#زندگینامه
💠💠خورشید زندگیاش در روز میلاد قائم آل محمد (ص) طلوع کرد. قرار بود نامش را #حسن بگذارند اما نامش را با خودش آورد و اسمش #مهدی شد.
🌸🍃مادرش از طائفهای سنی و اهل «عرسال» بود اما خداوند عشق اهل بیت (ع) را در قلبش نهاد و شیعه شد. او فرزندش را از کودکی به جهاد تشویق میکرد و قصههایی از حضرت قاسم (ع) و حضرت اکبر (ع) برایش حکایت میکرد.
🌷🍃«مهدی» به مادرش غبطه میخورد چرا که خداوند به او توفیق خدمت به اهل بیت را داده بود. مادرش مدیر بیمارستان «الحیاه» بود و در روزهای عاشورا مراسم عزای حسینی را در محل کارش برپا میکرد و برانکاردهایی را برای حضور بیشتر زنان در مراسم فراهم میکرد. او بود که در قلب فرزندش بذر معنویت و ایمان را کاشت و از آن مراقبت کرد. تمامی اینها افتخاری برای «مهدی» بود.
🌹🍃 هنوز به سن تکلیف نرسیده بود که برای نماز راهی مسجد میشد و تمامی واجبات و مستحبات را انجام میداد. با بزرگ شدنش، عشق الهی نیز در قلبش بیشتر ریشه دواند. با پیوستنش به مقاومت اسلامی، به دلیل مهارتهایی که داشت، مسئولیتهای حساس و خطرناکی به او سپرده شد. همزمان تحصیلاتش را ادامه داد. دوست داشت یکی از آرزوهای والدینش که دانشگاه رفتنش بود را هر طور که شده محقق سازد.
❤️«مهدی» به دانشگاه رفت و در رشته مهندسی کامپیوتر مشغول به تحصیل شد اما شرایط سخت کارش، مانع درس و دانشگاه رفتنش شد و درس و دانشگاه را برای رسیدن به سرانجامی زبا زیبا که با هیچ قلمی جز خون سرخش نوشته نمیشد، رها کرد.
خدا دوست داران تو را دوست دارد
از كوچه ها مي گذشتيم. #حسن را ديديم. بازي مي كرد. پيامبر قدم هايش را تندتر كرد . رسيد نزديكش . دست هايش را باز كرد ، مي خواست بغلش كند . او اما به اين طرف و آن طرف مي دويد . پيامبر هم به دنبالش ؛ هر دو مي خنديدند .او را گرفت .دستي كشيد روي سرش ، بوسيدش .
فرمود :" تو از مني ، من از تو . خدا دوست دارد هر كه تو را دوست داشته باشد.
#برگرفتهازکتابآفتابغریب
#شهادتامامحسنمجتبی(ع)تسلیتباد🕊🖤
@seyyedebrahim
یادی هم کنیم از شهید فتنه88، شهید مهدی رضایی🌹
سومین سالگرد شهادت مهدی، در منزلشان هیات داشتیم.
روضه #حضرت_زهرا سلام الله علیها خواندم🏴 و گریزی هم به روضه امام #حسن مجتبی علیه السلام زدم و این شعر معروف: « اخر یه روز شیعه برات حرم میسازه » را خواندم. 💚
ناگهان صدای ناله و فریاد یکی از دوستان بلند شد !...
فردا با من تماس گرفت و گفت حتما باید ببینمت، کار واجبی باهات دارم. بعد از احوال پرسی علت ناله زدنش را پرسیدم.⁉️
گفت:« شب قبل از مراسم خواب مهدی را دیده بودم. در خواب به او گفتم: خبر داری فردا شب درخانه شما برنامه داریم؟
مهدی گفت: بله، میدونم .
گفتم: خودت هم هستی؟
مهدی گفت: اگر روضه خوان، شعر « اخر یه روز شیعه برات ... » را خواند بدان من در مجلسم ... »💔
مهدی خیلی #امام_حسنی بود ...😔
#شهید_مهدی_رضایی🌹
شادی روحش صلوات🕊
┄┅─✵🕊✵─┅┄
@seyyedebrahim
┄┅─✵🕊✵─┅┄
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
﷽
✅ #شوق_دوستان_بهشتی
✍شهید مصطفی صدرزاده:
✅ #ابوحامد که #شهید شد از رمق افتادم
➖🔸➖🔷➖🔸➖🔷➖🔸➖
🔷اولین و آخرین دیدارمان با سید ابراهیم در پارک کهنز #شهریار بود آن روز 2 شهید گمنام در آن پارک به خاک سپرده میشدند
🔶پس از مراسم خاکسپاری گوشه ای از پارک نشستیم وگفتوگویمان را آغاز کردیم،سید ابراهیم از سختیهای حضورش درسوریه گفت ازاینکه تغییر چهره داد و لهجه اش را شبیه #افغانستانیها کرد و با ویزای افغانستانی وارد سوریه شد و بالاخره ابوحامد اجازه داد تا در کنار فاطمیون باشد
🔷در حال گپ و گفتمان مهمان سید ابراهیم که یک افغانستانی خوش رو با لهجه مشهدی بود به جمع ما پیوست
🔶هر دو ساده و #متواضع ازفاطمیون و شهدای مدافع حرم گفتند. سیدابراهیم از دوست صمیمیش شهید حسن #قاسمی دانا گفت وقتی که از او میگفت آه حسرتش شنیده میشد
🔷آن مدافع حرم افغانستانی که حجت نام داشت بسیار خوش خنده بود روایت جنگ در #سوریه برای او همچون روایت یک بازی بود
🔶اما وقتی به نام ابوحامد رسید دلش گرفت و گفت: ابوحامد که شهید شد و #پیکرش را به #مشهد بردند دیگر از رمق افتادم و مصرع ای ساربان آهسته ران کارام جان میرود را با تمام وجودم درک کردم
🔷حدود دو سه ساعتی با این مدافعان گفت و گو کردیم درحالی که خیال میکردیم اینان 2 #رزمنده عادی لشکر هستند،یعنی جوری سخن گفتند که من در جمالت نبود و همه آنها بود
🔶در هوای ابری آن روز گفتگویی راتجربه کردم که برایم یک گفتوگویی #شیرین و متفاوت را رقم زد
🔷پیش از آنکه #حجت به جمع ما بپیوندد سید ابراهیم وقت نماز و در بین مصاحبه دمپاییش را بیرون آورد و روی چمن های پارک #نماز خواند
🔶آن روز پس از مصاحبه باسید ابراهیم و #حجت در کنار هم مهمان سفره شهدای گمنام تازه دفن شده،شدیم ودر کنار هم روی چمن های پارک نشستیم و ناهار خوردیم
🔷آن روز که به دیدن این بزرگواران رفتیم همین لباسها را برتن داشتند شاید هم همان روز پس از رفتن ما عکس #یادگاری گرفتند
🔶به قدری آن گفت و گو برایم شیرین بود و مرا به حس و حال خودشان برده بودند که در راه برگشت به تهران در #اینستاگرامم نوشتم
🔷برخی باور دارند که امروز #جنگ است و وعده ای همچون من بی خیالیم که جنگ است وغفلت من نتیجه هاش شکست است و اینان پیروزند
🔶هرگاه که نشانی از #شهیدی وخانواده همرزم شهیدی میخواستیم، به سراغ سید ابراهیم میرفتیم
🔷چند روز قبل از #شهادتش به او پیغام دادم سیدجان می خواهم خودت از حاج حسین همدانی برایم بگویی گفت: چند روز دیگر میایم
🔶مانده بودم در اوج عملیات و #درگیری در سوریه چگونه میخواهد به ایران برگردد،پیش خودم گفتم شاید #مجروح شده است و به اجبار باید برگردد
🔷هر دو سه روز یکبار به سید یادآوری میکردم اگر آمدی ایران ما را فراموش نکنی عادت داشت همیشه همه را #دلاور خطاب میکرد:نوشت چشم #دلاور چند روز دیگر میایم
🔶شما دارید راه #شهید آوینی رو ادامه می دید،محکم کارتان را ادامه بدهید ثواب شمادر جبهه رسانه کمتر از ما نیست
🔷دلخوش بودم که روزی،سید ابراهیم میاید و از حاج حسین میگوید اما غافل از اینکه خبر داده بود،پیکرش میاید و او که هر روزجمعه به یاد شهید #حسن قاسمی دانا بود در روز جمعه ای #تاسوعایی آسمانی شد
🔶درست چند روز بعد از شهادت #حجت،حجتی که خدا لبخندها و خنده هایش راخرید
✅کانال مدافع حرم شهید صدرزاده
@seyyedebrahim