مصطفی مدت کوتاهی در هتل المپیک کار میکرد.
یک روز که میخواست به محل کار برود، به او گفتم همراهش میآیم تا از عابربانک پول بردارم و برگردم.
باهم رفتیم و وقتی به بانک رسیدیم از من خداحافظی کرد و رفت.
به او و راه رفتنش نگاه میکردم و با خودم میگفتم: «من با اطمینان کامل همسرم را بدرقه کردم که به محل کارش برود و او هم با اعتماد تمام از من خداحافظی میکند و میرود. چقدر ما خوشبختیم».
این اعتمادی که بین ما بود زندگی را خیلی شیرین کرده بود.
مصطفی خوزستانی و من شمالی بودم،
حتی در ذائقه و سلایق غذایی بسیار متفاوت بودیم و غذاهای محلی یکدیگر را نمیتوانستیم بخوریم.
آن چیزی که ما را اینقدر نزدیک کرده بود، اعتقاداتمان بود.
همین نزدیکی و استحکام اعتقادات، باعث شیرینی زندگی ما شده بود.
مصطفی پاداش سختیهایی بود که در کارفرهنگی کشیده بودم؛ او نعمت خدا بود ...
به روایت همسر شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده - فرمانده ایرانی گردان عمار لشکر فاطمیون که در شب عاشورای حسینی بشهادت رسید🌷🌷
@seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلاس_اخلاق
صحبت های #سید در جمع فرماندهین لشگر همیشه پیروز فاطمیون
#سیدابراهیم ❤️
شهید #مصطفی_صدرزاده
@seyyedebrahim
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
#مصاحبه_با_همسر_شهید_صدرزاده 🔴قسمت پنجم بعضی آقایان وقتی وارد خانه میشوند و محیط خانه را نامرتب م
#مصاحبه_با_همسر_شهید_صدرزاده
🔴قسمت ششم
پیش از این بخش اول گفتوگو درباره زندگی و سلوک رفتاری شهید صدرزاده با خانوادهاش منتشر شده بود و حالا بخش دوم این گفتوگو منتشر میشود. این گفتوگو درباره اعزام شهید صدرزاده به سوریه و مبارزه با جریان تکفیری است.
تسنیم: چندین دهه قبل پدران ما و جوانهای آنزمان به جنگ رفتند و عدهای از آنها هم از این معرکه برنگشتند. بعد از آن فقط حسرت سالهای دهه 60 برای نسل ما ماند. هرجا میرفتیم از همت و باکری و همرزمانش میگفتیم و اینکه ایکاش ماهم آنموقع را درک میکردیم. امروز دوباره ماجرا عوض شده است. دوباره معراج الشهدای تهران پر شده از شهدای جبهه حق. انگار که در سالهای دهه 60 هستیم که کرور کرور شهید به معراج شهدای تهران می آوردند. حالا دوباره این مسیر هموار شده است، ولی برای همه نیست. مصطفی باب شهادت را برای خودش باز دید و نمیخواست که فقط حسرت سالهای دهه 60 را بخورد. چه شد که او وارد فضای مدافعان حرم شد؟ از چه زمانی بحث رفتن به سوریه را در خانه مطرح کرد؟
دهم رمضان سال 92 حرفهایش برای رفتن به سوریه شروع شد و دیگر تا 15 رمضان به اوج رسید. حتی یکبار تا فرودگاه رفت و برگشت. گذرنامهاش مشکل داشت و نتوانست به سوریه برود.
تسنیم: این مسئله را چطور با شما مطرح کرد؟
گفت که میخواهد برود در آشپزخانه کار کند و هیچ خطری نیست. گفت فقط در حد پخت و پز برای رزمندهها است و خطری نیست. تا همین حد را رضایت دادم. تا فرودگاه رفت و همانطور که گفتم نتوانست برود و برگشت. خودمان به دنبالش رفتیم و مصطفی را از فرودگاه آوردیم. در مسیر فرودگاه تا خانه فقط با صدای بلند گریه میکرد. روزه بود، سریع در خانه سفره افطار را پهن کردم. بعد از افطار مشغول جمع کردن وسایل بودم که گفت میخواهد برود و با یکی از دوستانش دعوا کند. مصطفی همیشه قربان صدقه دوستانش میرفت و لفظش در مقابل دوستانش «فدات شم» بود. تعجب کردم. مصطفی ای که همیشه آرام بود و اهل دعوا نبود میخواهد با کدام دوستش دعوا کند؟ او کم عصبانی میشد اما خیلی بد عصبانی میشد. به او گفتم که من هم همراهش میآیم، طبق روال همیشه زندگی.
«اگر کار اعزامم را جور نکنید به همه میگویم که "عند ربهم یرزقون" بودنتان دروغ است»
آن زمان ماشین نداشتیم. با آژانس به میدان شهدای گمنام در فاز 3 اندیشه رفتیم. آنجا اصلا محل زندگی نبود که مصطفی دوستی داشته باشد و بخواهد با او دعوا کند.
چندتا پله میخورد و آن بالا 5 شهید گمنام دفن بودند. من از پله ها بالا رفتم و دیدم که مصطفی حتی از پله ها هم بالا نیامد. پایین ایستاده بود و با لحن تندی گفت: «اگر شما کار اعزام مرا جور نکنید، هرجا بروم میگویم که شما کاری نمیکنید. هرجا بروم میگویم دروغ است که شهدا عند ربهم یرزقون هستند، میگویم روزی نمیخورید و هیچ مشکلی از کسی برطرف نمیکنید. خودتان باید کارهای من را جور کنید».
دقیقا خاطرم نیست که 21 یا 23 رمضان بود. من فقط او را نگاه میکردم.گفتم من بالا میروم تا فاتحه بخوانم. او حتی بالا نیامد که فاتحهای بخواند؛ فقط ایستاده بود و زیر لب با شهدا دعوا میکرد. کمتر از ده روز بعد از این ماجرا حاجتش را گرفت. سه روز بعد از عید فطر بود که برای اولین بار اعزام شد.
تسنیم: به آشپزخانه رفت؟
بله. فقط یک بار به آشپزخانه رفت و همان اولین ماموریتش 45 روز طول کشید.
تسنیم: بعد چه شد؟
آشپزخانه دیگر نتوانست خواستههای مصطفی را برآورده کند. مصطفی اصلا برای آشپزخانه نبود. بدون اینکه کسی خبر داشته باشد از آشپزخانه رفت. غذا پختن کار مصطفی نبود. او اصلا آشپزی بلد نبود. ممکن است اگر آقایان در خانه تنها باشند برای خودشان یک نیمرو درست کنند، مصطفی حتی نیمرو هم درست نمیکرد. آشپزخانه بهانهای برای رسیدن به چیز دیگری بود.
همه افرادی که برای ماموریت آشپزخانه رفته بودند 20 یا 25 روزه برگشتند. از آنها پیگیر بودم که مصطفی کی بر میگردد؟ آنها به من نمیگفتند که هیچ خبری از مصطفی ندارند اما میگفتند که رفته و با کاروان بعد میآید. او با رزمندگان عراقی آشنا شده و همراه آنها شده بود. مصطفی بالاخره بعد از 45 روز برگشت.
تسنیم: چطور از مصطفی خبر نداشتید؟ به شما هم چیزی نگفته بود؟
نه. چیزی به من نگفته بود. بعد از 45 روز که آمد برایم تعریف کرد از آشپزخانه رفته و ده روزی را با رزمندگان عراقی بوده است.
تسنیم: یعنی با رزمندگان عراقی به عملیات رفته بود؟
بله.
#ادامه_دارد...
#قسمت_هفتم👇
#ماجرای_جدا_شدن_مصطفی_از_رزمندگان_عراقی
شهید مصطفی صدرزاده:
امتحان خدا جلو رومونه...
@seyyedebrahim
#دلتنگی_شهدایی 💔
و چه
آرام دلت ...
حضـرت آرامم شد ...🙃♥️
امید آذر
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
@seyyedebrahim
حاج آقـا قرائـتی :
هـرمعتاد حداقل سالے یک نفرو باخودش همراه میکنـه...!🚫🚬
شمایِ مسلمون مسجدی
سالی چَند نفر رو
مسلمونِ مسجدی میکنی...؟! 🌱
#حکیمانه❣📝
من واقعاً به شما برادران و خواهران عزیز توصیه میکنم که با تاریخ آشنا شوید. تاریخ درس است؛ از تاریخ بسیار درسها میشود آموخت و بسیار تجربهها میشود به دست آورد. عدّهای سعی میکنند حوادث روزگار ما را یک حوادث استثنایی -که به هیچ وجه از تاریخ قابل استفاده نیست - وانمود کنند. این غلط است. رنگهای زندگی عوض میشود، روشهای زندگی عوض میشود؛ اما پایههای اصلی زندگی بشر و جبهه بندیهای اصلی بشر، تغییری پیدا نمیکند.
سلام مهدی جان(عج)
حل میشود شکوهِ غزل در صدای توُ
ای هرچه هست و نیست در عالم فدای توُ
هر شب به روز آمدنت فکرمیکنم
هر صبح بیقرارترینم برای توُ
السلام علیک یا بقیة الله
@seyyedebrahim