eitaa logo
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
743 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
63 فایل
ٖؒ﷽‌ شهید صدرزاده میگفت یه شهید‌انتخاب‌کنیدبرید‌دنبالش بشناسیدش‌باهاش‌ارتباط برقرارکنید‌شبیهش‌بشیدحاجت بگیریدشهیدمیشید‌ٖؒ خادم کانال @solaimani1335 @shahid_hajali
مشاهده در ایتا
دانلود
💠💠خورشید زندگی‌اش در روز میلاد قائم آل محمد (ص) طلوع کرد. قرار بود نامش را بگذارند اما نامش را با خودش آورد و اسمش شد. 🌸🍃مادرش از طائفه‌ای سنی و اهل «عرسال» بود اما خداوند عشق اهل بیت (ع) را در قلبش نهاد و شیعه شد. او فرزندش را از کودکی به جهاد تشویق می‌کرد و قصه‌هایی از حضرت قاسم (ع) و حضرت اکبر (ع) برایش حکایت می‌کرد. 🌷🍃«مهدی» به مادرش غبطه می‌خورد چرا که خداوند به او توفیق خدمت به اهل بیت را داده بود. مادرش مدیر بیمارستان «الحیاه» بود و در روزهای عاشورا مراسم عزای حسینی را در محل کارش برپا می‌کرد و برانکاردهایی را برای حضور بیشتر زنان در مراسم فراهم می‌کرد. او بود که در قلب فرزندش بذر معنویت و ایمان را کاشت و از آن مراقبت کرد. تمامی این‌ها افتخاری برای «مهدی» بود. 🌹🍃 هنوز به سن تکلیف نرسیده بود که برای نماز راهی مسجد می‌شد و تمامی واجبات و مستحبات را انجام می‌داد. با بزرگ شدنش، عشق الهی نیز در قلبش بیشتر ریشه دواند. با پیوستنش به مقاومت اسلامی، به دلیل مهارت‌هایی که داشت، مسئولیت‌های حساس و خطرناکی به او سپرده شد. همزمان تحصیلاتش را ادامه داد. دوست داشت یکی از آرزوهای والدینش که دانشگاه رفتنش بود را هر طور که شده محقق سازد. ❤️«مهدی» به دانشگاه رفت و در رشته مهندسی کامپیوتر مشغول به تحصیل شد اما شرایط سخت کارش، مانع درس و دانشگاه رفتنش شد و درس و دانشگاه را برای رسیدن به سرانجامی زبا زیبا که با هیچ قلمی جز خون سرخش نوشته نمی‌شد، رها کرد.
خدا دوست داران تو را دوست دارد از كوچه ها مي گذشتيم. را ديديم. بازي مي كرد. پيامبر قدم هايش را تندتر كرد . رسيد نزديكش . دست هايش را باز كرد ، مي خواست بغلش كند . او اما به اين طرف و آن طرف مي دويد . پيامبر هم به دنبالش ؛ هر دو مي خنديدند .او را گرفت .دستي كشيد روي سرش ، بوسيدش .  فرمود :" تو از مني ، من از تو . خدا دوست دارد هر كه تو را دوست داشته باشد. (ع)تسلیت‌باد🕊🖤 @seyyedebrahim
یادی هم کنیم از شهید فتنه88، شهید مهدی رضایی🌹 سومین سالگرد شهادت مهدی، در منزلشان هیات داشتیم. روضه سلام الله علیها خواندم🏴 و گریزی هم به روضه امام مجتبی علیه السلام زدم و این شعر معروف: « اخر یه روز شیعه برات حرم میسازه » را خواندم. 💚 ناگهان صدای ناله و فریاد یکی از دوستان بلند شد !... فردا با من تماس گرفت و گفت حتما باید ببینمت، کار واجبی باهات دارم. بعد از احوال پرسی علت ناله زدنش را پرسیدم.⁉️ گفت:« شب قبل از مراسم خواب مهدی را دیده بودم. در خواب به او گفتم: خبر داری فردا شب درخانه شما برنامه داریم؟ مهدی گفت: بله، میدونم . گفتم: خودت هم هستی؟ مهدی گفت: اگر روضه خوان، شعر « اخر یه روز شیعه برات ... » را خواند بدان من در مجلسم ... »💔 مهدی خیلی بود ...😔 🌹 شادی روحش صلوات🕊 ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @seyyedebrahim ┄┅─✵🕊✵─┅┄
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
﷽ ✅ ✍شهید مصطفی صدرزاده: ✅ که شد از رمق افتادم ➖🔸➖🔷➖🔸➖🔷➖🔸➖ 🔷اولین و آخرین دیدارمان با سید ابراهیم در پارک کهنز بود آن روز 2 شهید گمنام در آن پارک به خاک سپرده میشدند 🔶پس از مراسم خاکسپاری گوشه ای از پارک نشستیم وگفتوگویمان را آغاز کردیم،سید ابراهیم از سختیهای حضورش درسوریه گفت ازاینکه تغییر چهره داد و لهجه اش را شبیه کرد و با ویزای افغانستانی وارد سوریه شد و بالاخره ابوحامد اجازه داد تا در کنار فاطمیون باشد 🔷در حال گپ و گفتمان مهمان سید ابراهیم که یک افغانستانی خوش رو با لهجه مشهدی بود به جمع ما پیوست 🔶هر دو ساده و ازفاطمیون و شهدای مدافع حرم گفتند. سیدابراهیم از دوست صمیمیش شهید حسن دانا گفت وقتی که از او میگفت آه حسرتش شنیده میشد 🔷آن مدافع حرم افغانستانی که حجت نام داشت بسیار خوش خنده بود روایت جنگ در برای او همچون روایت یک بازی بود 🔶اما وقتی به نام ابوحامد رسید دلش گرفت و گفت: ابوحامد که شهید شد و را به بردند دیگر از رمق افتادم و مصرع ای ساربان آهسته ران کارام جان میرود را با تمام وجودم درک کردم 🔷حدود دو سه ساعتی با این مدافعان گفت و گو کردیم درحالی که خیال میکردیم اینان 2 عادی لشکر هستند،یعنی جوری سخن گفتند که من در جمالت نبود و همه آنها بود 🔶در هوای ابری آن روز گفتگویی راتجربه کردم که برایم یک گفتوگویی و متفاوت را رقم زد 🔷پیش از آنکه به جمع ما بپیوندد سید ابراهیم وقت نماز و در بین مصاحبه دمپاییش را بیرون آورد و روی چمن های پارک خواند 🔶آن روز پس از مصاحبه باسید ابراهیم و در کنار هم مهمان سفره شهدای گمنام تازه دفن شده،شدیم ودر کنار هم روی چمن های پارک نشستیم و ناهار خوردیم 🔷آن روز که به دیدن این بزرگواران رفتیم همین لباسها را برتن داشتند شاید هم همان روز پس از رفتن ما عکس گرفتند 🔶به قدری آن گفت و گو برایم شیرین بود و مرا به حس و حال خودشان برده بودند که در راه برگشت به تهران در نوشتم 🔷برخی باور دارند که امروز است و وعده ای همچون من بی خیالیم که جنگ است وغفلت من نتیجه هاش شکست است و اینان پیروزند 🔶هرگاه که نشانی از وخانواده همرزم شهیدی میخواستیم، به سراغ سید ابراهیم میرفتیم 🔷چند روز قبل از به او پیغام دادم سیدجان می خواهم خودت از حاج حسین همدانی برایم بگویی گفت: چند روز دیگر میایم 🔶مانده بودم در اوج عملیات و در سوریه چگونه میخواهد به ایران برگردد،پیش خودم گفتم شاید شده است و به اجبار باید برگردد 🔷هر دو سه روز یکبار به سید یادآوری میکردم اگر آمدی ایران ما را فراموش نکنی عادت داشت همیشه همه را خطاب میکرد:نوشت چشم چند روز دیگر میایم 🔶شما دارید راه آوینی رو ادامه می دید،محکم کارتان را ادامه بدهید ثواب شمادر جبهه رسانه کمتر از ما نیست 🔷دلخوش بودم که روزی،سید ابراهیم میاید و از حاج حسین میگوید اما غافل از اینکه خبر داده بود،پیکرش میاید و او که هر روزجمعه به یاد شهید قاسمی دانا بود در روز جمعه ای آسمانی شد 🔶درست چند روز بعد از شهادت ،حجتی که خدا لبخندها و خنده هایش راخرید ✅کانال مدافع حرم شهید صدرزاده @seyyedebrahim