشین از اونا رو به گلوله بستیم ... خلاصه اون خونه ای که قرار شد محل استقرار و فرمانرهی بشه رو پاکسازی کردیم... 4 نفر مرد مسلح و یک زن و چند بچه تو خونه بودن... به فرموده ی حاج حسین اسرا رو تو یک اتاق قرار دادیم که چند نفر گفتن نه باید زنها رو از مردها جدا کنیم که حاجی مخالفت کرد و گفت با اسرا همون برخوردی رو بکنید که دوست دارید با شما بکنن ...استدلالشم منطقی بود، میگفت اگه جداشون کنید، هزارتا فکر میکنن و ممکنه برامون مشکل درست کنند، ولی وقتی باهم باشن کاری انجام نمیدن... سریع تو خونه جلسه تشکیل شد و سید ابراهیم گفت فلانی بسم الله، یه گروهان بردار و برو نقطه اصلی و سراهی امداد رو مسدود کن و کمین بزن... چون احتمال وجود مسلحین و کمین اونها متصور بود، لذا اول یه تیم 4 نفره جلو گروهان با فاصله ی امن حدود 50 متری راه انداختم که متشکل از خودم و یه تک تیرانداز با دوربین حرارتی ترمال و کمکش و یه نیروی پیاده.... همینطور که به جلو حرکت میکردیم و تا سراهی حدود 250 متر فاصله داشتیم،تک تیرانداز همینطور که دوربین سلاحش جلو چشمش بود و به چپ و راست نگاه میکرد و حرکات هر جنبنده ای رو رصد میکرد، گفت یه موتوری مسلح داره به سمت ما میاد، کفتم معطلش نکن و بزن تا به اجداد نحسش بپیونده.... اونم چنان زد که هر دوشون با موتور رفتن تو دیوار خونه... با استرس و هیجان وصف ناپذیری به جلو میرفتیم که یهو تک تیرانداز ایستاد و گفت یه جمعیت زیاد رو در فاصله ی حدود 300 متری میبینم...گفتم چند نفر؟ گفت حدود 50 تا 60 نفر... حسابی شکه شدیم... بعد یکم دقت کفت:نه نه صبر کنین تو دوربین اینا شبیه آدم معلوم میشد ولی آدم نیستن... گفتم کشتی ما رو، جون بکن بگو ببینم چیه؟ با خنده گفت:گله ی گوسفنده😅 "منبع دم عشق،دمشق" ... 🌹🌹🍃🕊🍃🌹🌹 ✅کانال
سر سجاده های عشقمان دعا برای سلامتی رهبرعزیزمان یادمان نرود ❣ @seyyedebrahim
لطفا ازکانال لفت ندید اگه نظراتی دارید ما درخدمتتونیم صبور باشید بخاطر این اختلال ایتا ما کانالمون ریزش داره😔😔😔
... ... نقشی روشن از شرح من است در نبود ... رقص خورشید در آسمان... تصویرِ من است بی ... سلام! صبحت بخیر علمدار...🌹 @seyyedebrahim