eitaa logo
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
744 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
63 فایل
ٖؒ﷽‌ شهید صدرزاده میگفت یه شهید‌انتخاب‌کنیدبرید‌دنبالش بشناسیدش‌باهاش‌ارتباط برقرارکنید‌شبیهش‌بشیدحاجت بگیریدشهیدمیشید‌ٖؒ خادم کانال @solaimani1335 @shahid_hajali
مشاهده در ایتا
دانلود
•°💛 •پنجره‌هاۍِ انتظار؛ •یڪ آسمانِ آبۍ •پراز ابرهاۍ بهارۍ میخواهند •و نسیمۍ ڪه •عطرِپیراهنِ نرگس را بیاورد☁️✨🌎 "السلام‌علیڪ‌یاصاحب‌الزمان "✋🏻 🌤 🌻 ♥️ 🥀🥀🥀
• دلبستھ ‌ی عشـق، بستھ ‌ی دنیا نیست زندگی ؛ ختم به شھادت نشود زیبـا نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢سخنرانی بسیار مهم استاد پناهیان: ♦️ترورهای اخیر نتیجه‌ی پالس‌های مذاکره‌ی است... ♦️رئیس دولت اختلاف نظر عمیقی با رهبر معظم انقلاب دارد که موجب اعلام ضعف کشور است... ♦️الآن دیگه مثل ۷سال قبل نیست که نظام، هزینه و اجازه‌ی امتحان یک دیدگاهی را بدهد... @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بابک میگفت: من نباید‌ اینقدر‌ میخوابیدم. نباید عمرمو‌ از دست بدم... این جمله بابک بود‌ وقتی یه روز خسته بود‌ و تا ساعت ده خواب موند. @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرباز داعشی رو اسیر کردن، سوری‌ها خیلی عصبانی هستن! اما شهید بیضایی اجازه نمیده از روی عصبانیت به این اسیر تعرضی بشه ... این رفتار رو بذارید کنار جنگیدن به اسم اسلام برخی کشورها محمود عزیز، والله که یاری کننده دین خدا بودید، چه با اسلحه و چه با رفتار و عقیده؛ هم جواری با شهدا و امامان نوش جانت ... @seyyedebrahim
🎀عباس بابایی نامش که به گوش آسمان می خورد، از ، بغض می کند😢 ابرها به یاد شجاعتش می بارند.ستاره ها به یاد پروازهای موفقش می درخشند🌟 و ماه به یاد ماه بودنش، حسادت می کند. زمین از تواضعش می گوید و بندگان روی زمین از 💥اما امثال من که کتاب زندگی اش را میخوانیم، جز کلمه چیزی به ذهنمان نمی آید. 🎀عباس برای ادامه تحصیل به سرزمین امریکا پا گذاشت اما سر بر خاک گذاشته و در هایش برای معبود دعا می کرد سربلند شود در آزمون خدمت به سرزمین . 🎀 قصه در آسمان خدا🕊 اوج می گرفت و حواسش به بندگان زمینی بود.برای رضای خدا، خدمت کرد و شد برای درماندگان و محتاجان. 🎀سابقه ۳۰۰۰ ساعت پروازش نشان می دهد که خودش نفر اول بوده برای عملیات. نه نظارت کرد و نه پشت میز نشست. حتی از سفر مکه اش گذشت تا را برقرار کند. نگران خلیج فارس بود و کشتی هایی که از آن می گذرند. خطی از اش درس بزرگی است برای همه. " به انقلاب خیلی بدهکاریم" 🎀این روزها جای خالی ها به شدت حس می شود. آنان که خالصانه و کار کردند، خون شهدا🌷 و آرمان های انقلاب خط قرمزشان بود. 🎀راستی چقدر ؟کسی حواسش به خط قرمزها هست؟ .....🎁🎈 ✍نویسنده: 🍃به مناسبت سالروز تولد 🌹🍃🌹🍃 @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می‌گفت: هرکسی که شهید نمی‌شود و همین جوری انتخاب نمی‌شود و باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی. در حقیقت باید چیزی که خدا می‌خواهد، بـاشی و مـردمی و اهـل بیـت بـاشی تـا پذیرفته بشوی، اواخر عمرش شوق زیادی برای شهادت داشت، بهترین برنامه‌ریزی‌ها را برای زندگی از آقاعارف می‌دیدم و با وجود این شوق شهادت طوری زندگی می‌کرد که انگار ۱۵۰ سال عمر خواهد کرد. 🌷شهید عارف کایدخورده🌷 به روایت مادر شهید 🌷
شهيد مدافع حرم (سيدابراهيم) به روايت شهيد مدافع حرم (ابوعلى)؛ 🌷بسم رب الشهداء و الصدیقين🌷 🔻سيد خصوصيات خاص خودش را داشت. هميشه تلاشش را مى كرد تا تمام نيروها از دستش راضى باشند. براى همين همه دوستش داشتند. بعد از شهادتش كار را كه تحويل گرفتم؛ براى تسويه حساب به مسئول لجستيك گفتم "سيد چه چيزايى رو بايد تحويل بده؟" خنديد و گفت "سيد خيلى چيزا رو بايد تحويل بده." 🔸منظورش را گرفتم. مثلاً سيد وقتى مى ديد نيروها در سرما لباس مناسب ندارند اوركتش را در مى آورد و مى داد به آن ها. بعد خودش با يك زيرپيرهنى مى ماند. سر و كارش به لجستيك كه مى افتاد وقتى او را با اين لباس مى ديدند يك اوركت ديگر تحويلش مى دادند. 🔺گاهى هم كيسه خوابش را به نيروهاى ديگر مى داد تا بچه ها كم و كسرى نداشته باشند؛ بعد به نيروها مى گفت "نگران من نباشيد؛ درستش مى كنم." ادامه دارد ... صفحه ٢٧ ✍️ برگرفته از كتاب: ""؛ شهيد مصطفى صدرزاده انتشارات روايت فتح @seyyedebrahim
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل هشتم..( قسمت آخر )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 با نگرانی پرسیدم: پس صمد کو؟! خواهرم کنارم نشست حالش خوب شده بود. شوهر خواهرم گفت: ظهر از اینجا رفتیم رزن. دکتر نبود. آقا صمد خیلی به زحمت افتاد. ما را برد بیمارستان همدان. دکتر با چند آمپول و قرص خون دماغ گرجی را بند آورد. عصر شده بود. خواستیم برگردیم صم گفت: شما ماشین را بردارید و بروید من که باید فردا صبح برگردم این چه کاری این همه راه را بکوبم و تا قایش بیایم به قدم بگویید پنج شنبه هفته بعد بر می گردم. پیش خواهر و شوهر خواهرم چیزی نگفتم اما از غصه داشتم می ترکیدم. بعد از شام همه رفتند شیرین جان می خواست بماند به زور فرستادمش برود. گفتم: حاج آقا تنهاست. شام نخورده راضی نیستم به خاطر من تنهایش بگذاری. وقتی همه رفتند بلند شدم چراغ ها را خاموش کردم و توی تاریکی زار زاز گریه کردم. حالا دو تا دختر داشتم و کلی کار. صبح که از خواب بیدار می شدم یا کارهای خانه بود یا شست و شو و رُفت و روب و آشپزی یا کارهای بچه. زن داداشم نعمت بزرگی بود. هیچ وقت مرا دست تنها نمی گذاشت یا او خانه ما بود یا من خانه آن ها. خیلی روزها هم می رفتم خانه حاج آقایم می ماندم. اما پنج شنبه ها حسابش با بقیه روزها فرق می کرد. صبح زود که از خواب بیدار می شدم روی پایم بند نبودم اصلا چهارشنبه شب ها زود می خوابیدم تا زودتر پنج شنبه شود از صبح زود می رفتم و می شستم و همه جا را برق می انداختم بچه ها را تر و تمیز می کردم. همه چیز را دستمال می کشیدم. هر کس می دید فکر می کرد مهمان عزیزی دارم. صمد مهمان عزیزم بود. غذای مورد علاقه اش را بار می گذاشتیم. آن قدر به آن غذا می رسیدم که خودم حوصله ام سر می رفت. گاهی عصر که می شد زن داداشم می آمد و بچه ها را با خودش می برد و می گفت: کمی به سر و وضع خودت برس. این طوری روزها و هفته ها را می گذارندیم. تا عید هم از راه رسید. پنجم عید بود و بیشتر دید و بازدیدهایمان را رفته بودیم. صبح که از خواب بیدار شدیم صمد گفت: می خواهم امروز بروم. بهانه آوردم: چه خبر است به این زودی! باید بمانی. بعد از سیزده برو. گفت: نه قدم، مجبورم نکن. باید بروم خیلی کار دارم. گفتم: من دست تنهام. اگر مهمان سر زده برسد، با این دو تا بچه کوچک و دستگیر چه کار کنم؟ گفت: تو هم بیا برویم. جا خوردم گفتم: شب خانه کی برویم؟ مگر جایی داری؟گفت: یک خانه کوچک برای خودم اجاره کرده ام. بد نیست بیا ببین خوشت می آید. گفتم: برای همیشه؟ خندید با خونسردی گفت: آره این طوری برای من هم بهتر است. روز به روز کارم سخت تر می شود و آمد و رفت هم مشکل تر. بیا جمع کنیم برویم همدان. باورم نمی شد به این سادگی از حاج آقایم، زن داداشن، شیرین جان و خانه و زندگی ام دل بکنم. گفتم: من نمی توانم طاقت بیاورم. دلم تنگ می شود. اخم هایش تو هم رفت و گفت: خیلی زرنگی تو طاقت دوری نداری من چطور دلم برای تو بچه ها تنگ نشود؟! می ترسم به این زودی چهار پنج نفر بشوید آن وقت من چه کار کنم؟! گفتم: زبانت را گاز بگیر. خدا نکند. آن قدر گفت و گفت تا راضی شدم. یک دفعه دیدم شوخی شوهی راهی همدان شده ایم. گفتم: فقط تا آخر عید. اگر دیدم نمی توانم تاب بیاورم بر می گردم ها. همین که این حرف را از دهانم شنید دوید و اسباب اثاثیه مختصری جمع کرد و گذاشت پشت ژیان و گفت: حالا یک هفته ای همین طوری می رویم ان شالله طاقت می آوری. قبول کردم و رفتیم خانه حاج آقایم. شیرین جان باورش نمی شد زبانش بند آمده بود بچه ها را گذاشتیم پیشش و تا ظهر از همه فامیل خداحافظی کردیم بچه ها از مادرم دل نمی کندند خدیجه از بغل شیرین جان پایین نمی آمد گریه می کرد و با آن زبان شیرینش پشت سر هم می گفت: شینا شینا هر طور بود از شینا جدایش کردم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. صمد آن قدر ماشین را پرکرده بود که دیگر جایی برای خودمان نبود ژیان قار قار می کرد و جلو می رفت. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
♥️🍃 شنبه شد ، پنجره از آمدنت وامانده دوسه تا دلهره از جمعه ز تو جامانده جمعه و شنبه دگر فرق ندارد بی تو تا میان من و تو فاصله بر جا مانده 💕
🌹 زیارت مختصر (صلّی اللّه علیه و آله) در روز : السَّلامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللهِ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا خِیَرَةَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حَبِیبَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صِفْوَةَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَمِینَ اللهِ أَشْهَدُ أَنَّکَ رَسُولُ اللهِ وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ نَصَحْتَ لِأُمَّتِکَ وَ جَاهَدْتَ فِی سَبِیلِ رَبِّکَ وَ عَبَدْتَهُ حَتَّى أَتَاکَ الْیَقِینُ فَجَزَاکَ اللهُ یَا رَسُولَ اللهِ أَفْضَلَ مَا جَزَى نَبِیّا عَنْ أُمَّتِهِ اللهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أَفْضَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَ آلِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ.
🌹خاطره‌ای شنیدنی درباره محل تدفین حاج‌قاسم‌ ✍آقای یوسف افضلی معاون ستاد عتبات عالیات و از نزدیکان خانوادگی سردار سلیمانی تعریف می‌کند: به همراه سردار بارها برای قرائت فاتحه بر سر مزار شهید حسین یوسف‌الهی حاضر شده بودم و می‌دانستم فضای کنار این شهید والامقام جایی برای دفن یک پیکر را ندارد. به حاج قاسم عرض می‌کردم که حاجی فضای اینجا بسیار کوچک است و جای شما نمی‌شود که حاج قاسم در پاسخ می‌گفت: افضلی از من گفتن بود... بعد از اینکه حاجی به شهادت رسید و من وضعیت پیکر مطهرش را دیدم فهمیدم که چرا او می‌گفت می‌شود پیکرش را آنجا دفن کرد. وقتی با پیکر تکه‌تکه شده‌اش مواجه شدیم و شواهد امر حاکی از این بود که برای دفن پیکر مطهر سردار، فضای زیادی نیاز نیست، خیلی خوب متوجه صحبت‌های آن روزهای حاجی شدم.
•°° 💔 بازنده شدݧ حس بدی نیسٺ اگر مݩ با میݪ خودمـ دݪ به ݜما باختہ باشــم ..🌧🌈 ♥️ @seyyedebrahim
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
•°° #دلتنگی_شهدایی 💔 بازنده شدݧ حس بدی نیسٺ اگر مݩ با میݪ خودمـ دݪ به ݜما باختہ باشــم ..🌧🌈 #ش
من بہ میل خودم نیامدم ...! من نہ تو را می شناختم ... نہ شھدای دیگر را ... لذت را اینگونہ دیوانہ وار زیستن نمی دانستم ... عاقلی را لذت و نفس کشیدن را زندگی می دانستم 😏 عاقلی را چہ نیاز است بہ اشک و حال هاے گرفتہ دل ...! و من جاودانگی تو را از زندگی کردنت بدون نیاز بہ نفس کشیدن فهمیدم ... توضیح نیاز ندارد ، آنکہ اهل دل باشد ! فقط همین را بدان ... خیلی خوش حالم کہ برای ورود بہ این دنیا اختیاری نداشتم و دستمو گرفتی و گذاشتیم تو این دنیای دیوانه وار عاشقی (: قشنگھ دنیام ... دوسش دارم 🎶 @seyyedebrahim
🌷شهیــد مدافع حرم: مهدی موحدنیا امروز معرفی شهید داریم ساعت۱۶عصر انشاالله
چشمان منتظرم را 🌹 به قاب عکس دلم میدوزم 🌅 تا شاید انتظار به سر آید 🥀 تولدک مبارک ،🌺🌹
گاهی بود،گاهی نبود🌺 گویا که دلم غلغله ای می بـیـند ازشورونشاط هلهله ای می بـیـند 💥 طاقتم طاق شد و برگشتم دیدم که مدافع حرم می بـیـند 🌹 غوغا شده بود و همه حیران درکار هردیده به سویش نگران می بـیـند خواستم یاهو کنم درانوار 💚 دیدم که دلم سمت حرم می بـیـند 🕌 خاک بر تربت پاکـش بوسـه می اندازد 💞 سجده خاک در این خاک دلم می بـیـند هرچه دیده است دلم ،نـجوا شـد وصـف حالـم را خـاک از کـرم می بـیـند تولدت مبارک ،مبروک ترین رفیق دنیا ❤️❤️🌺🌺🌺🌹🌹🌹 شهید_آقا سید سجاد خلیلی رفیق_شهیدم🥀🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
🌷شهیــد مدافع حرم: مهدی موحدنیا امروز معرفی شهید داریم ساعت۱۶عصر انشاالله
عذرخواهی بنده رو‌پذیراباشید ی مشکل پیش اومد رزقمون ساعت۱۶نبود انشالله ساعت۲۱ معرفی خواهیم داشت
🌹بِسْمِ رَبِّ الشُّـهَداءِ وَالصِّدیقین🌹 1⃣
🌷شهیــد مدافع حرم: مهدی موحدنیا 2⃣
شهید مهدی موحدنیا✨ در خانواده ی مذهبی و ولایتمدار به تاریخ ۱۸فروردین ماه سال ۱۳۶۶ به دنیا آمد. 🍃 او پس از گذراندن دوران مختلف سنی و تحصیلی ، در بین دوستان و آشنایان به شخصی سالم و شوخ طبع و در كار جدی شهرت یافت. 🌺 3⃣